امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خبر
#1
با عجله از خانه زد بیرون. حتی یه لحظه هم نمی تونست واقعیتی رو که شنیده تصور کنه. تنها می توانست ذکر خدا رو بر زبان بیاره و از او کمک بخواد.
باعجله از پله ها پایین رفت. این وسط حضور همسایه فضولشون رو کم داشت! به اجبار لحظه ای ایستاد و جواب سلام هسایه رو داد. اما همسایه دست بردار نبود:
-اتفاقی افتاده؟
-نه...... یعنی بله.....هنوز معلوم نیس. دارم می رم ببینم چی شده. با اجازه.
دیگر منتظر جواب همسایه نماند. سوار ماشینش شد و راهی آدرسی شد که دوستش پشت تلفن به او گفته بود.
پایش رو روی گاز گذاشته بود و با سرعت وحشتناک می راند. مدام لایی می کشید. بی توجه به صدای بوق ماشین ها به سمت مقصد سرنوشت سازش پیش می رفت.
جلوی رستوران ایستاد. دستانش می لرزید. چشمانش رو بست. یک لحظه دست زنش رو دست مرد غریبه ای تصور کرد. چار ستون بدنش لرزید. برای رفتن و دیدن چنین منظره ای از نزدیک تردید داشت. دلش می خواست اگر واقعیت هم داشته باشه ندید بگیره و خودش رو به خریت بزنه.
اما نه باید می رفت و حداقل دلیلش رو می فهمید. او که عاشقانه همسرش رو می پرستید. پس چه شد که خیانت کرد؟
طی یک تصمیم آنی از ماشینش پیاده شد و به سمت رستوران گام برداشت. سعی کرد ذهنش رو از هر چیزی خالی کند. چون هر چه بیشتر می اندیشید از انژی و توانش کاهیده می شد.
داخل رستوران که شد صدای سوت و دست و آهنگ بلند شد. حیرت زده به منظره ی رو به رویش می نگریست. همسرش با کیک تولدی به سمتش آمد. بوسه ای بر گونه اش نهاد و گفت:
-تولدت مبارک عشق همیشگی ام.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
زود قضاوت کرده بود ولی خداروشکر اتفاقی نیوفتاده بودmara
آنقدر بغــض هایم را فرو دادم و خندیدم که
خدا هم باورش شد که چیزی نیستــــ
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان خبر های بد SilentCity 0 294 ۱۶-۰۳-۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ
آخرین ارسال: SilentCity
Big Grin خبر های مباشر مرد ثروتمند Aiden22 2 309 ۲۰-۰۲-۹۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: • Niha •
  خبر خوب | محمد صالحی mahtab 1 588 ۱۴-۱۲-۹۱، ۰۹:۴۵ ق.ظ
آخرین ارسال: admin

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان