یه پسر عمه دارم5 سالشه. گودزیلای واقعیه.یه روز اومده پیشم میگه من عاشق شدم؟ من:چییییییی؟عاشق کی؟؟
میگه یه دختر تو مهدکودکمونه.عاشقش شدم
بیا با بابام صحبت کن که ما به هم برسیم من
میترسم ب بابام بگمــ بعد بابام یا منو میکشه یا عشقمو
اگه نگی قول میدم باهاش فرار کنم چون میخوام باهاش باشم
من:اینا از کدوم سیاره اومدن
-----------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
[highlight=#f0efeb]
یه کار معمولی در آبادان
[/highlight]اه اه نکبت.
خاک بر سرت.با این خلاقیتت
ای جونم این دوتا رو تو واقعیت پیدا کردم
آهان.محکم تر بزنش بزمجه رو.
. خداوندا
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چو مرداب میترسم
خداوندا
من از مرگ محبت ،من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیك میترسم
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چو مرداب میترسم
خداوندا
من از مرگ محبت ،من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیك میترسم