امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سارای من
#1
خدایا به دادم برس...
کاسه تحملم لبریز شده از ببخش های بیجای من
خدایا تا کی تحمل کنم؟
تنها یادگارمو ازم گرفتی. شدم تنهای تنها.بسه دیگه
بریدم دیگه تحمل ندارم.
سارا جون الهی مامان فدای چشمای قشنگت بشم که تا بهم نگاه میکردی تا مغز استخونم آتیش میگرفت
الهی غدای دستای کوچیکت بشم که باهاش دستامو میگرفتی
سارا تو دیگه چرا؟تو چرا رفتی؟مگه تو برام یه هدیه نبودی؟
مگه من 9ماه جلوی همه وانستادم؟مگه به همه پشت نکردم؟
مگه به همه نگفتم تو باید زندگی کنی؟
مگه به همه نگفتم تو دخترمی و پاره تنمی و معلول بودنت برام مهم نیست.
پاشو باهات حرف دارم.پاشو میخوام باهات خاله بازی کنم.
تو چطوری میتونی زیر اینهمه خاک سرد بخوابی؟جای تو توی بغل منه توی خونه منه
بیا سرجات که باهات حرف دارم بیا که مامانت دیگه بریده
خدایا منم ببر.خدایا فقط یبار دیگه جمله آخری که سارا بهم گفت دوباره الان بیاد بهم بگه.
چشمامو بستم و توی همون قبرستون بیهوش شدم.
سارامو دیدم.خدای من داره بعد از5سال زندگی راه میره.همون لباس عروس صورتی رو پوشیده که ازش کلی خاطره دارم.
_مامان
_جانم سارای من؟
_دو..دو..س.سس.تت...دااا...رمممم
zapszaps

(آتشدخت)
پاسخ
سپاس شده توسط: v.a.y ، admin


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان