۲۸-۰۷-۹۱، ۰۲:۵۴ ب.ظ
پیرمرد صبح زود ازخانه خارج شد....درراه بايك ماشين تصادف كردو آسيب ديد.عابراني كه ردمي شدندبه سرعت اورابه اولين درمانگاه رساندند!
پرستاران ابتدازخمھای پیرمردراپانسمان کردند،سپس به اوگفتند:«بايد ازت عكسبرداري بشه تامطمئن بشيم جايي ازبدنت آسيب نديده!!»
پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد ونيازي به عكسبرداري نيست!
پرستاران ازاودلیل عجله اش راپرسیدند.
پیرمردگفت:همسرم درخانه سالمندان است.هرروزصبح به آنجاميروم وصبحانه رابااو ميخورم،نمي خواهم ديرشود!
پرستاری به او گفت:خودمان به اوخبرمي دهيم.
پیرمرد بااندوه گفت:خيلي متأسفم.او آلزايمردارد.چیزی رامتوجه نخواهد شد!))حتي مراهم نمي شناسد!!!((
پرستارباحیرت گفت:وقتي كه نمي داند شماچه كسي هستيد،چراھرروزصح برای صرف صبحانه پیش اومی روید؟؟؟
پیرمرد باصدایی گرفته،به آرامي گفت:))))اما من كه مي دانم او چه كسي است......((((
پرستاران ابتدازخمھای پیرمردراپانسمان کردند،سپس به اوگفتند:«بايد ازت عكسبرداري بشه تامطمئن بشيم جايي ازبدنت آسيب نديده!!»
پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد ونيازي به عكسبرداري نيست!
پرستاران ازاودلیل عجله اش راپرسیدند.
پیرمردگفت:همسرم درخانه سالمندان است.هرروزصبح به آنجاميروم وصبحانه رابااو ميخورم،نمي خواهم ديرشود!
پرستاری به او گفت:خودمان به اوخبرمي دهيم.
پیرمرد بااندوه گفت:خيلي متأسفم.او آلزايمردارد.چیزی رامتوجه نخواهد شد!))حتي مراهم نمي شناسد!!!((
پرستارباحیرت گفت:وقتي كه نمي داند شماچه كسي هستيد،چراھرروزصح برای صرف صبحانه پیش اومی روید؟؟؟
پیرمرد باصدایی گرفته،به آرامي گفت:))))اما من كه مي دانم او چه كسي است......((((