ایران رمان

نسخه‌ی کامل: خلوت زن و شوهر
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
زن وقتی بیدار شد شوهرش را کنار خود ندید...
با خستگی خمیازه ای کشید و با بی حالی روی تخت نشست...
خیلی خسته بود،با بی حالی نگاه به ساعت موبایلش کرد،نزدیکای دو نیم صبح را نشان میداد...
با همان حالت بی حالی نگرانی در صورتش موج زد،به سختی بلند شد و از اتاق بیرون رفت...
توی راهرو خالی بود...
دوباره خمیازه ای کشید و به کمک دیوار از پله ها پایین آمد...
سالن هم خالی بود،اتاق ها را یک به یک چک کرد و بالاخره شوهرش را در آشپزخانه در حالی که پشت میز ناهار خوری نشسته بود دید...
در دست راستش فنجان قهوه ای بود و آرام و بی سر و صدا قهوه را می نوشید...
زن نفس راحتی کشید و یواش یواش پشت سر مرد رفت و گفت:
-داشتی چی کار می کردی شیطون خلوت...؟؟اونم این موقع بدون من...
مرد به یک نقطه خیره شده بود و با صدای گرفته گفت:
-نازنین یادته...؟بیست سال پیش را میگم؟یادته عاشقت بودم؟عاشقم بودی؟؟؟
-یادته می مردم واست؟
زن که تحت تئاثیر قرار گرفته بود،در حالی که چشمانش برق می زد گفت:
-آره عزیزم...چی شاده یاد اون موقع کردی؟؟؟
مرد بدون جواب ادامه داد...
یادته بعد پنج ماه از ازدواجمون و نداشتن بچه وقتی به پزشک متخصص مراجعه کردیم و بعد کلی آزمایش گفتن...گفتن...
زن چشمانش پر اشک شد و دستانش را جلوی صورتش گرفت و هق هق کنان اشک می ریخت...
مرد ادامه داد...گفتن که تو بچه دار نمی شی...
من که جونمو واست میدادم گفتم،گفتم من فقط خودتو می خوام...
ولی تو موافق نبودی و می خواستی ازم جدا بشی...
اونقدر گفتی که منم فکر کردم باید جدا بشیم...
زن هق هق کنان در حالی که اشک هایش را پاک می کرد گفت:
-آره...آره...تو رو خدا بس کن...
مرد فنجان قهوه را یکدفعه بالا داد و گفت:
-پدرت که یکی از سرهنگ های معروف و بزرگ کشور بود،گفت...گفت...
اگه دخترمو طلاق بدی،باید بیست سال بری زندان و حبس بکشی...
زن دیگه نتونست تحمل کنه،با صدای بلند زد زیر گریه...
مرد گفت:
اگه رفته بودم زندان...
-امروز آزاد میشدم...asnaasnaasnaasnafvfvfv
دوستان گلم امیدوارم خوشتون اومده باشهmara
من که اگه جای زنش بودم الان طلاقش میدادم که از حالا بیست سال بره زندون تا شبا تو زندون قهوه بخوره حالش جا بیاد
واقعا کهdvia
چقدشد سرکاربودم؟!!!xcvl
خخخخخخخخخ
جالب بود
بس که مردا نامردنazsx
خخخخخخ.
خيلى باحال بود asna
خخخخخخخخخخخخخخخخ
خدایی که خیلی حال کردم...asnaasna
چقدر دقیق و نکته سنج بود asna
دلم مي خواد همچین مردای بزدلی بکوبم به دیوار تا حالشون جا بیاد
صفحات: 1 2