ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دوبیتی های عاشقانه
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13
گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
دلم خوش بود که یارم با وفا بود /
کمی از زندگیش از آن ما بود

ولی افسوس که فکر ما غلط بود /
که زنگ تفریحش احساس ما بود . . .
ناله اگر که برکشم
خانه‌خراب می‌شــــوی


خانه‌خراب گشته‌ام
بس‌که سکــــوت کرده‌ام
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
قلبم از اعتنای کمت سکته می کند

حتی غزل به یادِ غَمَت سکته می‌ کند

یکباره، بارِ هر دو جهان را به من نده

ابلیس از این همه کَرَمت سکته می‌کند
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
من و تو آن دو خطیم آری،
موازیان به ناچاری


که هر دو باورمان ز آغاز
به یکدگر نرسیدن بود.
پندار من این بوده که هویت عشقی
آنگه که رسیدم به تو دیدم که سرابی

بر قاب دلم عکس رخت را زده بودم
این بهر تو کافیست ، که اندازه ی قابی
ای عشق!
مرا بگیر و گُمراهم کن

با خویش ولی
همیشـــه همراهـــم کن


زندان که
سزاوارِ منِ یوسف نیست

لطفی بنما
دوباره در چاهــــم کن !
سودای توام بی‌سَر و بی‌سامان کرد
عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد

لُطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد...
ا
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13