امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خریدار یوسف
#1
وقتی حضرت یوسف رو آوردن تو بازار برده فروشای مصر، همه جمع شدن، حتی بزرگای مصر هم اومدن. تو جمعیت یه پیرزن بود که دو تا کلاف نخ تو دستش بود، یه نفر که کنارش ایستاده بود، ازش پرسید: "اینا چیه؟"
پیرزن گفت: "کلاف نخ!"
پرسید: "واسه چی آوردی؟"
گفت : "آوردم تا باهش یوسف رو بخرم"
طرف خندید گفت : "آخه با دو تا کلاف نخ که نمیشه فردی مثل یوسف رو خرید، اونم جایی که بزرگای مصر اومدن تا اونو بخرن."
پیرزن اشک تو چشاش جمع شد و گفت: "می دونم با دو تا کلاف نمیشه یوسف رو خرید، اما میشه اسم من رو هم جز خریداراش نوشت!"
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان خواندنی ازدواج یوسف و زلیخا لیلی 3 973 ۰۱-۰۳-۹۳، ۰۶:۵۴ ب.ظ
آخرین ارسال: حامی
  داستان سارا : خریدار یک معجزه ستاره شب 0 526 ۰۲-۱۰-۹۱، ۱۰:۲۰ ق.ظ
آخرین ارسال: ستاره شب

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان