امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بانو ! تو ناب ترین شعر خدایی ....
#1
بانو از خودت دست نكش
خودت چتر باش
خودت ابر باش
خودت باران
شك نكن خدا نابغه بوده،كه تو را آفريده
بيخيال بنده هايش كه دنياي زنانه ات را ناديده گرفتند
،
بانو ايندفعه سر سفره، تو نان گرم بخور
اصلا تمام زيتون هاي دنيا هم مال تو
هر وقت هم تنت سرد شد
تنهاييت را بغض نكن
آواز كن
با صداي بلند براي گرميه دلت بخوان
ديگر هيچ وقت تنهاييت را باگريه نشان نده
حتي وقتي تنها ميخوابي.
بگذار ايندفعه لالاييت را براي خودت...
،
چه خوب ميشد عصرانه ميهمان خودت باشي
بانو بانو بانو
چاي كه دم كشيد
دامن كوتاهت يادت نرود
قند توي دل قندان آب ميشود
طعم گس چاي را كه هورت ميكشي
،
بانو يك دل سير بخند
بخند به ريش روزگار
كه اگر عاطفه و مهر تو نبود
تو را به قضاوت نمي نشستند
و حكم به مشروطي آزاديت نميدادند
كه هر جا ميروي گزارش كني
كه من ميگويم، من ميخواهم و من منشان
گوشت كه سهل است جانت را پر كند
مهربان يك دل سير بخواب
تا درد حرفهايي كه دل كوچكت را ميشكند
فراموش كني
بانوي كامل
خدا آرامش هستي را در چشمانت
در حلقه آغوشت
درست روي لبهايت به امانت گذاشت
به جهنم برود، هر كه آرامشت را دستخوش زمختي خويش كند
به جهنم برود آنكه بلنداي روحت را نميبيند
ولي فرود و فراز تنت را خوب ميشناسد
به جهنم برود كسي كه تو را ضعيفه خواند
تا ضعف خودش به چشم نيايد
بين خودمان باشد
خدا شرمنده جاي نوازش هاييست كه روي تنت ماند.
-به جهنم ميرود
،
بانو راستي حال دلت چطور است؟
چند وقت است رويا نديده اي،
راستي هنوز اشك ميريزي؟!؟!؟
قول دادي كه ديگر تنهاييت را با گريه نشان ندهي
نكند هنوز منتظر شنيدن دوستت دارمي!!!
،
بيا بحث را عوض كنيم
راستي موهايت را بگذار بلند شود
بگذار از زير روسري هوايي بخورند
لاك قرمز يادت نرود
خدا هر چه صورتي و قرمز و سرخابيست براي تو آفريده
كلاغ ها دير زمانيست پشت سر طاووس حرف ميزنند
اصلا بگذار يك كلاغ چل كلاغ كنند
تو گوشواره هايت را فراموش نكني
،
،
بانو هر وقت دلت خواست دستت را از ماشين بيرون ببر و
تن وحشي باد را لمس كن
هر وقت هم دلت خواست
لبه ي جوي راه برو
حتي بلند حرف بزن و بخند
و هر روز هم برقص خواستي با ساز دلت خواستي با...
فقط يادت نرود كتاب بخواني
بانوي كامل و زيبا
تو سليقه خاص خدايي
آنِ خلقتت خدا قليـ ـاني چاق كرد
پا روي پايش انداخته
و روي بوم نازنين وجودت قلم عشق را چرخاند
پس تو نابتريني
،
بانو نابترين شعر خدايي تو
سَر انگشت بهاري
بخند از ته دل رها
و بزن قيد احساسي كه نخوانَد تمناي نگاهت را...
بانو
میدانم
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﺟﻠﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﯽ
ﺭﮊ ﻟﺐ
ﮐﻤﯽ ﻋﻄﺮ
ﻭ...
ﮐﻤﯽ ﻧﯿﺸﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ!
ﺑﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﻘﺎﺏ ﻣﯿﺪﻭﺯﯼ ...
ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻧﮕﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﯽ
ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ
ﻭﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﯾﺰﯼ!
ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ,
ﮐﻪ هیچ کس شک نمیکند " خسته ترین " ﺯﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ...
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
به تو می گویم بانوی سرزمینم :

اﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ ،ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ...ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ...ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود...ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ...و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ...به او سخت نگیر..!او را خراب نکن..!ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..!ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه نزن..!ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ...ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ...آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..!ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!ﻣﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ هایش ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ کند ﻭ ﺍینطوری با همه ی دنیا لج کند..!ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود..!ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
بانوی من :


قوي ترين زن جهان هم که باشى،
وقت هايى هست
که دستى بايد لمست کند،
تنى
تنت را داغ کند..
و لبى
طعم لبت را بچشد!
مستقل ترين زن جهان هم که باشى،
وقت هايى هست
که دلت پر ميزند براي کسي که برسد و بخواهد که آرام رانندگي کنى
و شام ات را نخورده روي ميز نگذاري و بروي..
مسافرترين زن دنيا هم،
دست خطي مي خواهد که بنويسد برايش:
"زود برگرد
طاقت دوري ات را ندارم."
زن ها
همه چیزشان را پنهان میکنند:
تنهایی را
دلتنگی را
گریه ها را
دوست داشتن را..
زن ها
هنگام شکستن صدایشان در نمی آید!
درد که دارند به خود نمیپیچند؛
نهایتا تسکین درد یک زن،
گریه های یواشکیست
و اينان همان زنان مرد صفت هستند كه نايابند!!


"هوشنگ ابتهاج"
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
بانو :
تو گرانبهاترین اعجاز خدایی ...
برای داشتنت باید وضوی باران گرفت ،
و به نام عشق شبنم وار بر عطر وجودت سجده کرد ...
و هزاران گل سرخ را باید تسبیح لحظه هایت نمود ،
پس قدر و ارزشت را بیشتر بدان ..
زیرا خدای عاشقمان تو برای عشق ورزیدن آفرید نه
برای باریچه بودن!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
برای تو بانوی مهربانی ها :


زندگي چون گل سرخ است
پر از خار, پر از برگ, پر از عطر لطيف
يادمان باشد اگر گل می چينيم
خار و عطر و گلبرگ هر سه همسايه ي ديوار به ديوار هم اند.
زندگي چشمه ي آبي است وما رهگذريم
بنشين بر لب آب عطش تشنگي ات را بنشان
صفايي بده سيمايت را
و اگر فرصت بود
كفش ها را بكن و آب بزن پايت را
غير از اين چيزي نيست
زندگي....
آيينه اي شفاف است
تو اگر زشت و يا زيبايي
تو اگر شاد و يا غمگيني
هر چه هستي تو در آيينه همان ميبيني
شاديت را درياب
چون گل عشق بتاب
تا در آيينه ي هستى٬گل هستي باشي!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6


تجربه یک زن موفق و خوشبخت ( واقعی ) :


همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم.
عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم.
وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی نبیند.
همسرم و دخترخاله اش. چیزی نگفتم و ...
بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!!
تمام توفانی که در درونم برپا شده بود را کنترل کردم و سریع پائین آمدم. به فاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو با ترس و لرز در گوشه ای نشسته بودند.
مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار.
حالا بقیه داستان از قول آقا:
اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم ببالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود. سریع لباس پوشیدیم و با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم.
هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده.
جشن را با روی خوش ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد.
هرچه تنهاتر میشدیم ترسم بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!!
پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود. کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود
رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد
همسرم آمد و بعد چند دقیقه خوابش برد اما من تا صبح دنده به دنده میشدم. فردا صبح، شنبه بود و سرکار رفتم. همسرم هم طبق معمول صبحانه ام را آماده کرده بود و بزور دو لقمه ای با چای قورت دادم و دیدم قابلمه ای از غذای شب گذشته برایم گذاشته بود و گفت که دیگه مجبور نشی ناهار بری بیرون و من تشکری کردم و بیرون زدم.
دوستانم وقت ناهار از دستپخت همسرم خوردند و چقدر تعریف کردند و من حس خوش و ناخوش بدی با هم داشتم. آخر شب کمی زودتر از پیش رفقا برگشتم و دیدم مثل همیشه همسرم منتظر من هست تا باهم شام بخوریم. سفره رنگین تر بود و بازهم فردا قابلمه غذا و ... من منتظر دعوا بودم و او انگار نه انگار که ...
شب باز کمی از شب قبل زودتر برگشتم و ...
همسرم روزبروز محبتش را بیشتر میکرد و من اسارت بدی را تحمل میکردم ... منتظر بودم تا دعوا را شروع کند و من بتوانم برخش بکشم که اورا از اول دوست نداشتم و عاشق دخترخاله ام بودم و هستم و ... ولی انگار نه انگار ...
رویم نمیشد چندان نگاهش کنم ولی کم کم شجاعت پیدا کردم و یک شب سیر نگاهش کردم و تازه زیبائیهای همسرم را دیدم ... شبیه دخترخاله نبود اما زن بود با همه زیبائیهای زنانه اش ...
اما من مغرور، مرد بودم !
مگر میشد اسیرم کند؟در برابر خیانت من،نه تنها برویم نیاورده بود بلکه سعی میکرد هرچه بیشتر محبت کند.
شبهازودتر و زودتر بخانه می آمدم و متلک های دوستان را بجان میخریدم و میگفتم : آره بابا من مرغم.
یک شب که دیگه بریده بودم رو به همسرم کردم و گفتم : تو پدر منو درآوردی! تو اعصابمو خرد کردی!
تو ...پس چرا دعوا نمیکنی؟ چرا سرزنشم نمیکنی؟ بجاش بهم محبت میکنی که چی؟
همسرم سرش پائین بود و گفت که حتما کمبودی از طرف من داشتی که بطرف دخترخاله ات کشیده شدی! من سعی کردم که کمبودهای گذشته را جبران کنم !همین!
خرد شدم و شکستم ... من کجا بودم و او کجا...
بعد از آن شب دیگر سراغ دخترخاله ام نرفته بودم و از او خبری نداشتم ولی ناخودآگاه اورا با همسرم مقایسه کردم و طلاق او را و ...


همسرم موفق شد از من مردی بسازد که همه جوره چاکر زنش هست و ازا ینکه بهش زن ذلیل بگن، ناراحت نمیشه و افتخار میکنه ذلیل همچین زن توانائیه که آبروی مردشو خرید.


خانمها میبخشند ولی هیچوقت فراموش نمیکنند!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
اکثر بانوان
.
.
.
موهایشان فقط برای زیبایی نیست
زبان احساسشان است


عاشق که باشد موهایش را رها میکند
غمگین که باشد با کش دارش میزند
باحوصله که باشد ميبافد و می آراید
عصبانی که باشد جمعش میکند
و
دلش که بشکند اولین چیزی که اضافیست موهایش هستند!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
بانو ...
پریشان است گیسویت ولی پریشان تر از گیسوی تو ،
پسری است که میخواهد نگاهش را نگه دارد ،
مگذار دلش را پریشانی گیسوانت بلرزاند ...
شاید دل او تمام دار و ندار بانوی دیگریست!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
حرفهای بانویی که همسر یه جانبازه دفاع مقدسه :

گفت از خانومش پرسیدم :
وقتی شوهر جانبازش تعادلش رو از دست میده کتک هم میزنه ؟
با لبخند گفتش : چه جورم ...!
گفتم دردتون نمیاد ، ناراحت نمیشید ؟
باز هم خندید و گفت : هر چه از دوست رسد ، نکوست!


بهش گفتم : خوب چرا اون لحظه از اتاق خارج نمیشید ،
اون که شما رو نمیشناسه ؟
گفت :اون توی این موقعیت نمیدونه که من همسرشم ،
ولی من که میدونم اون شوهرمه ، نمیتونم تنهاش بزارم...!


گفتم بعد از اینکه حالش خوب شد یادش میاد چه کار کرده ؟


گفتش به دست و پامون میافته و گریه میکنه
و میگه منو ببخشید دست خودم نیست...!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
بانو!
تاثیر تفکر یک مادر مومن بر فرزندش!
ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﺭﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ.ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﺵ 90 ﺩﺭﺟﻪ ﮐﺞ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﯼ ﻇﺮﯾﻔﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﻭ ﻇﺮﯾﻒ ‏(ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻮﭼﯿﮏ، ﺧﻮﻧﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ) ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩ .
خونه یکی از دخترهای فامیل بودیم که برای آب کردن دل من، کمد باربی هاشو بهم نشون داد. ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ می رفت، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ.
عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید.
ﺍﻭﻥ ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻗﺎﻃﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ می شد و می گفت : ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ نمی تونه ﺑﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﯾﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﻭﺧﺖ . ﺑﺎ ﻣﻘﻨﻌﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﮑﺮ می کرﺩﻡ ﭼﻘﺪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺯﯾﻪ ﻧﺎﺧﻨﺎﺷﻮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻻﮐﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﻓﺘﻢ مثل ﺧﻮﺩﻡ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﻢ می رﻓﺖ ...
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺬﺍﺷﺖ ﻣﻦ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﺑﺸﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺷﺪ ...!

« ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻣﻮﻣﻦ ﺗﻬﺪﯾﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖ می کند. »

خاطرات دختر شهيد طهراني مقدم نخبه موشکي ايران .
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  افشای چند راز شگفت‌انگیز از بی‌ادب‌ترین کاسکوی دنیا صنم بانو 0 48 ۳۱-۰۱-۳، ۰۹:۴۵ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  کشنده‌ترین شیرینی جهان را بشناسید صنم بانو 5 1,681 ۱۶-۱۱-۱، ۱۱:۵۷ ب.ظ
آخرین ارسال: زینب سلطان
  مسن‌ترین مدال آور استرالیا در المپیک با ۶۲ سال سن admin 3 240 ۲۰-۰۵-۰، ۰۵:۰۶ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
33 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۰۲-۰۹-۹۴, ۰۹:۵۱ ب.ظ)، v.a.y (۱۱-۱۰-۹۴, ۰۱:۳۳ ق.ظ)، N!rvana (۱۰-۰۹-۹۴, ۱۰:۲۹ ب.ظ)، ملکه برفی (۰۵-۰۲-۹۵, ۰۹:۲۴ ب.ظ)، نويد (۰۶-۰۶-۹۵, ۰۱:۰۲ ق.ظ)، خانوم معلم (۲۹-۱۲-۹۵, ۱۱:۱۷ ق.ظ)، "MJ" (۱۰-۰۸-۹۴, ۰۸:۰۹ ب.ظ)، heliia (۰۸-۰۸-۹۴, ۱۰:۴۴ ب.ظ)، آشوب (۰۱-۰۹-۹۴, ۰۱:۴۹ ب.ظ)، deli67 (۰۹-۰۸-۹۴, ۰۱:۵۳ ب.ظ)، MaryaM_sh (۲۴-۰۸-۹۴, ۱۱:۱۷ ق.ظ)، 2fan2314 (۰۱-۰۹-۹۴, ۰۹:۰۶ ب.ظ)، parisa1367 (۱۵-۰۸-۹۴, ۰۶:۰۳ ب.ظ)، nza3380 (۱۱-۱۰-۹۴, ۱۱:۱۸ ب.ظ)، fatemeh . R (۰۳-۰۹-۹۴, ۰۲:۰۸ ب.ظ)، #*Ralya*# (۱۸-۰۸-۹۴, ۱۲:۲۰ ق.ظ)، armiti (۰۹-۰۹-۹۴, ۰۱:۴۹ ق.ظ)، MAHYAR26 (۲۶-۱۰-۹۴, ۱۱:۴۰ ب.ظ)، ****نگار**** (۰۷-۱۰-۹۴, ۰۸:۵۷ ب.ظ)، صنم بانو (۲۹-۱۲-۹۵, ۰۴:۲۸ ب.ظ)، شقایق سرخ (۰۲-۰۹-۹۴, ۱۲:۴۹ ق.ظ)، نفس2015 (۰۲-۰۹-۹۴, ۰۸:۱۰ ب.ظ)، sahar* (۲۶-۱۰-۹۴, ۱۰:۰۱ ب.ظ)، nafas:) (۱۹-۱۰-۹۴, ۱۲:۳۶ ب.ظ)، ثـمین (۱۰-۰۷-۹۵, ۰۸:۰۴ ب.ظ)، maryamix (۲۱-۰۹-۹۵, ۰۷:۳۴ ب.ظ)، فاطمه۲۷ (۰۹-۰۸-۹۵, ۰۲:۵۵ ب.ظ)، farnaz83 (۱۱-۰۷-۹۵, ۰۴:۵۷ ب.ظ)، d.ali (۲۹-۱۲-۹۵, ۰۹:۳۴ ق.ظ)، دختربهار (۱۳-۰۹-۹۵, ۰۹:۰۴ ب.ظ)، Land star (۳۰-۱۲-۹۵, ۰۱:۱۷ ق.ظ)، :)nafas (۱۴-۱۰-۹۵, ۰۹:۱۳ ق.ظ)، ستاره ی احساس (۲۹-۱۲-۹۵, ۰۲:۴۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان