۱۹-۱۰-۹۱، ۰۴:۱۱ ب.ظ
در زمان های قدیم پسرک فقیری در شهری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی می کرد . از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد . روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این در حالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد . تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند . بطور اتفاقی درب خانه ای را زد . دختر جوان و زیبائی در را باز کرد . پسرک با دیدن چهره زیبای دختر خجالت زده و دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد !
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد .
پسر با دقت و آهستگی شیر را سر کشید و پس از تشکر گفت : " چقدر باید به شما بپردازم ؟ " دختر پاسخ داد : " چیزی نباید بپردازی ، مادرم به ما آموخته که نیکی ما به دیگران ازائی ندارد . " پسرک گفت : " پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم "
سال های سال از این ماجرا گذشت تا اینکه آن دختر جوان که حالا برای خودش خانمی شده بود به شدت بیمار شد . پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر دیگری فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین بهتری نسبت به درمان او اقدام کنند .
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد . هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید . بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد . لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن بیمارش وارد اطاق شد . در اولین نگاه او را شناخت . سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند .
از آن روز به بعد آن زن بیمار را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی از آن دکتر کلی و تیم پزشکی بیمارستانش گردید .
آخرین روز بستری شدن زن جوان در بیمارستان بود . به درخواست دکتر صورتحساب پرداخت هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد . آن پزشک گوشه صورتحساب چند کلمه ی نوشت و آنرا درون پاکتی گذاشت و برای آن زن جوان ارسال نمود .
زن جوان از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت . مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد . سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد . چیزی توجه اش را جلب کرد . چند کلمه ی روی قبض نوشته شده بود . آهسته آنرا زیر لب خواند : " بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است . " امضاء . دکتر هوارد کلی !
معمولا ما در زندگی خود بد جوری شیوه ی داد و ستد را پیشه خود کرده ایم و تا چیزی از کسی نگیریم و یا کاری برایمان انجام ندهند در ازائش حاضر به ارائه ی خدمتی نیستیم ! البته مطمئنا این تقصیر از جانب هیچکدام از ماها هم نیست ! ولی بطور کلی این خصلت خوبی نیست ضمن اینکه با آموزه های دینی ما هم سازگاری ندارد و با فرهنگ و ادب ایرانی هم در تضاد است . ما حتی به نصیحت استاد سخت سعدی در این مورد توجه نمی کنیم که می فرماید :
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایــزد در بیــابــانــت دهـد بـاز !
یا بقول حافظ که می گوید :
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
و حاصل کلام :
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند ...
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد .
پسر با دقت و آهستگی شیر را سر کشید و پس از تشکر گفت : " چقدر باید به شما بپردازم ؟ " دختر پاسخ داد : " چیزی نباید بپردازی ، مادرم به ما آموخته که نیکی ما به دیگران ازائی ندارد . " پسرک گفت : " پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم "
سال های سال از این ماجرا گذشت تا اینکه آن دختر جوان که حالا برای خودش خانمی شده بود به شدت بیمار شد . پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر دیگری فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین بهتری نسبت به درمان او اقدام کنند .
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد . هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید . بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد . لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن بیمارش وارد اطاق شد . در اولین نگاه او را شناخت . سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند .
از آن روز به بعد آن زن بیمار را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی از آن دکتر کلی و تیم پزشکی بیمارستانش گردید .
آخرین روز بستری شدن زن جوان در بیمارستان بود . به درخواست دکتر صورتحساب پرداخت هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد . آن پزشک گوشه صورتحساب چند کلمه ی نوشت و آنرا درون پاکتی گذاشت و برای آن زن جوان ارسال نمود .
زن جوان از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت . مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد . سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد . چیزی توجه اش را جلب کرد . چند کلمه ی روی قبض نوشته شده بود . آهسته آنرا زیر لب خواند : " بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است . " امضاء . دکتر هوارد کلی !
معمولا ما در زندگی خود بد جوری شیوه ی داد و ستد را پیشه خود کرده ایم و تا چیزی از کسی نگیریم و یا کاری برایمان انجام ندهند در ازائش حاضر به ارائه ی خدمتی نیستیم ! البته مطمئنا این تقصیر از جانب هیچکدام از ماها هم نیست ! ولی بطور کلی این خصلت خوبی نیست ضمن اینکه با آموزه های دینی ما هم سازگاری ندارد و با فرهنگ و ادب ایرانی هم در تضاد است . ما حتی به نصیحت استاد سخت سعدی در این مورد توجه نمی کنیم که می فرماید :
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایــزد در بیــابــانــت دهـد بـاز !
یا بقول حافظ که می گوید :
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
و حاصل کلام :
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند ...
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ی حیات؛بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...
برای آنها تنها نشانه ی حیات؛بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...