ایران رمان

نسخه‌ی کامل: راننده تاکســــــــــــــی | FooLaD کاربر انجمن
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
از سر کار که اومدم بیرون ، اولین قطره بارون رو که روی صورتم حس کردم ، به حواس پرتی خودم لعنت فرستادم ، چترم رو جا گذاشته بودم .
کیفم رو گذاشتم روی روی سرم و خودم رو رسوندم ، سر خیابون ، حالا مگه تاکسی گیر میومد ؟!
فک کنم بیست دقیقه ای زیر بارون وایساده بودم که بالاخره یه تاکسی جلوم نگه داشت و من و یه نفر دیگه سوار شدیم ،تاکسی راه افتاد ، هنوز کیفم رو کنارم نذاشته بودم که راننده گفت : راستی ! کرایه 1000 تومنه ها !
جا خوردم ، گفتم : کرایه این مسیر که سیصد تومنه .
خندید و گفت : اون مال هوای آفتابیه ، نه این هوای بارونی !
حرصم گرفت ، ولی چه میشد کرد ، باید باهاش راه میومدم ، برای همین ساکت شدم و جوابش رو ندادم
مردی که جلو نشسته بود همون موقع یه هزاری نو دراورد و به راننده داد .
سکوت که ماشین رو گرفت ، راننده رادیوش رو روشن کرد ، تازه یادم افتاد که شب شهادته ، صدای روضه ارو تا ته بلند کرده بود ، سرم درد میکرد ، اما رعایت کردم و چیزی بهش نگفتم ، صدای بلند رادیو تمام ماشین رو گرفته بود که تلفنش زنگ خورد ، اون رو جواب داد : الو ؟! .... آره تو راهم .... الان تو پمپ بنزینم ، یه ماشین دیگه بره نوبتم میشه ...میام دیگه غر نزن !
داشتم به دروغ های این مرد فکر میکردم ، که پیچیدیم توی فرعی و راه خلوت شد ، ایندفعه گوشی ش رو برداشت و خودش زنگ زد : الو .... ببین به خاطر اصرارات از خیر بنزین گذشتم که به قرار برسم ، خوب شد ؟!!!
همین موقع ، مردی که جلو نشسته بود ، خواست پیاده بشه که راننده گفت : آقا کرایه ت ؟
مرد گفت : همون اول دادم ، یه هزاری نو هم بود .
راننده : دروغ نگو ! میگم کرایه ت رو بده !
من که دیگه از سروصدای این مرد و صدای بلند رادیوش ، دیگه صبرم رو از دست داده بودم ، داد زدم و گفتم : آقا این رادیوت رو قطع کن ، سر درد گرفتم .
راننده که بالاخره جلوی اون مرد کوتاه اومده بود لبش را گاز گرفت و با استغفراللهی زیرلب گفت : این چه حرفیه ؟!!!مگه ما چند روز در سال عزاداری و محرم داریم ؟! اون مراسم رو هم حرمتش رو نگه نداریم ؟!!
و من پیاده شدم و موندم که اون حرمت نگه نداشته بود یا من