ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار| بهمن فاطمی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
امشب
چنگ می زند ,
زخمه های سیم
از تار تار نگاهت ..
حرامت باد
اگر
بی من
لحظه ای
میل به رفتن را گشنگی کنی ..
این خیابانهای لعنتی
پا می دهند
به رفتنت ..
اما تو نرو ..
زمستان فصلش گذشت
اما رسمش ,
در دلم ,
کولاک می کند ...
حس سربازی در من است
که ساعتی قبل از جنگ
شانسش تیر خورده ..
دلتنگی ,
دخترکیست
انسوی کوچه
که روزهاست پیدایش نیست ..
عشق باد ولگردی نیست
که پرسه زنان
در کوچه و بازار خاکی شهر
خس و خاشاک بر چشم عابری , زخم کند ..
عشق نسیمی است
در بعد از ظهری گرم
که بی شرمانه با تنت بوسه بازی میکند ..
شبی از شب ها , میان درد گرما ,
لحظه ای , نسیم خنکی ,
بر تنم دست کشید
تنم ارام شد , دلم اما لرزید
ترسیدم
دلم گفت :
نکند این از اه بلند دلی شکسته باشد ..
خواب دیده ام
که ما به هم می رسیم
خدا کند راست باشد
وقتش مهم نیست
فقط برسیــــم ..
مرغ عشقانی
که در روشنی دلم
دور نوشته هایم
پرواز می کنند و
اواز چشمانت را می خوانند
همگی فریاد می زنند
به او بگو
دوستت دارم های طولانی را فراموش کن
بیا ..
بیا کمی
فقط کمی
ارام و عاشقانه
در بودنم
فقط بغلم کن .. همین ..
صفحات: 1 2 3 4 5