امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
5 دقيقه !
#1
در يک پارک زني با يک مرد روي نيمکت نشسته بودند و به کودکاني که در حال بازي بودند نگاه مي کردند که در حال بازي بودند . زن رو به مرد کرد و گفت پسري که لباس ورزشي قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است
مرد در جواب گفت : چه پسر زيبايي و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسري که تاب بازي ميکرد اشاره کرد .
مرد نگاهي به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : تامي وقت رفتن است
تامي که دلش نمي آمد از تاب پايين بيايد با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقيقه . باشه ؟
مرد سرش را تکان داد و قبول کرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقايقي گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : تامي دير ميشود برويم . ولي تامي باز خواهش کرد 5 دقيقه اين دفعه قول ميدهم
مرد لبخند زد و باز قبول کرد . زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردي هستيد ولي فکر نميکنيد پسرتان با اين کارها لوس بشود ؟
مرد جواب داد دو سال پيش يک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواري زير گرفت و کشت . من هيچگاه براي سام وقت کافي نگذاشته بودم . و هميشه به خاطر اين موضوع غصه ميخورم . ولي حالا تصميم گرفتم اين اشتباه را در مورد تامي تکرار نکنم . تامي فکر ميکند که 5 دقيقه بيشتر براي بازي کردن وقت دارد ولي حقيقت آن است که من 5 دقيقه بيشتر وقت ميدهم تا بازي کردن و شادي او را ببينم . 5 دقيقهاي که ديگر هرگز نميتوانم بودن در کنار سام ِ از دست رفته ام را تجربه کنم
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط: بانوی جنوب ، asemoni ، mahro
#2
قشنگ بود...
پاسخ
سپاس شده توسط: mahro
#3
اموزنده بود ... ممنون mara
وای از این عمر که با میگذرد ... میگذرد !!!
پاسخ
سپاس شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان