ایران رمان

نسخه‌ی کامل: داستان با سه کلمه (سری جدید )
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ...
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم
مروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که
مروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم .
نگاهم به ساعت افتاد
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم نگاهم به ساعت افتاد
ده دقیقه مانده
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم
صفحات: 1 2 3