ایران رمان

نسخه‌ی کامل: داستانک زیبای دخترک و دست پدرش
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 728c74824d1af879ff653f93128ce4fa.jpg]

دختر کوچولو و پدرش از رو پلی میگذشتن.

پدره یه جورایی می ترسید، واسه همین به دخترش گفت :

«عزیزم، لطفا دست منو بگیر تا نیوفتی تو رودخونه.»





دختر کوچیک گفت :

نه بابا، تو دستِ منو بگیر.. پدر که گیج شده بود با تعجب پرسید:

چه فرقی میکنه ؟؟؟ !!!

دخترک جواب داد: اگه من دستت را بگیرم و اتفاقی واسه م بیوفته،

امکانش هست که من دستت را ول کنم.

اما اگه تو دست منو بگیری،

من، با اطمینان، میدونم هر اتفاقی هم که بیفته،

هیچ وقت دست منو ول نمی کنی.»