۲۱-۰۹-۹۳، ۰۱:۳۳ ب.ظ
یک پیرمردِ ۱۰۰ ساله چه درسی میتواند به شما بدهد؟
علیاکبر قزوینی/ چند وقت پیش رُمانی را میخواندم که عنوان جذابش از همان ابتدا جلب توجه میکرد: «پیرمرد ۱۰۰ سالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد». داستان، دربارۀ «آلن کارلسنِ» سوئدی است که در خانۀ سالمندان زندگی میکند و درست در روزی که قرار است جشن تولد ۱۰۰ سالگی او با حضور آدمهای مهم شهر برگزار شود، از پنجره پایش را بیرون میگذارد و در حالی که دیگران در جستوجوی او هستند، وارد دنیایی میشود که بیرون از چهاردیواری خانۀ سالمندان در جریان است.
نخست اینکه زندگی کسانی مثل آلن کارلسن، قابل الگوبرداری نیست. آنها به خاطر یک سری اتفاقات و رویدادهای الابختکی، به پول رسیدهاند و هرگز نمیتوانند اینها را به عنوان الگوهای موفقیت خودشان به دیگران یاد بدهند. حتی اگر پولشان را از دست بدهند، راهِ قبلیشان برای خودشان هم قابل تکرار نیست. اما مثلا کسی مثل برایان تریسی، تاکید میکند که استعداد و مهارت خاصی در شروع کارش نداشته اما با آموختن یک سری اصول و قوانین بنیادی و جهانیِ موفقیت و به کار بردن پیگیرانۀ آنها با یک نظم و انضباط شخصی دقیق، به جایگاهی رسیده که غبطۀ بسیاری است و در عین حال، میتواند این مسیر را به دیگران هم یاد بدهد. هر کسی مثل او پا در این مسیر بگذارد و جاپای او را طی کند، میتواند مثل او موفقیت و ثروت را در آغوش بگیرد. بیل گیتس هم زمانی گفته بود حتی اگر کل ثروتش را از دست بدهد و در قلب جنگلهای آمازون گیر بیفتد، کافی است لپتاپی و خط اینترنتی به او بدهند تا کل آن ثروت را دوباره از نو بسازد.
نکتۀ دوم و مهمتر اینکه به قول ارسطو: «نهایتِ غایی زندگی، گسترش دادن شخصیت است.» همین را برایان تریسی به زبان امروزیتر بیان کرده است: «موفقیت شما در زندگی، بیشتر به شخصی که به آن تبدیل خواهید شد بستگی دارد تا چیزهایی که به دست میآورید.» و مولانا در کلام شاعرانۀ خود این حقیقت را اینگونه تصویر کرده است که: «باده از ما مست شد، نی ما از او.» در حقیقت آنچه به داراییها و دستاوردهای ما ارزش میبخشد، شخصیت ماست وگرنه بی ما، آنها یک سری داشتههای مادی خنثی هستند. حتی اگر کسی کلی پول از عموی پولدارش ارث ببرد، شخصیتش عوض نخواهد شد و به احتمال فراوان چون سیمکشیهای ذهنش برای «ثروت» تنظیم نشده، خیلی زود تمام آن پول را هدر خواهد داد و به نقطهای حتی بدتر از قبل باز خواهد گشت. ماجرای آلن کارلسن با آن همه پولهای میلیونی که به دست میآورد، فقط داستانی با مایههای کمیک است تا بخوانیم و بخندیم و دمی خوش باشیم. در زندگی واقعی، میوۀ موفقیت و ثروت زمانی کاملا به کام ما خواهد نشست که لذتِ کاشتن درخت آن و مراقبت کردن از آن را با عشق و محبت، خودمان تجربه کرده باشیم. شما چه نظری دارید؟
![[عکس: 100-year-old-man-00.jpg]](http://www.moazami.ca/pe/images/stories/100-year-old-man-00.jpg)
دنیای جدید او، با رفتن به پایانۀ اتوبوسرانی شهر و دزدیدن چمدان یک مسافر جوان (که برای رفتن به دستشویی آن را به او سپرده است)، وارد مسیری متفاوت میشود. کمی بعد متوجه میشویم داخل چمدان، که پیرمرد امیدوار بود حداقل یک جفت جوراب پشمی باشد، پر از اسکناس است. آنقدر اسکناس که یک نفر که در اوان جوانی است، میتواند ادامۀ عمرش را بیدغدغۀ مالی زندگی کند! در حالی که خواننده از خودش میپرسد این پیرمرد که به نظر میآمد آدم خوبی باشد چرا یک چمدان را دزدیده و این همه پول به چه درد او خواهد خورد، در ادامه درمییابیم که زندگی او در ۱۰۰ سالِ گذشته سرشار از ماجراهایی بسیار عجیبتر بوده است. او بارها به پولهای سرشار دست یافته و بارها درست در لبۀ مرگ، به زندگی بازگشته است.
[highlight=#ffd700]پس از اینکه این رمان چندصدصفحهایِ سرشار از هیجان و لحظات خندهدار را به پایان رساندم، پرسشی ذهنم را به خود مشغول کرده بود.[/highlight] آلن کارلسن، قهرمان داستان، بیآنکه هنر یا استعداد خاصی داشته باشد یا برای کسب ثروت به این در و آن در زده باشد، بیآنکه در کلاسها و دورههای آموزشی شرکت کرده باشد، یا بدون آنکه پیه کارآفرینی و توسعۀ یک کسبوکار را به تن مالیده باشد، بارها از سر اتفاق به پولهای سرشار دست یافته و سالهای فراوانی را بدون کار کردن، از زندگیای آرام و بیدغدغه لذت برده بود. [highlight=#ffd700]از خودم پرسیدم: «چرا چنین چیزی نباید در زندگی واقعی اتفاق بیفتد؟»[/highlight] استادان موفقیت، چه ایرانیها و چه غیرایرانیها، تاکید دارند که قیمتِ موفقیت را باید «کامل» پرداخت و آن هم «پیش از دستیابی به موفقیت». میگویند که برای داشتن یک زندگی مالیِ بیدغدغه، باید هدف داشت و آموخت و اقدام کرد و تلاش کرد و عاشقانه با کار درآمیخت. در حقیقت، آنها معتقدند برای موفق شدن، باید عرق ریخت و پیگیرانه تلاش کرد. هرچند وقتی «عشق» در کار باشد، این تلاش «رنج» نخواهد بود؛ و سخنِ استاد سخن سعدی را که میگوید: «نابُرده رنج، گنج میسر نمیشود»، بهقول محمود معظمی باید اینگونه روایت کرد: «ناداشته عشق، گنج میسر نمیشود.»
![[عکس: 100-year-old-man-01.jpg]](http://www.moazami.ca/pe/images/stories/100-year-old-man-01.jpg)
اما چرا آن پیرمرد ۱۰۰ سالۀ سوئدی، یعنی آقای آلن کارلسن، بدون همۀ اینها به آن همه پول رسیده بود؟ ته دل همه را که بخراشی، حتی شما خوانندۀ عزیز، همه دوست دارند بدون عرق ریختن و تلاش کردن، پول هنگفتی به دست بیاورند و باقی عمر را خوش و راحت زندگی کنند. رمان دیگری را این روزها میخوانم که در آن یکی از شخصیتها به قهرمان داستان میگوید: «اگر کسی پرسید این همه پول را از کجا آوردهای، بگو از عمویم به من ارث رسید... همه داستان عموی پولدار را راحت میپذیرند، چون خودشان هم چنین آرزویی توی دلشان هست!» به عبارت دیگر، همۀ ما آن تهتههای دلمان ترجیح میدهیم به جای کارآفرینی، خلق محصول و خدمات جدید، درگیر شدن در فرایند فروش و این همه بالا و پایین، پولِ قلبمهای به دست بیاوریم و بعدش فقط سفر برویم و قدم بزنیم و دست توی جیبمان کنیم و از اینکه این همه خوشخوشانِمان شده، کیف کنیم و سوت بزنیم! اما چرا نظیر آدمهایی مثل آلن کارلسن را در زندگی واقعی سراغ نداریم (یا بهندرت سراغ داریم)، و چرا در کتابهای موفقیت راهی را برای رسیدن به خوشی و سعادت و ثروت ترسیم میکنند که بیتلاش و بدون پرداختنِ بهای آن ــ آن هم در ابتدای کار ــ نمیتوان به آن رسید؟
برای این پرسش، دو پاسخ به ذهنم میرسد:
![[عکس: number-1.jpg]](http://www.moazami.ca/pe/images/stories/emag/number-1.jpg)
![[عکس: number-2.jpg]](http://www.moazami.ca/pe/images/stories/emag/number-2.jpg)
می گویند زمان آدم ها را عوض می کند ...
اشتباه نکن
زمان حقیقت آدم هارا روشن می سازد ،
زمان قیمت رفاقت هارا معلوم می کند،
زمان عشق را از هوس جدا می سازد وراستی را از دروغ
زمان آدم هارا عوض نمی کند.
http://s1.freeupload.ir/i/00038/csy4ho9mexk1.jpg
اشتباه نکن
زمان حقیقت آدم هارا روشن می سازد ،
زمان قیمت رفاقت هارا معلوم می کند،
زمان عشق را از هوس جدا می سازد وراستی را از دروغ
زمان آدم هارا عوض نمی کند.
http://s1.freeupload.ir/i/00038/csy4ho9mexk1.jpg