۳۰-۰۶-۹۴، ۰۹:۱۷ ق.ظ
زوجی در حال رانندگی در یک بزرگراه خارج شهر بودند.
آنها با سرعت 90 کیلومتر در ساعت به پیش میرفتند و زن پشت فرمان اتومبیل بود.
مرد در حالیکه به همسر خود نگاه کرد با صدای واضحی گفت:
"درست است که ما برای بیست سال است که ازدواج کرده ایم، ولی من طلاق میخواهم"
همسرش چیزی نگفت.
فقط آرام آرام سرعت را به 100 کیلومتر در ساعت رساند.
مرد دوباره شروع به صحبت کرد.
گفت : "لازم نیست سعی کنی نظرم را تغییر دهی
چون مدتیست با یکی از دوستانت رابطه عاشقانه دارم
او را خیلی دوست دارم و تصمیم گرفته ام با او زندگی کنم"
دوباره همسر سکوت کرد
فرمان را محکمتر در دستانش گرفت و سرعت را به 120 رساند
مرد دوباره ادامه داد:
"راستی میخواستم بگویم خانه را برای خودم برمیدارم چون به سلیقه خودم ساختمش."
سرعت به 140 رسید
"ماشین هم که مال من است"
سرعت 155
"و همینطور حسابهای بانکی که به اسم خودم هست و تو به آنها دسترسی نداری
قایق ماهیگیری ام هم که هدیه مادرم بوده"
"راستی تو چرا چیزی نمیگی؟"
این کار زن ، مرد را خیلی عصبی کرده بود.
" یعنی تو چیزی نمی خوای؟"
بالاخره زن با صدای ملایمی گفت:
"نه، من هر چیزی که بخوام رو دارم"
زن داشت با سرعتی حدود 170 کیلومتر در ساعت مستقیماً به سمت درخت بزرگی که کنار جاده بود پیش میرفت.
"ااا، جدی؟ ، نگفتی چی داری؟!
زن به سمت شوهرش برگشت و با لبخندی بر لب گفت:
"ایربگ"!!!
نتیجه داستان:
1- هوش همسرتان را دست کم نگیرید!
2- خودرویی خریداری کنید که حداقل برای کمک راننده هم ایربگ داشته باشد.
آنها با سرعت 90 کیلومتر در ساعت به پیش میرفتند و زن پشت فرمان اتومبیل بود.
مرد در حالیکه به همسر خود نگاه کرد با صدای واضحی گفت:
"درست است که ما برای بیست سال است که ازدواج کرده ایم، ولی من طلاق میخواهم"
همسرش چیزی نگفت.
فقط آرام آرام سرعت را به 100 کیلومتر در ساعت رساند.
مرد دوباره شروع به صحبت کرد.
گفت : "لازم نیست سعی کنی نظرم را تغییر دهی
چون مدتیست با یکی از دوستانت رابطه عاشقانه دارم
او را خیلی دوست دارم و تصمیم گرفته ام با او زندگی کنم"
دوباره همسر سکوت کرد
فرمان را محکمتر در دستانش گرفت و سرعت را به 120 رساند
مرد دوباره ادامه داد:
"راستی میخواستم بگویم خانه را برای خودم برمیدارم چون به سلیقه خودم ساختمش."
سرعت به 140 رسید
"ماشین هم که مال من است"
سرعت 155
"و همینطور حسابهای بانکی که به اسم خودم هست و تو به آنها دسترسی نداری
قایق ماهیگیری ام هم که هدیه مادرم بوده"
"راستی تو چرا چیزی نمیگی؟"
این کار زن ، مرد را خیلی عصبی کرده بود.
" یعنی تو چیزی نمی خوای؟"
بالاخره زن با صدای ملایمی گفت:
"نه، من هر چیزی که بخوام رو دارم"
زن داشت با سرعتی حدود 170 کیلومتر در ساعت مستقیماً به سمت درخت بزرگی که کنار جاده بود پیش میرفت.
"ااا، جدی؟ ، نگفتی چی داری؟!
زن به سمت شوهرش برگشت و با لبخندی بر لب گفت:
"ایربگ"!!!
نتیجه داستان:
1- هوش همسرتان را دست کم نگیرید!
2- خودرویی خریداری کنید که حداقل برای کمک راننده هم ایربگ داشته باشد.
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .