ایران رمان

نسخه‌ی کامل: 666
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 63099840817958923452.jpg]

یه پسر عمه دارم5 سالشه. گودزیلای واقعیه.یه روز اومده پیشم میگه من عاشق شدم؟ من:چییییییی؟عاشق کی؟؟
میگه یه دختر تو مهدکودکمونه.عاشقش شدم
بیا با بابام صحبت کن که ما به هم برسیم من
میترسم ب بابام بگمــ بعد بابام یا منو میکشه یا عشقمو
اگه نگی قول میدم باهاش فرار کنم چون میخوام باهاش باشم
من:اینا از کدوم سیاره اومدن
-----------------------------------------------------------
[عکس: 32360290567065904501.jpg]
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
[highlight=#f0efeb]
یه کار معمولی در آبادان [عکس: 14.jpg]
[/highlight]




[عکس: 91150042574650853553.jpg]
اه اه نکبت.
خاک بر سرت.با این خلاقیتت

[عکس: 53338577073840183301.jpg]
ای جونم این دوتا رو تو واقعیت پیدا کردم
[عکس: 33861459458080794279.jpg]
آهان.محکم تر بزنش بزمجه رو.
asna عکس مایکل با جاستین قشنگ بود
يه خورده محكم تر جاستين رو ميزدي خوب بود asna