ایران رمان

نسخه‌ی کامل: داستان با سه کلمه (سری جدید )
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم ولی از خشکی گلویم کم نمیشد.
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم ولی از خشکی گلویم کم نمیشد.با دستای لرزون از شدت هیجانم لیوانی اب برای خودم ریختم
امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم ولی از خشکی گلویم کم نمیشد.با دستای لرزون از شدت هیجانم لیوانی اب برای خودم ریختم،
هنوز جرعه ی اول رو نخورده بودم كه با شنیدن صدای (آماده باش ديگه نوبت توست) به سرفه افتادم.
[highlight=#f5f5f5]امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم ولی از خشکی گلویم کم نمیشد.با دستای لرزون از شدت هیجانم لیوانی اب برای خودم ریختم،
هنوز جرعه ی اول رو نخورده بودم كه با شنیدن صدای (آماده باش ديگه نوبت توست) به سرفه افتادم.[/highlight]

نگران بودم ،نگران اینکه...
[highlight=#efefef]]امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم ولی از خشکی گلویم کم نمیشد.با دستای لرزون از شدت هیجانم لیوانی اب برای خودم ریختم،
هنوز جرعه ی اول رو نخورده بودم كه با شنیدن صدای (آماده باش ديگه نوبت توست) به سرفه افتادم.[/highlight][/highlight]

[highlight=#efefef]نگران بودم ،نگران اینکه..[/highlight]

[highlight=#efefef]ازشدت هیجان همه چیزو[/highlight]
[highlight=#f5f5f5]امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم ولی از خشکی گلویم کم نمیشد.با دستای لرزون از شدت هیجانم لیوانی اب برای خودم ریختم،
هنوز جرعه ی اول رو نخورده بودم كه با شنیدن صدای (آماده باش ديگه نوبت توست) به سرفه افتادم.[/highlight]
[highlight=#f5f5f5]نگران بودم ،نگران اینکه..[/highlight]
[highlight=#f5f5f5]ازشدت هیجان همه چیزو[/highlight]
[highlight=#f5f5f5]فراموش کنم ،نفس عمیقی[/highlight]
[highlight=#efefef]]امروز روز خيلى خاصى بود. براى ديدنش ذوق داشتم ! ولی خاص بودنِ امروز یک دلیل دیگر هم داشت ، دلیلی که فهمیدنش اون روهم ذوق زده میکرد. آخه قرار بود
من اولین نفری باشم که روی سِن بروم و آن خبر مهم را به همه اعلام کنم. اتفاقی که ماه ها منتظرش بودم ،اتفاقی که او هم ماه ها منتظرش بود ...
بهترین لباسم را انتخاب کردم ، تمام تلاشم رو کردم که جلوی روی او ، آراسته و شیک ظاهر بشم ...
نگاهم به ساعت افتاد . ده دقیقه مانده به هشت صبح را نشان میداد.از شدت هیجان گلوم خشک شده بود ،تند تند آب دهنم رو قورت میدادم ولی از خشکی گلویم کم نمیشد.با دستای لرزون از شدت هیجانم لیوانی اب برای خودم ریختم،
هنوز جرعه ی اول رو نخورده بودم كه با شنیدن صدای (آماده باش ديگه نوبت توست) به سرفه افتادم.[/highlight][/highlight]
[highlight=#efefef][highlight=#f5f5f5]نگران بودم ،نگران اینکه..[/highlight][/highlight]
[highlight=#efefef][highlight=#f5f5f5]ازشدت هیجان همه چیزو[/highlight][/highlight]
[highlight=#efefef][highlight=#f5f5f5]فراموش کنم ،نفس عمیقی[/highlight] [/highlight]
[highlight=#efefef]کشیدم خودموتو آیینه[/highlight]
صفحات: 1 2 3