امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
باران
#1
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت .
خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .
مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است!
مرد جواب داد : میدانم
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید :
خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند.

پاسخ
سپاس شده توسط: maedeh
#2
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
ینی ما این قدر به موقعیت هامون عادت میکنیم ؟zaps
اهنگ های بی رحم ترین صداهای دنیایند
بی انکه بخواهی تو را به قعر خاطراتی میبرند که برای فراموش کردنشان
بار ها خودت را شکسته ای
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
در این حد؟فک نکنم.یعنی میشه؟xcvlxcvlxcvlxcvlmaramaramaramara
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  هر وقت باران آمد | safa9433 sadaf 0 232 ۰۴-۰۸-۹۳، ۰۹:۱۱ ب.ظ
آخرین ارسال: sadaf
  داستان باران R a n A 2 489 ۱۶-۰۳-۹۳، ۱۲:۰۲ ق.ظ
آخرین ارسال: حامی
  دعای باران و چتر دختر خردسال ستاره شب 0 511 ۰۳-۱۰-۹۱، ۱۱:۰۷ ق.ظ
آخرین ارسال: ستاره شب

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان