۰۶-۱۱-۹۵، ۰۶:۵۹ ق.ظ
با قدم های لرزون به سمت جایگاه حركت كرد ،احساس میكرد بلندی صدای خس خس سینه اشو همه میتونن بشنون.
بالاخره بهش رسید،نمیتونست نگاه ملتمسشو ببینه اما زمزمه ی پرخواهش و وحشتشو میشنید.
دل مهربونش كم كم داشت نرم میشد اما وقتی دوباره یاد صورت و چشماش افتاد برای كارش مصمم شد.
يه نفس عمیق كشید و ظرفو تو دستش بالا برد كه مادرپسر روی پاها ش افتاد:
-خانوم جان ببخشش....
نادونی كرد شما ببخشش ....میدم غلامیتو بكنه خودمم كنیزيتو میكنم....فقط ببخشش....به جوونيش رحم كن...
و بعد صدای های های گريه و زجه ی زن
ظرفو زمین گذاشت و برگشت ،بخاطر جوونی پسر گذشت ،پسری كه به اسم عاشقی اسید رو صورتش پاشید و چشماشو ازش گرفت... میخواست عین همون بلارو سرش بیاره ولی ازش گذشت.
اما نمیدونست چرا كسی به جوونی اون رحم نكرد.
(ببخشید اگه طولانی شد)
بالاخره بهش رسید،نمیتونست نگاه ملتمسشو ببینه اما زمزمه ی پرخواهش و وحشتشو میشنید.
دل مهربونش كم كم داشت نرم میشد اما وقتی دوباره یاد صورت و چشماش افتاد برای كارش مصمم شد.
يه نفس عمیق كشید و ظرفو تو دستش بالا برد كه مادرپسر روی پاها ش افتاد:
-خانوم جان ببخشش....
نادونی كرد شما ببخشش ....میدم غلامیتو بكنه خودمم كنیزيتو میكنم....فقط ببخشش....به جوونيش رحم كن...
و بعد صدای های های گريه و زجه ی زن
ظرفو زمین گذاشت و برگشت ،بخاطر جوونی پسر گذشت ،پسری كه به اسم عاشقی اسید رو صورتش پاشید و چشماشو ازش گرفت... میخواست عین همون بلارو سرش بیاره ولی ازش گذشت.
اما نمیدونست چرا كسی به جوونی اون رحم نكرد.
(ببخشید اگه طولانی شد)