ایران رمان

نسخه‌ی کامل: اشعار سجاد شهیدی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
نیست از داغت نشان در ما، دماوندیم پس
گریه چون کاری نخواهد کرد، میخندیم پس :)
.
گفت: "خالق در میان خلق هم تنهاست باز"
هر کدام از ما به تنهایی، خداوندیم پس
.
یک دم از ما گوید و یک لحظه ما را بشکند
در دهانِ یار، ما هم مثلِ سوگندیم پس
.
از میانِ دوستانش میکند ما را جدا
مثل مو بین غذا، ما ناخوشایندیم پس
.
راوی‌ام لازم ندارد، مُستمع هم نشنود
هیچکس ما را نمیخواهد، چنان پَندیم پس
.
یا غمِ دیروز، یا در شوقِ فردای منند
هیچ کس در ما نخواهد زیست، اسفندیم پس
.
خو بگیرد چون کبوتر، بستنش بی علت است
گفت آزادی ولی در اصل در بندیم پس
.
خوشه‌چین جز غفلتِ دهقان ندارد خواهشی
رو نگیر اینگونه، ماهم آرزومندیم پس ...
.
.
#سجاد_شهیدی
هر کجا نیست کسی، آنطرفِ میز، منم
خسته و غم‌زده با خویش گلاویز، منم
.
هر چه افتاده کناری و نفهمیده کسی
هیچ‌کس هم پیِ آن نیست، همان چیز منم
.
خسته، خلقی پیِ ما میل ترحّم دارند
شوم، شوریده، حزین، گریه‌ی یکریز منم ...
.
هر که در من وطنی داشته، شد خانه خراب
شهر ویران شده از غارت چنگیز منم
.
به تنِ سردِ من اینگونه که داغِ تو نشست
شاهِ قاجار تو، مشروطه‌ی تبریز منم ...
.
اول قصّه‌ی سهراب، خوشایند، تویی...
آخر قصّه ولی، تلخ و غم انگیز منم ...
.
دل و دین، هوش و هوس ،هر چه که بردی بشمر
به خیال چه نشستی؟ ته پاییز منم ...
.
بعد یک عمر اگر حالِ مرا میپرسی
خنده‌ی زورکیِ از گله لبریز، منم :)
.
.
#سجاد_شهیدی
حالِ مرا نپرس، که هر روز خسته‌تر ...
از من خبر نگیر، که هر شب خراب‌تر ...

#سجاد_شهیدی
آرزو کردیم و جز حسرت، سر انجامی نداشت
قه‌قهِ روی لبم برعکس، هق هق بوده است...

#سجاد_شهیدی
داروغه است عشق و به فکر خراج نیست
خود می دهیم هر چه که داریم، باج نیست

بی‌یار مانده ترس ندارد ز مرگ و میر
پاییز، اضطراب درختان کاج نیست ..

از دوری ستاره منجّم عزیز شد
تا چشم یار هست، به شعر احتیاج نیست

گفتم که گردن تو ببوسم به نقد جان؟
گفتی که پای گردن ه، جای حراج نیست ...

وا حیرتا، که زخم نگاه تو را، کسی
جز نیش‌خنده‌ی نمکینت علاج نیست

مبهوت می‌کند شب جنگل اگر مرا
کو آنکه پیش زلف سیه هاج و واج نیست؟

بر خون خلق خویش سوارند حاکمان
راسِ انار، بی جهت از آنِ تاج نیست


#سجاد_شهیدی
برای فتحِ منِ خسته، جنگ لازم نیست
فقط بِخند تو، آری تفنگ لازم نیست

#سجاد_شهیدی
قَسَمی بهتر از آن لب، به خیالِ که رسد؟
خورده‌ام این قسم و سخت وفادارِ تو ام :)

#سجاد_شهیدی
برخاستی و رفتی و در پشت سر تو
انگار نه انگار ، نگاهی نگران است ...
.
#سجاد_شهیدی
.
.
آی ... معشوقی که دستانت به خون آلوده است
شهر را آتش زدی،حالا دلت آسوده است؟!

سعی کردم تا که قانع باشم از بوسیدنت
سعی خود را می کنم... هر چند که بیهوده است

تو چه میدانی که این دیوانه از شوق لبت
با چه حالی راه را تا خانه ات پیموده است؟

ریشه های فرش مان را داشتم می بافتم...
دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است

مادرم می گفت:"غیر از غم چه دارد عاشقی؟"
عشق اما بیش از این ها را به من افزوده است

نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن
ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است
.
#سجاد_شهیدی

.
ترس دارم که بچسبد همه ابیات به هم
ور نه می‌گفتم از آن طعم لب شیرینت ...
.
#سجاد_شهیدی
صفحات: 1 2