امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کدام مستحق تریم ؟
#1
شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدند. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت.

پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه. میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید.. دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه؛ تا دستش رو برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …

چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان … مادر جان ! پیرزن ایستاد، برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار …

پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه… مُو مُستَحق نیستُم !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن … اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :پیر شی ننه … پیر شی ! خیر بیبینی
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط: yas2
#2
شب سردی بود … پیرزن بیرون به میوه فروشی خیره شده بود به مردمی که میوه میخریدند. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه را داخل موترهای مشتری ها میگزاشت و پول میگرفت.
پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد من هم میتوانستم میوه بخرم ببرم خانه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به صندوق چوبی بیرون دوکان که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم هایش را ببرد خانه. میتوانست قسمت های خراب میوه ها را جدا کند و بقیه را بدهد به بچه هایش، هم اسراف نمیشود هم بچه هایش شاد میشدن …
برق خوشحالی در چشمایش دوید.. دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت پیش نشست کنار صندوق میوه؛ تا دستش را برد داخل صندوق، شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش را کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یک خانمی صدیاش کرد : مادر جان … مادر جان ! پیرزن ایستاد، برگشت و به زن نگاه کرد ! زن باحجاب لبخندی زد و برایش گفت اینهارا برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … کیله . نارنج و انار …
پیرزن گفت : بسیار زیاد تشکر اما … مُو مُستَحق نیستُم !
زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن … اگه این ها را نگیری دلمرا شکستی ! جان بچه هایت بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نماند … میوه هارا داد دست پیرزن و سریع دور شد …
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه میکرد … قطره اشکی که به چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت خدا عمرت بدهد خیر بیبینی
اهنگ های بی رحم ترین صداهای دنیایند
بی انکه بخواهی تو را به قعر خاطراتی میبرند که برای فراموش کردنشان
بار ها خودت را شکسته ای
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
[عکس: akserver.ir_13929682641.jpeg]
شب سردی بود ….
پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …
شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت
و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …
رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده
داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …
میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …
هم اسراف نمیشد هم ….
بچه هاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید ..
دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….
تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :
دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …
خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …
دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …
مادر جان ! پیرزن ایستاد …
برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !
سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….
پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !
زن گفت : اما من مستحقم مادر من …
مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو
شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …
قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …
دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :
پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
ممنون mara
آرامش چیست  ؟
نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به اینده و  اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه  هایت سر شار از بوی خدا  . . .
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
عالی بود ممنون...
اگر این جوونای ما اینقدر که بفکر یارانن بفکر خدابودن الان جاشون صف اول بهشت بود......
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
Heart 
عالی بود....maramaramara
زندگی به من آموخت چگونه اشک بریزم ولی اشک نیاموخت چگونه زندگی کنم تو به من آموختی چگونه دوستت بدارم ولی نیاموختی چگونه فراموشت کنم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
(۱۴-۰۱-۹۳، ۱۰:۳۷ ب.ظ)*Zahra* نوشته: ممنون mara
خواهشmara
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
(۱۴-۰۱-۹۳، ۱۰:۴۲ ب.ظ)ساسان نوشته: من اینو کاملا از نزدیک لمس کردمzaps
حالا این گریه داره
خیرشو ببینی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
(۱۴-۰۱-۹۳، ۱۰:۵۳ ب.ظ)بچه ننه نوشته: عالی بود ممنون...
عالی خوندیmara
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
(۱۴-۰۱-۹۳، ۱۰:۵۶ ب.ظ)ستاره عشق نوشته: عالی بود....maramaramara
عالی خوندیmaramaramara
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  کدام گرگ پیروز می شود ؟ !!Tina!! 0 93 ۲۰-۰۴-۹۶، ۱۲:۲۹ ب.ظ
آخرین ارسال: !!Tina!!
  کدام مستحق تریم ؟ .ShahrzaD. 0 452 ۰۳-۰۵-۹۳، ۰۳:۰۱ ق.ظ
آخرین ارسال: .ShahrzaD.
  مرغابی یا عقاب! کدام می خواهید باشید؟ ستاره شب 0 576 ۲۷-۰۹-۹۱، ۰۳:۰۲ ق.ظ
آخرین ارسال: ستاره شب

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۹-۰۴-۹۶, ۰۲:۱۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان