ارسالها: 4,578
موضوعها: 589
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۳
سپاسها: 0
10 سپاس گرفتهشده در 2 ارسال
۰۶-۰۳-۹۴، ۱۱:۵۲ ق.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۶-۰۳-۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ توسط SilentCity.)
میگویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم یوسف گفت: ای جوانمرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بیناییش را از دست داد من به چاه افتادم زلیخاادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریاندچار شد و من مدتها زندانی شدم.اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی.
ارسالها: 486
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۲
اعتبار:
940
سپاسها: 0
1 سپاس گرفتهشده در 1 ارسال
خیلی زیبا بود
ما به دنیا اومدیم دنیا به ما نیومده
ارسالها: 3,545
موضوعها: 516
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
6,481
سپاسها: 0
82 سپاس گرفتهشده در 4 ارسال
جاذبه ی سیب ، آدم را به زمین زد و جاذبه ی زمین ، سیب را!
فرقی نمیکند ؛
"سقوط" سرنوشت ِ دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست ...!!!
ممنونم به خاطر متن زیباتون.
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.