ایران رمان

نسخه‌ی کامل: از ریشه تا همیشه | اردلان سرفراز | گزینه ی ترانه ها
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
آی عشق

عشق به شکل پرواز پرنده س
عشق ، خواب یه آهوی رمنده س
من ، زائری تشنه ، زیر باران
عشق ، چشمه آبی اما کشنده س
من ، می میرم
از این آب مسموم
اما اونکه مرده از عشق ، تا قیامت ، هر لحظه زنده س
من ، می میرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن ،اوج پرواز یه پرنده س
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از نقب
دیوار
برای زنده بودن ، دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد ، خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من ، بیداری ام باش
عشق ، گذشتن از مرز وجوده
مرگ ، آغاز راه قصه بوده
من ، راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده
نه راهی شدم نگو که
زوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده
تقدیر

آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد
آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم
حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود
وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار
به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه
نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم
از گریه آینه ساختیم
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه
برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم
غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز
عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی
امروز و با من سر کن
تولد هر قصه
یک جاده ی کوتاهه
اول و آهر مرگه
بودن میون راهه
اگر چه عاجزانه
تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم
شاید یک روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
گل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
دریغ


به دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
نشسته روبرویم
کسی که رفته بر باد
کسی ک ه عاشقانه
به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
کسی
که وقت رفتن
دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و
خودش ویرون شد از درد
بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشم
صدای بارون

بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبزه زار خیس
بوی خیس تن خاک
جاده های مهربونی
رگای آبی دستات
غم
بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
دست تو بازار خوبی
اشک تو بارون روی
مرمر دیوار خوبی
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده ی دل پاک
دل تو قبله ی این دل
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم
زار نمناک
بوی شوره زار خیس
بوی خیس تن خاک
یاد بارون و تن تو
یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار
بوی خیس تن خاک
همیشه صدای بارون
صدای پای تو بوده
همدم تنهایی هام
قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره
تو رو یاد
من می آره
یاد گلبرگ های خیس
روی خاک شوره زار
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده تن پاک
دل تو قبله ی این دل
تو تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
عاشقانه

اگه یه نامه باشم
پر از پیامای خوب
کاشکی جوابم تو باشی
اگه یه عابر باشم
اسیر طوفان شن
کاشکی سرابم تو باشی
پر از گناهم اگر رها
شده بی خبر
کاشکی گناهم تو باشی
اگر تمام تنم
دو چشم خسته باشه
کاشکی نگاهم تو باشی
تو در من تب خوندنی تب تند و فریاد
تو اصلا تمام منی ، یه سایه ی همسفر ، یه همزاد
تولد یک صدا یه فریاد
سکوت من شیشه ای صدای تو موندنی
در من ، طلوع صدایی
تو مثل گل ساده
ای نجیب و آزاده ای
اسمت ، صدای رهایی
صدای من رفتنی
صدای ما موندنی
مثل صدای همیشه
تو مثل گل ساده ای
نجیب و آزاده ای
حرفی ، برای همیشه
عقیق

تو شنیدنی مث شعر
خواستنی مث یه رویا
مثل یه قصه ی تازه
گفتنی برای دنیا
تو تقدس طلوعی
لحظه ی مقدس اوج
لحظه ی طلوع نوری
از میون افق و موج
ولی من غروب دشتم
شعر تلخ سرنوشتم
تو به پاکی عقیقی
مثل دریاها عمیقی
مثل گریه مرهم درد
مثل تنهایی رفیقی
تو مقدس و عزیزی
تو به پاکی عقیقی
تو شریک همه ی عمر
من رفیق نارفیقی
تو عقیق پاک و روشن
تن من حلقه ی آهن
من یه انگشتر پوسیده از آهن
تو قشنگ ترین عقیق رو زمینی
تو می خوای نگین این شکسته باشی
واسه من شکسته این همنشینی
تو عقیقی تو قشنگ ترین نگینی
از یه دنیا واسه من ، تو آخرینی
تو غنیمتی مث نفس کشیدن
نفس عزیز و خوب
واپسینی
تو عقیق پاک و روشن
تن من حلقه ی آهن
نفسای آخرینی
تو برام عزیزترینی
برو تا رنگ غروبو
توی چشم من نیبینی
به تن پوسیده ی من
هیچ نگینی جا نداره
تن آلوده به زنگار
قیمت طلا نداره
آخر قصه همین جاس
قصه کسی که تنهاس
مسخ - آینه ها

می بینم صورتمو تو آینه
با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه
هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم
به خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی آینه نشون می ده
می گه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاها ی تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟
آینه می گه تو همونی که یه روز
می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونه ات شده
داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شکنه هزار تیکه
می شه
اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسعا با دهن کجی به هم می گن
چشم امید و ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی می دن تمومشون
من و تو

من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته
سوت و کوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
یه عغمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو دادیم و حرفا رو
گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
گل های سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از کار ساعت پیر رو طاقچه
گل های قالی رنگ زرد
پاییزی گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو
نازنین

ای نازنین ، ای نازنین
در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها
در آینه افتاده چین
از تندباد حادثه
گفتی که جان در
برده ایم
اما چه جان در بردنی
دیریست که در خود مردهایم
ای نازنین ، ای نازنین
در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها
در آینه افتاده چین
این جا به جز درد و دروغ
هم خانه ای باما نبود
در غربت من مثل من
هر گز کسی تنها نبود
عشق و شعور
و اعتقاد
کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست
بر نارفیقان شرم باد
هجرت سرایی بود و بس
خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی بار بود
اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ، ای نازنین
من با تو گریه کرده ام
در سوگ همراهان خویش
آنان که عاشق مانده اند
در خانه بر پیمان خویش
ای مثل من در خوداسیر
لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما
این قصه می ماند به جا
هجرت سرابی بود و بس
خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بو
اینجا مرا
تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای مثل من در خود اسیر
لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما
این قصه می ماند به جا
ای نازنین ، ای نازنین
نیرنگ

به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی ، تو بودی
منو آتیش زد و خود سوخت تو بودی
تو بودی ، تو بودی
اون که با تیر به زهر آلوده ی
عشق
دل و دیده به هم دوخت تو بودی
اون که با شعبده بازی به نیرنگ
لب فریاد منو دوخت تو بودی
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی تو بودی
منو آتیش زده و خود سوخت تو بودی
آخر این قصه ی ما از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ریا بود
دشمن ما از خود ما هر
لحظه بین ما بود
از ما بود ، با ما بود
تو منو به بازی تلخی کشوندی
که ندونسته به انتها رسوندی
من به خواب تو ، تو جادو شده ی خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندی
اون که دل به قصه ها باخت تو بودی
تو بودی ، تو بودی
خنمونو روی آب ساخت تو بودی
تو بودی ، تو بودی
آخر این قصه ی ما ، از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ، رویا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
تو بودی ، تو بودی
صفحات: 1 2