امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آرامش رو چی تعریف میکنیم
#21
تا زمانی که ایست بازرسی های جلوی ذهنمان را بر نداریم خوشبختی و آرامش هم نمی توانند به سراغمان بیایند.اگر در بچگی همیشه بین پدر و مادر نزاع بوده است ، مسلماً این واقعه بصورت ایست بازرسی جلوی ذهن قرار گرفته ، نه تنها میلی به ازدواج نداریم بلکه دیگران هم تمایلی به ازدواج با ما پیدا نمیکنند.زیرا همانطور که قبلاً گفته شد ، بزرگترین ترس بشر ترس از تنهائی است .اگر پدر و مادر در کودکی ما با هم دعواد کنند ناخودآگاه فکر میکنیم که تنها میشویم و این موضوع تا پیری هم ادامه دارد و گذشته از آن شاید تمایلی هم به زن گرفتن نداشته باشیم واز همه بدتر کسی بعنوان همسر بطرف ما نمیاید.

جوان ها بجای اینکه به ازدواج فکر کنند به راه رسیدن بآن و وسیله ها فکر میکنند که اگردر دسترس نباشد ازدواج به فراموشی سپرده میشود و در بیشتر اوقات ،وقتی وسیله مهیا شد دیگر دیر شده وازعروس خبری نیست.( عروس رفته باغ گل بچینه)

اگر تعادلی بین خواسته های عقل و قلب نباشد تمایل ما بیشتر به طرف عقل بوده و خواسته های قلب را نادیده می گیریم و این خود باعث می شود که فقط سخت کوش باشیم و از خلاقیت و نوآوری فاصله بگیریم و برنده شدن را با موفقیت اشتباه کنیم.

بیشتر افراد در گیر ذهن هستند، که همان فکر کردن به آینده و گذشته میباشد، (غصه آینده و افسوس گذشته)و نمیتوانند از شر آن خلاصی یابند.از توی ذهن تصمیم میگیرند که معمولاً اشتباه میکنند، درحالیکه اگر از ذهن خارج شوند، فکر کردن قطع میشود و این نشانه آن است که ما در لحظه و حال هستیم بعبارتی دیگر جسم و روح با هم هستند وقتی که فکر کردن قطع شده باشد ، انسان خلاق میشود و هنر خوب دیدن و خوب شنیدن را پیدا میکند ،زیرا از تاریکی ذهن و افکار بیرون آمده است.

خداوند برای هر پرنده ای دانه مخصوص خودش را در نظر گرفته است ولی هرگزدر داخل لانه اشان نمیاندازد. پس ما انسان ها هم باید از ذهن بیرون بیائیم تا دانه های خوشبختی و عشق را جمع کنیم .چه بسیار هستند کسانی که سالها در لانه ذهنشان منتظر دانه هستند که در درون لانه اشان انداخته شود.

خیلی از افراد شب ها تا صبح خود را با نجواهای ذهنی مشغول میکنند و به روایتی ذهن دست از سر آنها برنمیدارد زیرا ذهن خیلی خوب میتواند ادای قلب را در بیاورد و با این حربه هر کاری بخواهد انجام میدهد. تا زمانی که در ذهن هستیم نشانگر آن است که مشغول فکر کردن هستند مگر اینکه از ذهن خارج شده تا در لحظه آرامش پیدا کنند که البته هر چقدر هم که در لحظه ماندن کوتاه باشد انسان سرشار از انرژی میگردد . دم دمای صبح وقتی ذهن خسته شد بعبارتی دیگر خوابش برد آنها میتوانند از ذهن بیرون آمده تا در لحظه و حال بآرامش برسند و استراحت کنند و مزه استراحت کامل و خلاق بودن را بچشند. این نوع افراد که خواب کامل ندارند هرگز نمیتوانند آرامش داشته باشند بلکه فقط خود را آرام میکنند.
درقدیم دراویش بدور هم جمع شده وتا صبح هزاران بار ذکر میگفتند ...یاهو یاهو یاهو
یاهو .........آنقدر که برای ذهن کسل و خسته کننده میشد و آنها میتوانستند از ذهن خارج و در لحظه لذت برده و آرامش پیدا کنند.

روح فقط با تصاویر سروکار دارد . وقتی در خواب هستی و یا در حال فکر کردن میباشی که مثلاً در حال قدم زدن در پارکی در کانادا هستی .روح از جسم جدا شده در پارک قدم میزند. روح وجسم زمانی با هم هستند که در لحظه باشند (فکر کردن قطع شده است). از آنجائیکه افکار تصاویر متحرک را بدنبال دارد ، وقتی زیاد فکر میکنی تصاویر متحرک را نگهدار که البته مدت زمان آن کوتاه است ولی چنانچه تکرار کنی قادر خواهی بود فکر کردن را تقلیل دهی.

هر چیز که وارد ذهن شود برچسبی بآن چسبانده میشود و اگر این برچسب ها چسبی قوی داشته باشد، تا آخر عمر بصورت ایست بازرسی باقی میماند و همین ایست بازرسی ها نمیگذارد خوشبختی، عشق و نعمت به قلب ما وارد شود زیرا برای ورود باید قبلاً شرط و شروطی را داشته باشد.بعنوان مثال اگر در کودکی شاهد سقوط کسی از بلندی باشیم ، همیشه از بلندی هراس داریم. همانطور که قبلاً گفته شد بیشترین ایست بازرسی ها بین 2 تا 6 سالگی شکل میگیرند زیرا عقل از 7 سالگی شروع به رشد میکند تا آن زمان عقلی وجود ندارد.بهمین جهت هرچیزی که وارد ذهن شود بدون چون و چرا قبول میکنیم .

بهنگام تماشای فوتبال چنانچه از توی ذهن به تماشای فوتبال نشسته باشیم ، ذهن برچسب پرسپولیس استقلال را از همان اول چسبانده است که در چنین حالتی فقط بدنبال گل ها هستیم.

ولی چنانچه بتوانیم در لحظه و حال باشیم ( فکر کردن قطع و جسم و روح با هم باشند) برچسب ها نیز از بین رفته ، فقط به بازی توجه میکنیم. که البته زندگی هم همینطور است

یکی دیگر از ایست بازرسی ها رفتار پدر ها و مادر ها میباشد. در صد زیادی از پدر و مادر ها بجای اینکه عاشق بچه باشند وابسته اومیگردن د و کودک را نیز وابسته خود میکنند و اسمش را هم میگذارند عشق . بجای مسئولیت پدرومادری رل معلم را بازی میکنند ، که این خود باعث میگردد که بچه ها از آنها حرف شنوی نداشته باشند
متاسفانه بعضی از پدر و مادرها بجای اینکه بصورت آئینه ای در برابر کودکانشان باشند

و حرکات آنها را برایشان منعکس کنند و آنها را آزاد بگذارند تا تجربه کسب کنند با باید و نباید ها و بکن و نکن ها میخواهند آنطور که میخواهند بآنها مسیر نشان دهند. که در این صورت نتیجه معکوس میگیرند.
برای اینکه تحرک ایجاد کنید
تنها كافيست كه يك تصميم بگيريد و اولين قدم را هر چند ناچيز برداريد.
اگر از شکست بترسید موفق نخواهید شد.
کسانی از شکست میترسند که از دیگران تایدیه میخواهند.

کسی که با خودش دوست است نیازی به دوستی دیگران ندارد و تاییدیه از دیگران نمیخواهد ، بنابراین ترسی از تنهائی ندارد زیرا خودش را دارد( بزرگترین ترس بشر ترس از تنهائی است)این حالت زمانی به انسان دست میدهد که احساس کنیم دیگران ما را قبول ندارند و یا اینکه امکان دارد ما را ترک کنند

وقتي هدفي تعيين كرديد، ابتدا به راه رسيدن به آن فكر نكنيد، بلكه به خود هدف بينديشيد،تا روح آن را وارد ضمیر باطن نماید. تنها در این صورت هست که ذهن راه حل را نشان میدهد.
ترس از اشتباه کردن باعث میشود کارها را درست انجام ندهیم.

به هر چه فكر كنيم، بطرف آن نيز جذب خواهيم شد. فكر كردن به هدف، يعني دعا كردن، يعني از خدا خواستن، اين خواسته بايد به صورت تصوير باشد،تا روح بتواندافكارمان را بصورت تصوير در ضمير باطن به ثْبت برساند.
هميشه به بهانه اينكه دنبال کار دیگران هستیم، از مراقبت كردن خود غافل مي شويم،

با وجود مريض بودن گاهي اوقات فرصت نمي كنيم به دكتر مراجعه كنيم. كار را بيشتر از خانواده و خانواده را بيشتر از خود دوست داريم وقتي ديگران را بيشتر از خود دوست داريم، وقتي براي ديگران بيشتر وقت مي گذرايم تا براي خودمان، اگر اول ديگران را در نظر بگيريم و بعد خودمان را، مانند آن است كه گاري را جلوي اسب ببنديم.

اگر شما از خواسته خود، دست بكشيد و آنچه را انجام دهيد كه شخص ديگري علي رغم بهترين علايـق شما مي خواهد، دير يا زود، آزرده خاطر و رنجيده خواهيد شد و آنگاه فقط مسئله زمان است، كه شما بطور آگاهانه، يا نا آگاهانه راهي براي انتقام گرفتن از آن شخص ديگر بيابيد. مهمتر از مورد محبت واقع شدن، دوست داشتن است. با دوست داشتن همسر، بجاي درخواست اينكه مرا دوست داشته باشد، مراقبت بهتري از خودم بعمل مي آورم.

اگر تصميم بگيريم كاري را انجام دهيم، هزاران تصميم هاي كوچك و بزرگ، منفي و مثبت در مغز ما كه بزرگترين كامپيوتر جهان است انجام مي گيرد، بدون آنكه از همه آنها اطلاع داشته باشيم.

آنقدر وقت صرف موفقيت ميكنيم كه ديگر فرصتي براي خوشبختي نيست و این امراز آنجا ناشی میشود، که اساس تعلیم و تربیت بچه ها از طرف پدر مادر ها بر اساس موفقیت بنا شده است و زمانی که بچه ها بزرگ شدند موفق ولی کاسه گدائی خوشبختی را که اساس آن محبت میباشد بدست نزد این و آن میبرند.
بعضی هابجای اینکه خودشون رو پیدا کنند میرن پول پیدا کنند تاخودشون را گم کنند

بعد از اینکه عقل خواسته را قبول کرد و روح آن را در ضمیر باطن ثبت کرد . با تکرار خواسته که بصورت تصویر هست ،ضمیر باطن راه رسیدن بآن را نشان میدهد.اگر خواسته به ضمیر باطن وارد نگردد بصورت رویا باقی میماند.
از کوزه همان برون تراود که در اوست.چرا فرزندانمان را سرزنش کنیم وقتی که اشتباه میکنند.

آنها بهمان اندازه که از پدر و مادر یادگرفته اند بکار میبرند. چرا نقاط ضعف خود را از آنها میخواهیم که صحیح انجام دهند . از آنها باید بخواهیم که موفقیت و خوشبختی دو روی سکه میباشند مشروط بر اینکه قبل از آنها آرامش را بدست بیاورند.
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#22
چگونه میتوان به آرامش رسید ؟ روانشناسی - روانشناسی عمومی آرامش
برداشت ها از آرامش متفاوت است ، بعضی ها آسایش را مقدم بر آرامش میدانند و بعضی دیگر برعکس.

بزرگترین ترس بشر ترس از تنهائی است که برای گریز از آن راههای مختلفی را جستجو میکند که با اولویت دادن به بعضی از آنها سعی میکند به آرامش برسد.
مهمترین آنها امنیت ، آرامش ، خوشبحتی ، موفقیت و آسایش میباشد .
بعضی ها معتقدند که اگر قلب انسان چیزی را آرزو کند که عقل بتواند آنرا پیاده کند به آرامش رسیده است.
برای اینکه هم آهنگی بین عقل و قلب را بهتر درک کنیم :
عقل راه پول درآوردن را میداند ، ولی این قلب است که میداند پول کجا هست .
یک فوتبالیست موفق و حرفه ای اینطور عمل میکند .

عقلش میداند چگونه توپ را وارد دروازه کند (یاد گرفتنی است ، حواس پنجگانه)، در حالیکه قلب میداند کجا بایستد تا توپ بالای سرش بیاید. (حس ششم ، بدلمان برات میشود)

عقل میخواهد ما را موفق کند و قلب کوشش میکند تا ما خوشبخت شویم ، متاسفانه ما خوشبختی را زیر پا میگذاریم تا به موفقیت برسیم . زیرا موفقیت را میتوانیم به رخ دیگران بکشیم یا بقول معروف پز بدهیم
تعادل بین خواسته های عقل وقلب آرامش را بدنبال خواهد داشت.و آنوقت است که میتوان گفت:

هماهنگی بین عقل و قلب لازمه رسیدن به آرامش و متعاقب آن رسیدن به موفقیت و خوشبختی میباشد. خوشبختی که آرامش بدنبالش نباشد موفقیت است نه خوشبختی.

عقل کلاً با پنج حس که ضمیر روشن نیز مینامند سرو کار دارد: دیدن ، شنیدن ، بوئیدن ، لمس کردن ، چشیدن. در حالیکه قلب یا دل فقط سرو کارش با حس ششم است ،
همانطور که گفته شد اینکه گاهی اوقات میگوئیم بدلم برات شده منظور همان حس ششم است.
وقتی تعادل روحی نباشد

( تعادلی بین خواسته های خود و دیگران و یا قلب و عقل)، وقتی ندانیم چه فرقی بین آرامش و آسایش هست وقتی ندانیم میخواهیم موفق شویم یا خوشبخت، در انتخاب خوشبختی و یا موفقیت مشکل خواهیم داشت ، نمیتوانیم ایست بازرسی های جلوی ذهن را برداریم، تا خوشبختی ، نعمت و عشق بتواند وارد قلبمان گردد. این خود ما هستیم که سد راه میشویم .این ایست بازرسی ها معمولاً اتفاقاتی است که بین 2 تا 6 سالگی رخ داده است یعنی زمانی که کودک عقل ندارد ، زیرا از 7 سالگی عقل فرم میگیرد و از 18 تا 22 سالگی به اوج خود میرسد.


همانطور که قبلاً گفته شد وقتی خواسته های قلب را نادیده گرفته و آنها را در ذهن دفن کنیم، بطوری که نتواند از ذهن بیرون بیاید ( بعبارت دیگربه لحظه و حال وارد شود) دیده نمیشویم و کشش لازمه را برای جذب دیگران نداریم ، زیرا فقط در حال و لحظه است که است که ما دیده میشویم و هنر خوب دیدن و خوب شنیدن را پیدا میکنیم زیرا جسم و روح فقط در زمان حال با هم هستند.وقتی در ذهن هستیم خوشبختی ، عشق و نعمت ما را نمیبینند همانطور که ما هم آنها را نمیبینیم و بطرفمان هم نمیایند، ما میبینیم ولی دیده نمیشویم بعبارتی دیگر فقط بطرف هدف میرویم و نمیتوانیم آن را بطرف خود جذب کنیم.
وقتی سوال شود ، چگونه می توان به آرامش رسید جواب های گوناگونی دریافت میکنیم:
1. وقتی ثروت بدست آوردیم، آرامش هم بدست خواهد آمد.
2. وقتی موفق شدیم آرامش هم به دنبالش خواهد آمد.
3. چنانچه خوشبخت باشیم آرامش هم خودش را نشان می دهد.

ولی تجربه نشان داده است که خیلی ها ثروت مند و موفق هستند ولی طعم آرامش را نچشیده اند.خیلی ها بجای اینکه خودشان را پیدا کنند ، پول پیدا میکنند تا خودشان را گم کنند

خیلی ها آرامش را با آسایش اشتباه می کنند،اینان کسانی هستند که فکر می کنند اگرثروت داشته باشند(منزل،ماشین،ویلا و....)آرامش خواهند داشت در حالی که شاید فقط آسایش نصیبشان گردیده است.

چنانچه خواسته هایمان را به خواسته های عقلی و قلبی تشبیه کنیم، متوجه خواهیم شد که بیشتر بدنبال خواسته های عقلی هستیم ( زن ، بچه ، مادر ، دوستان و اجتماع ) و بدنبال خواسته های قلبی که خواسته های خود ما هست ، نیستیم .

انسان ها همچون کبوتر،دارای دو بال هستند که یکی عقل و دیگری قلب میباشد که اگر هم آهنگ نباشند نمیتوانند پرواز کنند و اوج بگیرند . متاسفانه بال قلب همیشه تحت عنوان از خود گذشتگی ، پدر نمونه و یا مادر نمونه لگدمال شده و فقط با بال عقل سعی میکنیم اموراتمان را بگذرانیم که امکان گذیر نخواهد بود.

برای آرامش باید بین خواسته های عقل و قلب تعادل ایجاد کرد(آسایش عقلی و آرامش قلبی است)
خواسته های قلبی معمولاً قربانی خواسته های عقلی میگردن د.زیرا تعادلی بین آنها وجود ندارد ، تعادل روحی مهمتر از تعادل جسمی است
اگر دقت کنید متوجه خواهید شد که بیشتر افراد در جواب خواسته های قلبی میگویند که وقت نکردم
فلان رمان را خواندی وقت نکردم
پارک رفتی وقت نکردم
شنا رفتی وقت نکردم
برای خوشبختی وقت نیست زیرا تمام وقت ها را موفقیت دزدیده است
بیشتر افراد موفقیت را به خوشبختی ترجیح میدهند و میگویند همینکه بدبخت نباشند احساس خوشبختی میکنند

اینان کسانی هستند که به بردوباخت بیشتر از موفقیت فکر میکنند که متاسفانه بیشتر آقایان اینگونه هستند. بهمین دلیل باید بآقایان این احساس را داد که برنده هستند.موفقیت وقتی همراه آرامش نباشد فقط برنده بودن است .

خانم ها چهار مشخصه باید داشته باشند : مادری ، روحانی ، پرخاشگری و لوندی جای تعجب نیست چنانچه خانم ها فقط پرخاشگری و روحانی بودن را نشان دهند و همسرانشان از آنها منزجر نشوند و بدنبال همسر دیگر نباشند.
( وقتی همسر از سر کار بمنزل آمد ابتدا پرخاشگری که مثلاً کجا بودی ، سپس با چای و قربون صدقه رفتن بخواهند جبران کنند.)

چنانچه آرامش پلی بین موفقیت و خوشبختی باشد، از موفقیت بسختی میتوان به طرف خوشبختی رفت ، انسان های موفق از موفقییتشان خوشحال میشوند زیرا میتوانند آنها را به رخ دیگران بکشند در حالی که آدم های خوشبخت شاد بوده و نیازی به خودنمائی ندارند و راحت تر میتوانند موفق شوند مشروط بر اینکه موفقیت تعریف شده باشد.

خداوند برای هر پرنده ای دانه مخصوص خودش را در نظر گرفته ولی هرگز به لانه اشان نمی اندازد ، آنها باید بیرون آمده و خودشان جست و جو کنند. ما هم نباید در ذهن بمانیم و توقع برآورده شدن خواسته هایمان داشته باشیم.( تا زمانی که در ذهن هستیم یعنی مشغول فکر کردن هستیم) باید از لاک خود که همان ذهن هست بیرون آمده و عشق و نعمت را بدرون خود راه دهیم


تا زمانی که ایست بازرسی های جلوی ذهنمان را بر نداریم خوشبختی و آرامش هم نمی توانند به سراغمان بیایند.اگر در بچگی همیشه بین پدر و مادر نزاع بوده است ، مسلماً این واقعه بصورت ایست بازرسی جلوی ذهن قرار گرفته ، نه تنها میلی به ازدواج نداریم بلکه دیگران هم تمایلی به ازدواج با ما پیدا نمیکنند.زیرا همانطور که قبلاً گفته شد ، بزرگترین ترس بشر ترس از تنهائی است .اگر پدر و مادر در کودکی ما با هم دعواد کنند ناخودآگاه فکر میکنیم که تنها میشویم و این موضوع تا پیری هم ادامه دارد و گذشته از آن شاید تمایلی هم به زن گرفتن نداشته باشیم واز همه بدتر کسی بعنوان همسر بطرف ما نمیاید.

جوان ها بجای اینکه به ازدواج فکر کنند به راه رسیدن بآن و وسیله ها فکر میکنند که اگردر دسترس نباشد ازدواج به فراموشی سپرده میشود و در بیشتر اوقات ،وقتی وسیله مهیا شد دیگر دیر شده وازعروس خبری نیست.( عروس رفته باغ گل بچینه)

اگر تعادلی بین خواسته های عقل و قلب نباشد تمایل ما بیشتر به طرف عقل بوده و خواسته های قلب را نادیده می گیریم و این خود باعث می شود که فقط سخت کوش باشیم و از خلاقیت و نوآوری فاصله بگیریم و برنده شدن را با موفقیت اشتباه کنیم.

بیشتر افراد در گیر ذهن هستند، که همان فکر کردن به آینده و گذشته میباشد، (غصه آینده و افسوس گذشته)و نمیتوانند از شر آن خلاصی یابند.از توی ذهن تصمیم میگیرند که معمولاً اشتباه میکنند، درحالیکه اگر از ذهن خارج شوند، فکر کردن قطع میشود و این نشانه آن است که ما در لحظه و حال هستیم بعبارتی دیگر جسم و روح با هم هستند وقتی که فکر کردن قطع شده باشد ، انسان خلاق میشود و هنر خوب دیدن و خوب شنیدن را پیدا میکند ،زیرا از تاریکی ذهن و افکار بیرون آمده است.

خداوند برای هر پرنده ای دانه مخصوص خودش را در نظر گرفته است ولی هرگزدر داخل لانه اشان نمیاندازد. پس ما انسان ها هم باید از ذهن بیرون بیائیم تا دانه های خوشبختی و عشق را جمع کنیم .چه بسیار هستند کسانی که سالها در لانه ذهنشان منتظر دانه هستند که در درون لانه اشان انداخته شود.

خیلی از افراد شب ها تا صبح خود را با نجواهای ذهنی مشغول میکنند و به روایتی ذهن دست از سر آنها برنمیدارد زیرا ذهن خیلی خوب میتواند ادای قلب را در بیاورد و با این حربه هر کاری بخواهد انجام میدهد. تا زمانی که در ذهن هستیم نشانگر آن است که مشغول فکر کردن هستند مگر اینکه از ذهن خارج شده تا در لحظه آرامش پیدا کنند که البته هر چقدر هم که در لحظه ماندن کوتاه باشد انسان سرشار از انرژی میگردد . دم دمای صبح وقتی ذهن خسته شد بعبارتی دیگر خوابش برد آنها میتوانند از ذهن بیرون آمده تا در لحظه و حال بآرامش برسند و استراحت کنند و مزه استراحت کامل و خلاق بودن را بچشند. این نوع افراد که خواب کامل ندارند هرگز نمیتوانند آرامش داشته باشند بلکه فقط خود را آرام میکنند.
درقدیم دراویش بدور هم جمع شده وتا صبح هزاران بار ذکر میگفتند ...یاهو یاهو یاهو
یاهو .........آنقدر که برای ذهن کسل و خسته کننده میشد و آنها میتوانستند از ذهن خارج و در لحظه لذت برده و آرامش پیدا کنند.

روح فقط با تصاویر سروکار دارد . وقتی در خواب هستی و یا در حال فکر کردن میباشی که مثلاً در حال قدم زدن در پارکی در کانادا هستی .روح از جسم جدا شده در پارک قدم میزند. روح وجسم زمانی با هم هستند که در لحظه باشند (فکر کردن قطع شده است). از آنجائیکه افکار تصاویر متحرک را بدنبال دارد ، وقتی زیاد فکر میکنی تصاویر متحرک را نگهدار که البته مدت زمان آن کوتاه است ولی چنانچه تکرار کنی قادر خواهی بود فکر کردن را تقلیل دهی.

هر چیز که وارد ذهن شود برچسبی بآن چسبانده میشود و اگر این برچسب ها چسبی قوی داشته باشد، تا آخر عمر بصورت ایست بازرسی باقی میماند و همین ایست بازرسی ها نمیگذارد خوشبختی، عشق و نعمت به قلب ما وارد شود زیرا برای ورود باید قبلاً شرط و شروطی را داشته باشد.بعنوان مثال اگر در کودکی شاهد سقوط کسی از بلندی باشیم ، همیشه از بلندی هراس داریم. همانطور که قبلاً گفته شد بیشترین ایست بازرسی ها بین 2 تا 6 سالگی شکل میگیرند زیرا عقل از 7 سالگی شروع به رشد میکند تا آن زمان عقلی وجود ندارد.بهمین جهت هرچیزی که وارد ذهن شود بدون چون و چرا قبول میکنیم .

بهنگام تماشای فوتبال چنانچه از توی ذهن به تماشای فوتبال نشسته باشیم ، ذهن برچسب پرسپولیس استقلال را از همان اول چسبانده است که در چنین حالتی فقط بدنبال گل ها هستیم.

ولی چنانچه بتوانیم در لحظه و حال باشیم ( فکر کردن قطع و جسم و روح با هم باشند) برچسب ها نیز از بین رفته ، فقط به بازی توجه میکنیم. که البته زندگی هم همینطور است

یکی دیگر از ایست بازرسی ها رفتار پدر ها و مادر ها میباشد. در صد زیادی از پدر و مادر ها بجای اینکه عاشق بچه باشند وابسته اومیگردن د و کودک را نیز وابسته خود میکنند و اسمش را هم میگذارند عشق . بجای مسئولیت پدرومادری رل معلم را بازی میکنند ، که این خود باعث میگردد که بچه ها از آنها حرف شنوی نداشته باشند
متاسفانه بعضی از پدر و مادرها بجای اینکه بصورت آئینه ای در برابر کودکانشان باشند

و حرکات آنها را برایشان منعکس کنند و آنها را آزاد بگذارند تا تجربه کسب کنند با باید و نباید ها و بکن و نکن ها میخواهند آنطور که میخواهند بآنها مسیر نشان دهند. که در این صورت نتیجه معکوس میگیرند.
برای اینکه تحرک ایجاد کنید
تنها كافيست كه يك تصميم بگيريد و اولين قدم را هر چند ناچيز برداريد.
اگر از شکست بترسید موفق نخواهید شد.
کسانی از شکست میترسند که از دیگران تایدیه میخواهند.

کسی که با خودش دوست است نیازی به دوستی دیگران ندارد و تاییدیه از دیگران نمیخواهد ، بنابراین ترسی از تنهائی ندارد زیرا خودش را دارد( بزرگترین ترس بشر ترس از تنهائی است)این حالت زمانی به انسان دست میدهد که احساس کنیم دیگران ما را قبول ندارند و یا اینکه امکان دارد ما را ترک کنند

وقتي هدفي تعيين كرديد، ابتدا به راه رسيدن به آن فكر نكنيد، بلكه به خود هدف بينديشيد،تا روح آن را وارد ضمیر باطن نماید. تنها در این صورت هست که ذهن راه حل را نشان میدهد.
ترس از اشتباه کردن باعث میشود کارها را درست انجام ندهیم.

به هر چه فكر كنيم، بطرف آن نيز جذب خواهيم شد. فكر كردن به هدف، يعني دعا كردن، يعني از خدا خواستن، اين خواسته بايد به صورت تصوير باشد،تا روح بتواندافكارمان را بصورت تصوير در ضمير باطن به ثْبت برساند.
هميشه به بهانه اينكه دنبال کار دیگران هستیم، از مراقبت كردن خود غافل مي شويم،

با وجود مريض بودن گاهي اوقات فرصت نمي كنيم به دكتر مراجعه كنيم. كار را بيشتر از خانواده و خانواده را بيشتر از خود دوست داريم وقتي ديگران را بيشتر از خود دوست داريم، وقتي براي ديگران بيشتر وقت مي گذرايم تا براي خودمان، اگر اول ديگران را در نظر بگيريم و بعد خودمان را، مانند آن است كه گاري را جلوي اسب ببنديم.

اگر شما از خواسته خود، دست بكشيد و آنچه را انجام دهيد كه شخص ديگري علي رغم بهترين علايـق شما مي خواهد، دير يا زود، آزرده خاطر و رنجيده خواهيد شد و آنگاه فقط مسئله زمان است، كه شما بطور آگاهانه، يا نا آگاهانه راهي براي انتقام گرفتن از آن شخص ديگر بيابيد. مهمتر از مورد محبت واقع شدن، دوست داشتن است. با دوست داشتن همسر، بجاي درخواست اينكه مرا دوست داشته باشد، مراقبت بهتري از خودم بعمل مي آورم.

اگر تصميم بگيريم كاري را انجام دهيم، هزاران تصميم هاي كوچك و بزرگ، منفي و مثبت در مغز ما كه بزرگترين كامپيوتر جهان است انجام مي گيرد، بدون آنكه از همه آنها اطلاع داشته باشيم.

آنقدر وقت صرف موفقيت ميكنيم كه ديگر فرصتي براي خوشبختي نيست و این امراز آنجا ناشی میشود، که اساس تعلیم و تربیت بچه ها از طرف پدر مادر ها بر اساس موفقیت بنا شده است و زمانی که بچه ها بزرگ شدند موفق ولی کاسه گدائی خوشبختی را که اساس آن محبت میباشد بدست نزد این و آن میبرند.
بعضی هابجای اینکه خودشون رو پیدا کنند میرن پول پیدا کنند تاخودشون را گم کنند

بعد از اینکه عقل خواسته را قبول کرد و روح آن را در ضمیر باطن ثبت کرد . با تکرار خواسته که بصورت تصویر هست ،ضمیر باطن راه رسیدن بآن را نشان میدهد.اگر خواسته به ضمیر باطن وارد نگردد بصورت رویا باقی میماند.
از کوزه همان برون تراود که در اوست.چرا فرزندانمان را سرزنش کنیم وقتی که اشتباه میکنند.

آنها بهمان اندازه که از پدر و مادر یادگرفته اند بکار میبرند. چرا نقاط ضعف خود را از آنها میخواهیم که صحیح انجام دهند . از آنها باید بخواهیم که موفقیت و خوشبختی دو روی سکه میباشند مشروط بر اینکه قبل از آنها آرامش را بدست بیاورند.

چرا بعضي ها به اهداف خود نمي‌رسند؟ و يا اينكه با وجود داشتن هدف‏‏، نمي‌توانند به آن دسترسي يابند؟

چرا بعضي ها، سالها در آرزوي داشتن منزل، شغلي مناسب و يا همسري دلخواه خود را به آب و آتش مي‌زنند، بدون آنكه به نتيجه اي برسند.

در عوض هستند كسانيكه با وجود نداشتن تحصيلات خوب به آنچه كه خواسته اند رسيده و تحصيل كرده ها را نيز به خدمت گرفته اند. اينان كساني هستند كه از هم آهنگي عقل و قلب برخوردار هستند و خوب مي توانند آنها را سنگين و سبك كنند. آنها توانسته اند‏ از نيروي دروني خود كه خداوند به همه عطا فرموده، بهره گيرند. چگونه مي توان جرقه اي در درون بوجود آورد كه نيروي دروني را به حركت در آورد و چگونه مي توان اين حركت را حفظ كرد. گاهي اوقات ممكن است با شنيدن يك جمله و يا ديدن يك صحنه اين جرقه بوجود آيد. تنها كافيست كه يك تصميم بگيريد و اولين قدم را هر چند ناچيز برداريد. وقتي هدفي تعيين كرديد، ابتدا به راه رسيدن به آن فكر نكنيد، بلكه به خود هدف بينديشيد، گويـي به آن رسيده ايد. به هر چه فكر كنيم، بطرف آن نيز جذب خواهيم شد. فكر كردن به هدف، يعني دعا كردن، يعني از خدا خواستن، اين خواسته بايد به صورت تصوير باشد. روح ما افكارمان را بصورت تصوير در ضمير باطن به ثْبت مي رساند. افراد معتاد به كار، فكر مي كنند سعادتمند هستند. اين امر بخاطر آنست كه خودشان را گول مي زنند. آنها در واقع خودشان را طوري در كارشان گم مي كنند، كه ديگر مجبور نيستند بخودشان بنگرند، آنها تصور مي كنند چون مدام مشغولند، لابد، كارهاي زيادي انجام مي دهند، در حاليكه آنها هرگز به چيزهايـي كه مهم است نمي پردازند. هميشه به بهانه اينكه خيلي كار داريم، از مراقبت كردن خود غافل مي شويم، مثْلا" رفتن به شنا و يا بازي هاي ديگر كه دوست داريم. با وجود مريض بودن گاهي اوقات فرصت نمي كنيم به دكتر مراجعه كنيم. كار را بيشتر از خانواده و خانواده را بيشتر از خود دوست داريم وقتي ديگران را بيشتر از خود دوست داريم، وقتي براي ديگران بيشتر وقت مي گذرايم تا براي خودمان، اگر اول ديگران را در نظر بگيريم و بعد خودمان را، مانند آن است كه گاري را جلوي اسب ببنديم.

اگر شما از خواسته خود، دست بكشيد و آنچه را انجام دهيد كه شخص ديگري علي رغم بهترين علايـق شما مي خواهد، دير يا زود، آزرده و رنجيده خواهيد شد و آنگاه فقط مسئله زمان است، كه شما بطور آگاهانه، يا نا آگاهانه راهي براي انتقام گرفتن از آن شخص ديگر بيابيد. مهمتر از مورد محبت واقع شدن، دوست داشتن است. با دوست داشتن همسر، بجاي درخواست اينكه مرا دوست داشته باشد، مراقبت بهتري از خودم بعمل مي آورم. كليد مراقبت بهتر از مردم ديگر، در آنست كه به آنان كمك كنيم از خود مراقبت بهتري بعمل آورند.

براي آزاد ساختن نيروي دروني بايد، ابتدا آنرا آزاد گذاشت. به اين نيرو مي توان در موقع آزاد شدن مسير داد. متاسفانه بيشتر مردم از اينكه اين نيرو را آزاد كنند ترس دارند. چنانچه خير همه را بخواهيم و همه را دوست داشته باشيم و از كينه و انتقام جويـي بدور باشيم، اين نيروي آزاد شده، گواينكه در ابتدا فكر مي كنيم به ضرر ما است، ولي نهايتا" سعادت و نيكبختي را در بر خواهد داشت.

اگر تصميم بگيريم كاري را انجام دهيم، هزاران تصميم هاي كوچك و بزرگ، منفي و مثبت در مغز ما كه بزرگترين كامپيوتر جهان است انجام مي گيرد، بدون آنكه از همه آنها اطلاع داشته باشيم.

حافظه اين كامپيوتر در ضمير باطن است، و تمامي خاطرات ما اعم از خوب و بد بخصوص عادتهاي ما در آن به ثبت رسيده است. ضمير روشن حواس پنجگانه ما را مانند، ديدن، شنيدن، بوةـيدن، لمس كردن چشيدن دريافت مي كند. در اين مرحله عقل حرف اول را مي زند، چنانچه مورد تاةـيد قرار گرفت، روح آنرا در ضمير باطن به ثبت مي رساند. ضمير باطن تشكيل شده از قفسه هاةـي كه كليه خاطرات و تجارب ما در آن به ثبت رسيده است. ضمير باطن نمي تواند همانند ضمير ظاهر به تعـقل بپردازد. آنچه را دريافت كرد به خير و شرش كاري نداشته، به مرحله اجرا در مي آورد و شوخي بردار هم نيست ضمير باطن مخزن عادات است. خيلي از كارها را بر حسب عادت انجام مي دهيم.

بايد عادت كنيم، كه تكيه كلام هاي مثبت داشته باشيم و آنچه را روانه ضمير باطن مي كنيم، مثبت و اميدوار كننده باشد. در قديم مي گفتند مواظب گفته هايتان باشيد و كسي را نفرين نكنيد، شايد مرغ آمين در حال پرواز باشد و گفته هايتان را به واقعيت تبديل كند. ضمير باطن ما هم، گفته هايمان را اگر چه جز‏ء خواسته هايمان نباشد ولي به صورت عادت هميشه تكرار مي كنيم، به واقعيت تبديل مي كند. اگر از چيزي بترسيم و پيوسته به آن فكر كنيم، اين امر تحقق مي پذيرد و سرانجام مي گوةـيم از هر چه بدم آمد، سرم آمد.

بعضي ها عادت كرده اند نق بزنند

بعضي ها عادت كرده اند خوشبخت باشند

بعضي ها عادت كرده اند پول را دفع كنند

بعضي ها عادت كرده اند ثروت را جذب كنند

بعضي ها عادت كرده اند غصه بخورند

بعضي ها عادت كرده اند موفق باشند

بعضي ها عادت كرده اند حسادت كنند

بعضي ها عادت كرده اند غيبت كنند

اگر تكيه كلامهاةـي را كه بصورت عادت تكرار مي كنيم، تغيير دهيم، خيلي سريع تغييراتي در زندگيمان مشاهده خواهيم كرد. فرض كنيم شخصي تكيه كلامش اين باشد كه "من هميشه در كارهايم بدشانسي مي آورم " ضمير باطن كه مجري نيات ما هست قدرت تشخيص ندارد و فكر مي كند كه بايد صاحبش بدشانسي بياورد و در كارش موفق نشود، بنابراين كاري ميكند كه اين ا تفاق بيفتد.

تا وقتي كه اصرار داريد بگوييد من نمي توانم اين اتومبيل را داشته باشم، من نمي توانم به فلان جا سفر كنم، من نميتوانم آن خانه را بخرم و امثال اين چيزها، مطمةـن باشيد، ضمير باطن شما، طبق گفته هاي شما عمل مي كند و در زندگي خودتان به آن چيزها نخواهيد رسيد.

هيچگاه كلمه "نه " را به زبان خود نياوريد، بلكه برعكس اين كلمه را از مغز خود دور كنيد،آنگاه خواهيد ديد مطلوب شما، بطور معجزه آساةـي به وقوع خواهد پيوست.

از تضادهاي فكري بايد جلوگيري كرد، زندگي همان چيزي را به ما مي دهد، كه مي خواهيم. خواسته ما شامل دو بخش ميباشد.خواسته ظاهر (از آن اطلاع داريم) و خواسته باطن (معمولا" از آن اطلاع نداريم ) اگر چنانچه اين دو خواسته با هم مغاير باشند، همديگر را خنثي مي كنند و آنچه برايمان مي ماند كوفتگي و خستگي روح مي باشد. اگر يك خواسته مي گويد:مي خواهم پولدار شوم و خواسته ديگر بگويد پولدارها كلاهبردار هستند، هرگز به ثروت دستيابي نخواهيم يافت. اگر يك خواسته بگويد مي خواهم در موُسسه اي كه كار مي كنم نمونه باشم و يا ر‏ةـيس قسمت شوم (بايد وقت زيادي در اداره صرف كرد) و ديگر خواسته، آرامش در كنار خانواده باشد، (يعني اينكه وقت بيشتري براي خانواده داشته باشيم ) بهيچ كدام از اين دو خواسته دست نخواهيم يافت. مشكل اين است كه خواسته هاي ضمير باطن يا دروني معمولا" برايمان شناخته شده نيست، ولي قوي تر از خواسته بيروني مي باشد، اين طرز تفكر كه پولدارها كلاهبردار هستند، ممكن است تحت شرايطي در دوران كودكي با مشاهده صحنه اي و يا شنيدن جمله اي در ضمير باطن ما نقش بسته باشد. چه بسيار هستند كساني كه ثروت دارند و باندازه كافي در راه خدا انفاق مي كنند.

ضمير روشن شما دربان و نگهبان فكر شماست، وظيفه او اين است كه از وارد شدن تاثيرات سوُ بر ضمير باطن شما جلوگيري كند، ولي چنانجه خواسته اي از اين مرحله گذشت و وارد ضمير باطن شد اجرا مي گردد.اگر در كودكي تصويري از ترسهايتان به ضمير باطن داده و امروزه بخواهيد كه ترس نداشته باشيد مسلما" تصور‏‏، قوي تر از خواسته شماست. يعني بايد تصويرهاةـي كه از ترس داريد، برداريد تا بتوانيد شجاعت پيدا كنيد. مواظب آنچه كه بر زبان مي آوريد باشيد. شما مسةـول گفته هاي خود هستيد. هيچگاه نگوةـيد كه من شكست خواهم خورد، من كار خود را از دست خواهم داد، من نمي توانم اجاره خانه خود را بدهم. ضمير باطن شما حرفهاي شما را سرسري نميگيرد. او همه چيز را جدي تلقي كرده و بكار مي اندازد‏، اگر تصويري به ذهن خود داده باشيد كه كار خود را از دست داده ايد و يا ترس از ‏آن داشته باشيد، ضمير باطن شما همان تصوير را ميگيرد و كاري مي كند كه شما اخراج شويد،گواينكه خواسته شما آن نباشد، زيرا تصور، قوي تر از خواسته مي باشد.

سروكار شما با ضمير روشن يعني نه با ضمير باطن، و در آنجاست كه عقل به دو دو تا چهار تا مي پردازد و مي خواهد كه همه چيز آماده باشد تا شما به طرف هدف حركت كنيد،در غير اينصورت حركتي نخواهيد كرد. در اين مرحله خيلي ها مشكل دارند، و بعناوين مختلف سعي مي كنند خواسته يا ناخواسته بهانه اي بتراشند كه حركت نكنند. تنها زماني استارت مي زنند كه شرايط صد در صد آماده باشد، قدرت ريسك پذيري ندارند و تحمل شكست را هم نمي توانند بكنند.

وقتي از آنها سةـوال شود مي گويند، "انسان بايد پايش را به اندازه گليمش دراز كند"، بعضي ديگر از افراد همزمان چندين كار را مي كنند كه اگر يكي نشد، كار ديگر را ادامه دهند كه نهايتا" همه كاره و هيچ كاره مي شوند. معمولا" ترس دارند از اينكه اشتباه كنند و تا زمانيكه كاري نكنند اشتباه هم نمي كنند، لذا ترجيح مي دهند كار نكنند و يا بعبارتي اشتباه نكنند.

بعضي ها، برعكس حركت هاي بي نتيجه مي كنند، گو اينكه در راستاي هدف مي باشد ولي هرگز به پايان خط نمي رسند. اينان فقط استارت مي زنند. چنانچه خواسته دروني و خواسته بيروني هم آهنگ شود، دست يابي به هدف آسانتر مي شود.

بعضي ها وقتي كاري را شروع كردند، به راهشان ادامه مي دهند، تا اينكه كار ديگري به مغزشان خطور كند، نيمه راه، كار اول را رها كرده، استارت كار دوم را مي زنند و همينطور ادامه مي دهند، تا اينكه دهها استارت زده و هرگز به پايان خطي نمي رسند. زماني ميرسد كه نمي دانند از كجا شروع كنند. رفته رفته اين كار بصورت عادت در مي آيد كه نهايتا" همانطور كه قبلا‏ گفته شد همه كاره و هيچ كاره مي شوند.
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#23
دعاي شما و آرزوي شما كه عمل معنوي شماست، مي بايستي بصورت يك تصوير پذيرفته شود، آنگاه قدرت ضمير باطن شما روي آن كار كرده و آن را به صورت ثمر بخش در خواهد آورد. يعني اگر تصوير كاملي از خواسته خود را روانه ضمير باطن كنيد، بقيه كاستي ها را خودش جبران مي كند بهمين دليل مي گويند روح چيزهاةـي را مي بيند كه عقل از ديدنش عاجز است. تنها يك تصميم كافيست، وقتي حركت بوجود آمد، ايده ها و راه حل ها خودشان را نشان ميدهند.

همانطور كه قبلا" گفته شد تفكر ما بر مبناي تصاويري شكل مي گيرند كه در ذهن مجسم مي كنيم و كلمات در ‏آن نقشي ندارند؟ براي مثال وقتي مي گوةـيم ‏‏‏"گل رز"حروف گ - ل - ر- ز- به ذهن شما خطور نمي كند، بلكه تصويري از "گل رز" در ذهن شما ايجاد مي شود. بزرگترين خدمتي كه روانشناسان در قرن كنوني به بشريت كرده اند، كشف اين حقيقت است كه تصوير ذهني همانند يك تجربه به مغز سپرده مي شود. وقتي شما تصويري را در ذهن مجسم مي كنيد ضمير باطن حصول آن را قطعي تلقي مي كند و با آن مانند تجربه اي مواجه مي شود كه پيشاپيش انجام پذيرفته است، خواه ديده باشيد و خواه شنيده باشيد بهمين علت خواسته ها را بصورت تصوير در آورده و پيوسته به آن فكر كنيد تا وارد ضمير باطن شود.

تصاوير در ضمير باطن، به عنوان يك تجربه، به حقيقت پيوسته تلقي مي شود و رفتار و اعمال شما، ناخودآگاه، بر اساس اين تصاوير شكل مي گيرد.

قوه تخيل، باورها را تحقق مي بخشد، زيرا هر زمان كه چيزي را در ذهن خود مجسم مي كنيد، انتظار به ثمر رسيدنش را داريد و در نتيجه باتوجه به آن تصوير، تصميم مي گيريد و عمل مي كنيد. اگر تصوير خشم آلودي از همكار خود داشته باشيد مسلما" در رفتار شما اثر خواهد گذاشت. روح تنها تصوير هدف و يا خواسته را در ضمير باطن به ثبت مي رساند و كاري به راه حل آن ندارد. تنها بعد از ثبت هدف، با بكار گرفتن عقل به راه رسيدن به آن مي پردازد.

وقتي در حين رانندگي تصويري از تصادف داشته باشيم و پيوسته بخود بگوةـيم "نكنه تصادف كنم " روح تصوير يك ماشين تصادف شده را به ضمير باطن مي برد و كاري به آن ندارد كه ما نمي خواهيم تصادف اتفاق بيفتد و آنوقت است كه تصادف مي كنيم و سپس مي گوةـيم از هر چه بدم آمد سرم آمد، در حاليكه، اين خود ما هستيم كه تصاوير تصادف را به ذهن مي دهيم. ضمير باطن ما همچون راننده تاكسي مي ماند، كه هر آدرسي به او بدهيد، شما را همانجا مي برد و اگر آدرس درست نباشد سرگردان مي شود.

با آرام گرفتن ضمير باطن، خود را چنان توانا مي سازيد كه نيروي محركه خود را،پشت سرايده اي كه بايد بصورت عمل در آيد قرار داده تا تحقق آن ظاهر شود. هر گاه خواست شما و تصور شما بر خلاف يكديگر باشند، تصوير شما بر خواست شما غلبه دارد، به كار بردن فشار فكري، دليل بر وجود اختلاف ميان خواست و تصور است. گاهي اوقات تصور بدي از فردي داريد ولي فكر شما اعمال او را خوب مي پندارد در چنين حالتي تصوير بر افكارشما غلبه مي كند و نهايتا" او را وادار مي سازد كه اعمالش با شما تغيير كند.

اگر خواسته شما استراحت در منزل باشد ولي تصويري از دوستان در ضمير باطن داشته باشيد كه منتظر شما هست اين تصوير قوي تر از خواسته شما است و شما در منزل آرامش نخواهيد داشت زيرا اين تصوير پيوسته به ضمير روشن مي آيد و دوستتان را در حال بي صبري ميبينيد كه انتظار شما را مي كشد.

تصور شما، قوي ترين استعداد شماست، تصور خود را بر چيزهاي دوست داشتني و رابطه خوب معطوف كنيد (آرزوي شيرين با تصوير و هدف تحقق مي يابد ) يك تصوير به هزار كلام مي ارزد.از قدرت تجسم براي انديشيدن به اهداف خود استفاده كنيد. (شنيدن كي بود‏، مانند ديدن)

بعضي از افراد، با "اگرهاي منفي " راه خود را سد مي كنند و پيوسته به مشكلات فكر مي كنند، تا به راه حل ها، و بعضي ديگر در مقابل هر، پيشنهادي عادت كرده اند كه بگويند "نمي شود" در ذهن خود بارها مسير را از ابتدا تا به انتهاي هدف با دقت طي كرده و نهايتا" از اينكه راه حلي براي رسيدن به آن پيدا نمي كنند، احساس تنهاةـي كرده به مرور زمان خسته مي شوند، قدرت تصميم گيري را كه چيزي جز تعيين ارزش ها نيست از دست مي دهند. به عنوان مثال، اگر رنج صبح زود از خواب بيدار شدن، بيشتر از لذتي باشد كه به كوهپيماةـي برود، از كوهپيماةـي منصرف مي شود. چنين افرادي براي حركت نكردن هميشه دليلي مي آورند، ديگران را مقصر دانسته و خود را سياه بخت مي دانند، آرزوةـي ندارند و يا اينكه نمي تواند آرزوهايشان را به هدف مبدل سازند. در گذشته خود غرق شده و آينده برايشان نامعلوم است. چون نمي توانند تصميم بگيرند، ديگران برايشان تصميم مي گيرند. منتظر هستند، تا ديگران قدم اول را بردارند و يا اينكه تلنگري به آنها بزنند، تا در مسير خود به حركت در آيند.آنها بايد از درون خويش بيرون بيايند و از بيرون نظاره گر خويش باشند. (ارشميدس مي گفت: اگر يك نقطه ثابت در خارج از كره زمين داشته باشم، مسير آنرا تغيير خواهم داد)،ما زياد مي دانيم،ولي كم احساس مي كنيم (راسل)، زياد حرف مي زنيم، كم عمل مي كنيم. زياد ياد مي گيريم ولي كم به كار مي بريم. كسي كه چراةـي براي زندگي كردن داشته باشد، با هر چگونه اي خواهد ساخت (نيچه)

تمركز قوا كه چيزي،جز بسيج نيروهاي دروني نيست مي تواند هر مشكلي را از ميان بردارد. يك عدسي كه در مسير نور خورشيد قرار گرفته باشد كانون آن كه همه نورها را در يك نقطه جمع مي كند، مي تواند آتش زا باشد. اگر بخواهيم با ده طناب به ته چاه برويم تمركزمان را تقسيم بر ده كرده ايم. اگر همه كارها را انجام دادي و به نتيجه، نرسيدي ‏، بايد ببيني چه كارهاةـي نمي بايست انجام ميداد ي تا نتيجه حاصل شود.

افراد موفق كساني هستند، كه قدرت تصميم گيري دارند، آنچه را كه مي خواهند و آنچه را كه نمي خواهند، بخوبي ميدانند، خواستن توانستن است. بشرط آنكه، آنچه را هم كه نمي خواهيم، بدانيم. آرزو داشتن با هدف داشتن تفاوت زيادي دارد. آرزو معمولا" دور و دراز، مبهم و نامشخص و بي پايه و اساس است، در حاليكه هدف قابل دسترس،واضح و روشن و مبتني بر ضوابط و اصول مي باشد. اولين و مهمترين گام در جهت تحقق آرزوها اين است كه آنها را به هدف تبديل كنيم روياها كم وبيش در سر همه وجود دارد مهم آن است كه ما چه برخوردي با روياهاي خود كنيم. نحوه اين برخورد سرنوشت ساز است ‏: اگر رويا به هدف تبديل نشود، واهي و بي پايه و اساس مي ماند و تكرار آن منجر به عادت مي شود. بسياري از افراد به رويا عادت مي كنند و روياةـي مي شوند. نبايد قرباني روياها شد، بلكه بايد روياها را به خدمت گرفت و به هدفهاي عملي و مثبت تبديل كرد. براي اينكار بايد ديد به چه چيز بيش از هر چيز علاقمند هستيم و سپس نقشه ها و هدفهاي خود را روي كاغذ بياوريم. بين اعمالي كه براي دستيابي به هدف انجام مي شود و كارهايي كه براي دلخوشي و تسكين هيجانهاي دروني انجام مي گيرد تفاوت بسيار وجود دارد. بايد اوقات و نيروي خود را به كارهاةـي اختصاص دهيد كه جزةـي از هدفهايتان باشد والا هر چند آن كارها مفيد باشند شما را به مقصد نمي رساند.

اگر در زندگي خود در مضيقه مالي باشيد، هرگاه سخت مي كوشيد كه بر اين تنگي معيشت خاتمه دهيد دليلش آن است كه ضمير باطن خود را نتوانسته ايد متقاعد سازيد كه خواهان فراواني و پس انداز مالي مي باشد.

كلماتي كه بر زبان مي آوريد مي تواند صفحه ضمير باطن شما را از تصورات غلط پاك كرده و بجاي آن ايده ها و تصورات جديد بگذارد. تصور موفقيت، همه عوامل موفقيت را در پي دارد. براي برطرف كردن تعارض فكري بايد جملاتي را بكار برد كه ضمير روشن استدلال نخواهد، بعنوان مثال اگر داةـما" به خود بگوةـيد شب و روز من بهتر مي شود ضمير روشن استدلالي نميخواهد و اين خواسته ميتواند روانه ضمير باطن گردد. كوتاهترين راهي كه آدمي را به كمبود مي رساند، همان بدگوةـي از مردم ديگر است كه بيشتر ثروت دارند. انسان هر آنچه را كه نفي كند، نميتواند بدست آورد.

يك احساس و عاطفه اي كه باعث كمبود و فقر در زندگي مي گردد همانا حسادت به ديگران است، و مردم عمدتا" كمتر متوجه اين امر هستند.

هرگاه شما ناراحتيد از اينكه كسي، به عقيده شما، از راه نادرستي ثروتي به هم زده است، اين ناراحتي را از خود دوركنيد. بدگوةـي شما در كار او اثري ندارد جز آنكه به ضرر شما تمام شود تنها برايش دعا كنيد كه خداوند او را براه راست هدايت كند.اگر شما در موُسسه اي كار مي كنيد و در ضمير خود آرام آرام فكر مي كنيد، از آنچه كه شايستگي داريد كمتر قدر داني ميشود و به خود حق ميدهيد كه مستحق حقوق بيشتر و قدرداني بيشتري هستيد، در اين حال در ضمير خود گره ارتباط خود را از آن موُسسه گشوده ايد. شما قانوني را دنبال كرده ايد كه در نتيجه رةـيس آن بنگاه به شما خواهد گفت "ما بايد شما را از خدمت معاف بداريم" در حقيقت شما خودتان را از اين بنگاه بيرون ساخته ايد و در واقع رةـيس شركت وسيله اي شده است براي اجراي آنچه كه ضمير باطن شما به شكل منفي برقرار كرده است. تصميم گيري، يعني تعيين يك خواسته از بين انبوه خواسته ها، فاكتورهاي ترس - عذاب وجدان، نداشتن انگيزه - ترس از اشتباه كردن و وابسته بودن به ديگران، افراد را در گرفتن تصميم سست ميكند، فاكتور مهمتري نيز وجود دارد. آنها نمي دانند چه مي خواهند، اگر بدانندخواسته اشان چيست، راهي هم براي رسيدن به آن پيدا مي كنند. آنها بايده نحوه فعال كردن خويش را بيابند. اغلب كساني كه تصميم نمي گيرند، منتظر هستند تا ديگري برايشان تصميم بگيرد. آنها كساني هستند كه خواسته هاي خود را نمي توانند طبقه بندي كنند، اگر انسان نداند "چه مي خواهد " چگونه مي تواند راهي براي رسيدن به آن پيدا كند.چه بسيار هستند كسانيكه در گذشته خويش غرق شده و ديدگاهي براي حال و آينده خود ندارند.

يكي از مشكلات كساني كه نمي توانند تصميم بگيرند، اين است كه بين خواسته هاي عقل و قلب سرگردان هستند و چون هماهنگي بين آنها وجود ندارد، ميگذارند تا ديگري برايشان ديكته كند،كه چه بايد بكنند. دير تصميم ميگيرند و زود از تصميم خود بر مي گردن د. قدرت انتخاب ندارند و لقمه را به اندازه بر نمي دارند، از ريسك كردن و شكست مي ترسند، بيشترين فكر خود را صرف مشكلات مي كنند تا راه حل ها. هدف را بر مبناي امكانات انتخاب مي كنند و اگر امكانات نباشد هرگز هدف تعيين نميكنند، تصميم نمي گيرند، و حركت هم نمي كنند. بايد ابتدا هدف را تعيين كرده و سپس راه رسيدن به آنرا جستجو كنند. طوفان هميشه وجود دارد، بايد بادبان را طوري تنظيم كنيم كه در جهت هدف حركت كنيم تا به ساحل برسيم.گاهي اوقات براي تصميم گيري بعضي ها آنقدر تاخير مي كنيم كه كار از كار مي گذرد (عاقل پي پل مي گشت ديوانه پا برهنه از آب گذشت ).

فرق افراد موفق و ناموفق در چيست، آيا بايد آنرا به گردن سرنوشت و تقدير گذاشت.
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#24
همه مي دانيم كه خداوند، خير و صلاح همه بندگانش را مي خواهد و هرگز نعمت هايش را از آنها دريغ نمي دارد، اين خود ما هستيم كه بايد با تكيه بر خداوند سرنوشتمان را در دست گيريم. العبد يدبر و الله يقدر.

با اين تفكر قدمهاي بزرگي در راه موفقيت برداشته ايم. اگر فكر كنيم زندگي را تا بحال باخته ايم، از حالا به بعد نيز بازنده خواهيم بود. هر طور خودمان را ببينيم ديگران هم ما را همانطور خواهند ديد. افراد ناموفق اكثرا" ديگران را مقصر مي دانند و يا اينكه ميگويند سرنوشتمان چنين بوده است.

خداوند براي هر پرنده اي دانه مخصوص خودش را در نظر گرفته است، ولي هرگز دانه هاي آنها را به درون لانه اشان نمي اندازد. تنها بايد تصميم گرفت و از لانه بيرون آمد. لاك پشت تا سر از لاك خود بيرون نياورد، نمي تواند حركت كند. زماني سر از لاك خود بيرون مي آورد كه محيط را امن و آرام بداند. خيلي از افراد دنياي خارج خود را پر از دروغ گوها - سودجوها و كلاهبردارها مي بينند و بهمين علت سر در لاك خود فرو برده و از حركت باز مي ايستند.

هر اتفاقي كه بيرون از ذهن ما بيفتد، بايد ابتدا در ذهن ما نقش ببندد مهم، اتفاقي كه ميفتد نيست، بلكه مهم، برداشت ما از آن واقعه است.

در يك آزمايش و در يك خواب مصنوعي، قطعه يخي را به بدن شخصي زده و به او گفته شد كه آهن گداخته است، ناگهان محل اصابت يخ با بدن او، تغيير شكل داده و به يك تاول تبديل شد. اين ما هستيم كه با دريافت پيام هاةـي از حواس پنجگانه، عكس العمل نشان مي دهيم. (نبايد بگذاريم حواس پنجگانه، ما را گول بزند.)

چه بسيار هستند كساني كه موفقيت پايان كار را درست حدس مي زنند ولي جرات حركت كردن را در خود نمي بينند هميشه بايد فرد ديگري بعنوان پناهگاه روحي، پشت سر آنها باشد، گو اينكه عملي هم انجام ندهد. به عبارتي ديگر طراحاني كه نياز. به مجري دارند. اينها كساني هستند كه از برون تاةـيديه كارشان را مي خواهند، نه از درون، قدرت ريسك پذيري ندارند و شكست را نمي توانند تحمل كنند، در حاليكه افراد موفق بارها شكست خورده تا نهايتا" به موفقيت رسيده اند.

كليه كارهاةـي كه انجام مي دهيم از دو حال خارج نيست.

براي بردن لذت و يا جلوگيري از رنج. بشر بيشتر راغب است از رنج جلوگيري كند تا اينكه لذت ببرد.

بيشتر راغب است آنچه را كه دارد حفظ كند تا اينكه بفكر توسعه آن باشد.

بيشتر راغب است از جهنم رفتن جلوگيري كند تا اينكه به فكر رفتن به بهشت باشد.

ترس از آبرو، ترس از شكست، ترس از مسخره شدن باعث مي شود، از آنچه كه مي ترسيم به سرمان بيايد.

گاهي اوقات احساس گناه باعث مي شود كه ثواب نكنيم. اگر احساس گناه در شخصي بوجود آيد باعث مي شود، كه خودش را دوست نداشته باشد، فكر مي كند خداوند او را به حال خود گذارده است، اعتقاد و ايمان خود را از دست مي دهد، زيرا به فكر بخشش بي دريغ خداوند نمي افتد. بجاي رحمت به عذاب او فكر مي كند و همين امر باعث بي اعتمادي او ميشود. اگر ازدواج كند فكر اينكه بايد به زن و بچه اش برسد، اين احساس گناه، كه چرا مادرم را تنها گذاشته ام، باعث ميشود كه، نه زن و بچه را راضي نگهدارد و نه مادر را. برعكس بيشتر اوقات خيلي از مساةـل بعد از تفكيك حل مي شوند. فرض كنيم خواهر و برادري در شراكت اختلاف دارند، اين احساس گناه كه من برادر خود را نبايد بخاطر پول از دست بدهم، شايد باعث شود كه خواسته هاي ناحق او را بپذيرد. چنانچه اين مسةـله روشن گردد كه برادرم را دوست دارم، (در حقيقت در برادري مشكلي وجود ندارد، ) تنها بايد مشكل شراكت را حل كنم، بدين ترتيب بهتر مي توان با مسا‏‏ةـ‏ل برخورد كرد.

ذهن انسان بطور اتوماتيك چيزهاي خوب را جذب و چيزهاي بد را دفع مي كند، (ارزش هاي جذبي و ارزش هاي دفعي).

ارزش هاي جذبي عبارتند از: موفقيت، عشق، آزادي، شور و شعف، ماجراجوةـي، قدرت، صميميمت، امنيت، بي نيازي، سلامت جسمي.

ارزش هاي دفعي عبارتند از: افسردگي، خشم، شكست، ناكامي، احساس گناه، خفت و خواري، جواب رد شنيدن، انزوا، مسخره شدن.

همانطور كه قبلا" گفته شد تصميم گيري چيزي جز تعيين ارزش ها نيست، اين مسةــله بسيار حاةـز اهميت است كه ارزش هاي جذبي يا دفعي مشخص شوند. متاستفانه بيشتر افراد از آن اطلاعي ندارند، اگر ترس از بيكاري بيشتر، از لذت، داشتن شغل جديد باشد، هرگز دنبال كار جديد نمي رويم.

اگر از شخصي سةـوال شود، بالاترين ارزش جذبي او چيست، فرض كنيم بگويد "موفقيت ".

در پاسخ اين سةـوال كه براي موفقيت به چه نياز دارد "صميميت " را عنوان كند.بنابراين اول بايد صميميت باشد تا موفقيت نصيبش شود.

اگر سةـوال شود چنانچه موفق شدي، چه مي شود؟ بگويد "بي نياز". مهمترين سةـوال اين است كه اگر صميميت بود موفق و بي نياز، هم شد چه حالتي به او دست مي دهد: فرض كنيم "راحتي و آرامش " بنابراين ارزش جذبي او راحتي است، نه موفقيت، منتها براي راحتي بايد از پله هاي صميميت، موفقيت و بي نيازي بگذرد.

يك مسةـله بسيار مهم اين است كه بيشتر ارزش هاي جذبي را دوست داريم به رخ ديگران هم بكشيم كه الزاما" حس حسادت آنها را نير برمي انگيزيم، بنابراين ترس در ما بوجود مي آيد و اضداد آنها خودشان را نشان مي دهند. در مقابل موفقيت، ترس از شكست، در مقابل قدرت، ترس از ناتواني، در مقابل بي نيازي ترس از نيازمندي. تنها چيزي را كه بشر براي خودش مي خواهد و نياز به نشان دادن ندارد، آرامش و راحتي مي باشد.

اگر چناچه اين موضوع را به ذهن بسپاريم، كه مي خواهيم آرامش داشته باشيم، روح خودش مي داند براي آرامش بايد از پله هاي صميميت، موفقيت و بي نيازي بگذرد و اين كار را بدون تشويش و نگراني انجام مي دهد.

اگر در راه رسيدن به هدف با اگر در راه رسيدن به هدف با بي نيازي بگذرد و اين كار را بدون تشويش و نگراني انجام مي دهد.

اگر در راه رسيدآنچه را كه محكوم مي سازيد نمي توانيد بچنگ آوريد، آنچه را كه طالبش هستيد، ابتدا در ذهن خود تصاحب كنيد، تا بعدا" آنرا بدست آوريد.

آنچه در زندگي ظاهري ما آشكار مي شود، همان است كه در باطن بدان ايمان داشته ايم، اگر به عشق و بركت ورفاه و غنا مومن باشيم، همان را نصيب خود خواهيم ساخت. ضمير مجري نيات ماست چه منفي باشد و چه مثبت. اصل هستي بر آن نيست كه كسي را محكوم سازد، بلكه هر نوع قضاوت را به خود ما تفويض كرده است. تا به كار داوري دلهايمان بنشينيم و جهنم و دوزخ را پيش چشممان به تصوير كشيم. ترس از شكست باعث شكست مي شود و ترس ازگناهان گذشته و هميشه به آن فكر كردن باعث مي شود كه انسان خود را گناهكار دانسته و تنها در اين راستا فكر كند كه خودش را از جهنم نجات دهند. چه بسيار اتفاق مي افتد كه رةـيسي كارمندش را كه لياقت پست مربوطه را ندارد، از ترس اينكه مبادا، اخراج كردن او گريبانگير خانواده اش بشود، اخراج نمي كند و اين خود ظلمي است به ديگران.

تصويرپردازي مهمتر از معلومات است، تكرار تصورات، آنرا به واقعيت تبديل مي كند، چه بسيار افرادي هستند كه تصورات گذشته اشان را با خود حمل مي كنند. از گذشته تنها بايد عبرت گرفت. بايد آينده را در قالب حال در تصوير ذهني خويش زنده سازيم، در آنصورت هر چه بخواهيم، مي توانيم بدست ‏آوريم. آينده ما در ذهنمان نقش مي بندد. ديدن هر كاري را از انتهاي آن بايد شروع كرد و كار را انجام شده فرض كنيم، در چنين حالتي، تصوير كاملي از خواسته مان داريم، كه مي توانيم براي رسيدن به آن راهي پيدا كنيم، كسي كه چشم بسته كاري را انجام مي دهد، قبلا"، اشتباهات زيادي كرده است حالا غفلت ها و اشتباهات را كنار نهاده و قسمت هاي درست را انتخاب و تنظيم نموده و چشم بسته، درست انجام مي دهد.

تصورات ذهني ما نقش مهمي در زندگي ما دارند، (اينكه ما چه چيزهاةـي را به ذهن راه مي دهيم)، بسيار حاةـز اهميت است.

بنابراين هر كس از طريق چهارچوبهاي ذهني خويش، تعيين مي كند، چه چيزهاةـي به ذهن وارد و چه چيزهاةـي وارد نشود. براساس اين چهارچوبهاست كه بعضي امور را جالب و بعضي ديگر را احمقانه مي بينيم.

چهارچوبهاي ذهني كه معمولا" در دوران كودكي توسط پدر و مادر، بخصوص مادر برنامه ريزي، مي شود بما مي گويند، از آنچه كه مي بينيم، يا مي شنويم، كدام را كمر نگ كرده و كدام را پررنگ، بعبارتي ديگر، كدام را وارد ضمير باطن كنيم.

اولين شرط رسيدن به هدف داشتن هدف است. وقتي هدفي داشته باشيم، راهي هم براي رسيدن به آن پيدا خواهيم كرد. همانطور كه قبلا" متذكر بوديد اغلب كساني كه به اهداف خود نمي رسند، به امكانات رسيدن به هدف، بيش از خود هدف فكر مي كنند. بنابراين وقتي مشكلات زياد شد دست از هدف بر مي دارند و تصوير هدف در ضمير روشن مي ماند و هرگز در ضمير باطن ثبت نمي گردد، كه در اينصورت به آن هم نخواهند رسيد. بنابراين فقط به خواسته اي كه در ضمير باطن به ثبت رسيده است هدف مي گويند.
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#25
اگر قدم اول را برداريد، قدرت نهاةـي وجودتان به ياريتان خواهد آمد و كارها را روبراه خواهد كرد.

شايد اتفاق افتاده باشد، كه شما را به كاري و يا انجام عملي دعوت كرده ولي حال و حوصله انجام آنرا نداشته ايد. (بعنوان مثال درخواست خانواده براي رفتن به پارك ) اما بمحض آنكه جواب، مثبت داديد، ناگهان انرؤي، در درونتان چنان فعال شده كه نه تنها به پارك رفته، بلكه از قدم زدن در پارك، لذت هم برده ايد.

سه مرحله را تا رسيدن به هدف بايد پيوسته در نظر داشت.

1- انتخاب هدف : (خيلي ها مي دانند چه مي خواهند، ولي كمتر هستند كساني كه، بدانند براي چه مي خواهند)

براي آنكه بدانيم آنچه را كه مي خواهيم براي چه مي خواهيم، بايد ارزش هاي جذبي و دفعي خود را كاملا"

تشخيص دهيم. وقتي در دوران كودكي صحنه اي ناخوش آيند و ناراحت كننده از مادر داريم يعني بعضي از رفتارها ي

او را دوست نداشته ايم بمحض انجام آن از طرف همسرمان ناخودآگاه ناراحت شده و عكس العمل نشان مي دهيم

بايد بدانيم از چه چيز خوشمان مي آيد و از چه چيزهاةـي گريزان هستيم. اگر ارزش جذبي شما موفقيت ، و ارزش

دفعي، شكست باشد، ترس از شكست نمي گذارد موفق شويد.

2- ثبت هدف در ضمير باطن : ( اگر هميشه به هدف فكر كنيم، بسوي آن نيز جلب خواهيم شد). قبل از هر چيز بايد

مدتي فقط به هدف فكر كرد، بدون در نظر ‏گرفتن امكانات و راه حل ها، يعني همان احساس را داشته باشيم كه گوةـي

به هدف رسيده ايم. اگر همه امكانات فراهم شود، ذهن مي پذيرد كه به هدف خواهيم رسيد. اگر چنانچه برعكس عمل

كنيم، يعني ذهن باور كند كه به هدف رسيده ايم، امكانات را ميسر مي كند. ذهن انسان نمي تواند بين واقعيت و

تصور فرق بگذارد. تصور تصادف يك اتومبيل و يا ديدن آن، براي ذهن يكسان است.

3- گرفتن تصميم براي رسيدن به هدف و وارد عمل شدن. بمحض قبول مسةـوليت، نيروةـي كه ما را بايد به هدف

برساند فعال مي شود. (هميشه بايد از خود سةـوال كرد چه كار بايد بكنم تا به هدفم برسم ). بدين طريق ذهن را متوجه

راه حل ها مي كنيم.

انتخاب هدف بسيار مهم است و اينكه چراچنين هدفي را انتخاب كرده ايم، بايد به دقت مور توجه قرار گيرد. هدفهاي انگيزه اي

نيروي دروني را فعال مي كند.

براي انتخاب هدف بعضي ها، ابتدا امكانات را سنجيده و بر مبناي آن هدف تعيين مي كنند، به عنوان مثال دانشجوي فارغ التحصيل پزشكي با 50 هزار تومان استخدام مي شود، در حاليكه اگر راننده تاكسي شود بيش از 100 هزار تومان در آمد خواهد داشت.

بعضي ديگر برعكس، ابتدا هدف را بر مبناي خواسته ها، تواناةـيها و نيازها انتخاب كرده، سپس بدنبال امكانات مي گردن د. كساني كه مي دانند چه مي خواهند و براي چه مي خواهند، ابتدا، هدف را تعيين مي كنند و پس از ثبت آن در ضمير باطن بدنبال امكانات مي گردن د.

براي ثبت هدف در ضمير باطن، بايد خود را در حالتي حس كنيم كه گوةـي به هدف رسيده ايم و آنقدر به آن فكر كنيم (بدون در نظر گرفتن امكانات ) تا بقول معروف ملكه ذهن شود و به عبارتي ديگر بدلمان برات شود، به هدفمان خواهيم رسيد. و يا اينكه شك و دودلي و ترديد براي رسيدن به هدف كمتر گردد. مرحله بعدي، حركت به سوي هدف و استفاده از نيروي بيكراني كه خداوند در همه ما بوديعه گذارده است، مي باشد. چنين نيروةـي، تنها زماني فعال مي شود كه "تصميم بگيريم." بيشتر افراد از بس تصميم نگرفته اند، عضلات تصميم گيريشان شل شده است. بعد از ثبت هدف در ضمير باطن، از عقل كمك بگيريم بنابراين بايد، پيوسته ازخود سةـوال كنيم : "چه كار بايد كرد تا به هدف رسيد". "چراها" انسان را به گذشته مي كشاند. در حاليكه "چه كار بايد" كرد فكر انسان را به آينده سوق ميدهد. براي تعيين هدف و يا رسيدن به آن به چه چيز نياز داريم؟ آيا تنها فكر كردن كافيست ؟

آيا تنها عقل كه تجربه و اندوخته ما،در زندگي كوتاهمان مي باشد، مي تواند مشكلات را حل كند؟ براي رسيدن به هدف، راه حل مي خواهيم و روحيه اي قوي، كه اين راه را بپيماةـيم. براي راه حل بايد از عقل كمك گرفت و براي روحيه از روح از كجا مي توان اين روحيه را بدست آورد؟ احساس، حالت روحي ما را بيان مي كند. هم آهنگي بين عقل و قلب، خلاقيت مي آفريند. بعضي ها، كه اين هم آهنگي را ندارند خودشان را به آب و آتش مي زنند و در جهت خلاف مسير رودخانه شنا مي كنند. جاي تعجب نيست اگر بعد از مدتي خسته و فرسوده شوند و دست از تحرك بردارند. سعي كنيد از عقل و احساس يا روح براي حل مشكلاتتان كمك بگيريد، با هيچ كدام از آنها به تنهاةـي، نمي توان موفق شد، اگر هم آهنگي بين عقل و قلب باشد، روح خودش مسير را نشان ميدهد.

يك ضرب المثل ايراني مي گويد: " بار كج به منزل نمي رسد" كه البته منظور از بار كج،باري است كه يك طرف آن عقل و طرف ديگر احساس و يا قلب مي باشد و ذهن انسان پيوسته در حال سبك سنگين كردن آن مي باشد. منظور از بار كج ناصداقتي نيست، خيلي ها صداقت دارند ولي بارشان به منزل نمي رسد. اينان كساني هستند، كه از هماهنگي عقل و قلب برخوردار هستند.

اگر در مقابل هدفي قرار گرفتيم، براي اينكه نيروي كافي جهت رسيدن به آن پيدا كنيم، هميشه بايد اين سةـوال را از خود كرد. اگر خداوند مي خواست راه حلي بمن نشان دهد، "مي توانستم به هدفم برسم ؟"

با چنين سةـوالي، نيروي درون خودمان را كه از او نشأت گرفته است قوي تر مي كنيم. اگر عقل ما، راههاي رسيدن به هدف را بررسي و راه حلي پيدا نكند، دليل بر آن نيست كه بگوةـيم، راه حل ديگري براي رسيدن به هدف وجود ندارد.

عقل ما نتيجه تجربه ما در زندگي است. روح و احساس، هميشه چيزهاةـي را مي بينند و درك مي كنند، كه عقل از ديدن آنها عاجز است، وقتي به قول معروف، عقلتان به جاةـي قد نداد، از روحتان كمك بگيريد. جايگاه روح در ضمير باطن است و همين روح است كه خالق متعال در ما دميده است و از همين طريق مي توان براي هر سةـوال جوابي و براي هر مشكلي راه حلي پيدا كرد.

اگر بتوانيم، نداي دروني خود را بشنويم، راه حل رسيدن به هدف را نيز پيدا خواهيم كرد، مشروط بر اينكه قيل و قال هاةـي، كه در درونمان، توسط حسد، كينه و انتقامجوةـي لانه كرده اند، آرام كرده تا بتوانيم صداي درون را بشنويم.

در كل يك روح در عالم وجود دارد و آن روح خداوند مي باشد، كه به همه بندگانش كمي از آن دميده است. كليه روح ها با هم در تماس هستند، بهمين علت مي گويند ضمير باطن اشخاص، با هم در رابطه هستند، ولي خود از آن اطلاعي ندارند.

اگر شما امروز تصميم بگيريد، يك ماشين دست دوم بنز سفيد بخريد و ماه ديگر آنرا خريداري كنيد، مي توان چنين توجيه كرد : در همان لحظه كه شما تصويري از بنز سفيد دست دوم در ذهنتان داريد، كسي كه صاحب چنين ماشيني هست در ضمير باطن خود اين پيام را از ضمير باطن شما دريافت، ولي خود از آن اطلاعي ندارد و شايد در همان لحظه به همسرش نيز بگويد، بنز را بفروشيم و مثلا" BMW بخريم. امكان دارد يكماه بطول بيانجامد تا ايشان ماشين را به نمايشگاه براي فروش ببرد و شما از آنجا خريداري نماةـيد. يكي از مساةـل بسيار مهم اين است كه هنگام سپردن هدف به ضمير باطن حتما" زمان داده شود. در غير اينصورت ذهن آنرا بعنوان هدف نميپذيرد.در زندگي روزمره هم همينطور است. اگر در جواب فرزند يا همسرمان كه خواهان رفتن به پارك مي باشند بگوةـيم: مي رويم، بدون آنكه زمان تعيين كنيم، هم او و هم خودمان، مي دانيم كه اين كار را انجام نخواهيم داد، اما بمحض اينكه زمان تعيين كنيم، مثلا" بگوةـيم چهارشنبه ساعت 2 به پارك خواهيم رفت هم جسم و هم روح آمادگي انجام اين كار را دارد.

بايد تا مي توانيم پيام هاي مثبت و آرزوها و ايده هايمان را به ذهن بسپاريم و حداقل روزي چندين بار به آن فكر كنيم. (وقتي به چيزي فكر مي كنيم به طرف آن نيز جلب خواهيم شد).

اگر بخواهيد از رةـيس مربوطه ترفيع بگيريد، چنانچه در آرامش جسم و روح، تصويري از رةـيس كه با لبخند به شما ترفيع مي دهد تجسم كنيد و اين عمل را بارها تكرار كنيد ضمير باطن ايشان، بدون آنكه خودش خبري داشته باشد پيام را دريافت مي كند و شما تعجب خواهيد كرد چنانچه بعد از مدتي، ايشان همان تجسمي را كه در ذهن داشته ايد، انجام دهد. تجسم خلاق يعني وقتي كه جسم و روح ما در آرامش هستند، تصوير چيزي را كه در طالبش هستيم، در ذهن مجسم كنيم. با تكرار اين عمل، اين تصوير بمرور زمان از ضمير روشن به ضمير باطن انتقال پيدا مي كند. هر آنچه به ضمير باطن سپرده شود روزي شاهد وقوع آن خواهيم بود. بيشتر افراد نمي توانند اين تصوير را به ضمير باطن انتقال دهند، زيرا در ابتدا، بجاي فكر كردن به هدف، به راه رسيدن به آن نيز فكر مي كنند و نهايتا" آنقدر مشكلات را طاقت فرسا مي بينند كه از آن منصرف شده، و نهايتا" رنج رسيدن به هدف ، بيشتر از احساس لذتي است، كه بعد از رسيدن به هدف دارند. بعنوان مثال اگر بخواهيم ظرف دو سال آينده اتومبيلي داشته باشيم، بايد خود را در حالتي تجسم كنيم كه گوةـي آنرا داريم و آنقدر اين عمل را ادامه دهيم تا اين تصوير وارد ضمير باطن شود اگر چنانچه برعكس بخواهيم در ابتدا، به راه رسيدن به هدف بينديشيم، يعني عقلمان را هم وارد عمل كنيم، با سةـوالهاةـي از قبيل چقدر پس انداز داري؟ چه كسي كمكت خواهد كرد ؟ ما را دلسرد كرده و نهايتا" دست از هدف بر مي داريم و روح نمي تواند تصوير اتومبيل را به ضمير باطن وارد كند و نهايتا" به آن هم نخواهم رسيد.بهمين دليل است كه خيلي ها، هدفهايشان بصورت آرزو در ضمير روشن باقي ميماند.

اگر چنانچه ابتدا تنها به هدف فكر كنيم، مثلا"ماشين مورد نظر را تجسم كنيم كه با خانواده در حال مسافرت هستيم و همسر و مادر و فرزندانمان، بما تبريك مي گويند و خيلي از آن راضي هستند روحا" پذيراي آن شده ايم كه استحقاق داشتن اتومبيل را داريم.

گاهي اوقات حواس پنجگانه سر از اطاعت ما بر مي دارند و حتي ما را به مسخره مي گيرند كه "سنگ بزر‏ ‏‏‏گ علامت نزدن است و به اين هدفي كه براي خودت در نظر گرفته اي، هرگز دست نخواهي يافت، "با ظاهر شدن اولين نشانه نا اميدي، هدف نيز از پيش رويمان دور مي شود و جاي آن را شك و دودلي و هراس و وحشت مي گيرد. در چنين موقعي، عقل بايد كنترل حواس را بدست گيرد و اختيار خود را بدست آن ندهد، كه در اين صورت بايد از نيمه راه برگردد و اين سرنوشت غالب كساني است كه كارشان را در نيمه راه رها مي كنند و به كاري ديگر مي پردازند و همين روش را آنقدر ادامه مي دهند، كه همه كاره و هيچ كاره مي شوند. يعني اگر ديديد شخصي هدف شما را داشته ولي به آن نرسيده است، نبايد دلسرد شد، زيرا دلسردي يك نوع احساس هست در اينجا بايد از عقل خود كمك بگيريد و دقيقا" ببينيد آن شخص چه اشتباهاتي مرتكب شده است، يعني براي رسيدن به هدف چه كارهاةـي كرده است و چه كارهاةـي نكرده است، سعي كنيد در انتخاب هدف، احساس و خواسته خود را در نظر بگيريد.

- اگر شما عميقا" موضوعي را باور داشته باشيد، بدانيد كه آن باور، روزگاري صورت تحقق پيدا خواهد كرد، خواه عملا" بدان مي انديشيديد و يا ناآگاهانه درباره آن فكر مي كرديد.

از كودكي به ما ‏آموخته اند كه بايد عاقل و منطقي و سازگار باشيم، از رفتار غير منطقي و عاطفي اجتناب كنيم و احساساتمان را سركوب كنيم. در بهترين حالت، احساسات و عواطف را احمقانه، ناشي از ضعف و باعث درد سر مي دانيم. همه ما در كودكي تجربه كرده ايم ‏، كه پدر و مادر بخصوص زماني كه به ميهماني رفته و يا ميهماني داشته ايم از ما خواسته اند، كه اداي بزرگترها را در آوريم و اين حالت را به عناوين مختلف روانه ضمير ما كرده اند. دست به شيرينيها نزن، بلند صحبت نكن ، بازي نكن، لباست را كثيف نكن. اين دستور العمل ها كه شايد خود آنها هم از والدينشان دريافت كرده اند بما انتقال پيدا مي كند. وقتي بزرگتر شديم دو حالت پيش مي آيد. اول اينكه ما هم چنين رفتاري با فرزندانمان پيدا مي كنيم.

دوم اينكه چون اين حركت خوش آيند ما نبوده است، برعكس عمل مي كنيم يعني آنقدر آزادي عمل به بچه ها مي دهيم كه بقول معروف نونور و گستاخ بار مي آيند.

سوم اينكه حد ميانه را انتخاب كرده يعني با هم آهنگي عقل و قلب سعي مي كنيم بهترين را براي فرزندمان انجام دهيم.

هر چه ما بيشتر من درون را سركوب كنيم و ناديده بگيريم بيشتر امكان عيان شدن آن را به گونه اي انحرافي فراهم مي كنيم.

هرچه بيشتر به نداي شهودتان (من درون ) گوش فرا دهيد و آنرا دنبال كنيد، كانال خلاق تري براي قدرت برتر هستي خواهيد شد. بايد به احساس ناخودآگاهمان (ضمير باطن) اجازه دهيم كه بگويد چه مي خواهيم، و جه نمي خواهيم و بر مبناي اطلاعات عمل كنيم. زمانيكه متمايل به انجام اين كار باشيم، انرؤي در درون ما به جريان مي افتد و پيوسته تشديد مي شود.

انرؤي يا از طريق شما به ديگران منتقل مي شود، يا از ديگران به شما. هر چه به جريان هستي كه در شما و در همه چيز و همه كس حركت مي كند، آگاهتر شويد، بيشتر به كانال انرؤي تبديل خواهيد شد. هر چه انرؤي بيشتر جذب كنيد، بيشتر قادر به دادن انرؤي خواهيد شد. بخل - حسد- چشم و هم چشمي - انتقام جوةـي - كينه، جلوي انرؤي را مي گيرد.

اگر تلاش مي كنيد كاري را انجام دهيد كه به راحتي انجام نمي شود، پيام اين است كه فعلا" رهايش كنيد تا بعدها آنرا بررسي كرده، بفهميد واقعا" چه مي خواهيد.

به خاطر داشته باشيد، تاريكترين ساعات شب، درست، پيش از سپيده دم است. تغييرات اغلب زماني اتفاق مي افتد كه ديگر شما منصرف شده ايد، يا كمتر از هر زماني انتظار آنرا داريد. متاسفانه بيشتر افراد درست هنگاميكه در چند قدمي هدف قرار گـــــــرفــته اند، بعلت اينكه خود از آن اطلاع ندارند دست از حركت بر مي دارند.

افراد بسياري با حسشان در تماس نيستند. هنگاميكه احساس را سركوب كرده يا راه آنرا بسته باشيم، نمي توانيم با هستي درون خويش ارتباط برقرار كنيم. قادر نخواهيم بود كه صداي دروني مان را بشنويم و بي شك نمي توانيم از زنده بودن لذت ببريم.

امكان دارد بعضي از ما در شرايطي بزرگ شده ايم كه والدينمان نمي توانستند به چه نحو از عواطف خودشان و نيز عواطف ما حمايت كنند. شايد آنچنان غرق در مساةـل و مشكلاتشان بوده اند، كه قادر به پاسخگوةـي به عواطف و مراقبتي كه ما نياز داشـــــــته ايم نبودند.

اگر ما حس كنيم كه كسي نيست به حرفهاي ما گوش بدهد و براي عواطفمان ارزش قاةـل شود، و زماني كه خودمان را بيان مي كنيم جوابي منفي دريافت كنيم، بزودي مي آموزيم كه عواطفمان را سركوب كنيم. زماني كه از بعضي از احساسها - مثل غم يا خشم مي هراسيم، ترمزهاي عاطفي مان را به كار مي اندازيم. ما نمي خواهيم آن را كاملا" احساس كنيم، پس در ميانه راه مي مانيم و هرگز به درون آن نمي رويم. اگر از افراد بخواهيم كه احساسات منفي شان را بيشتر حس كنند، بسيار حيرت مي كنند. فقط با دوست داشتن و پذيرفتن تمام قسمتهاي وجودمان است كه مي توانيم احساس آزادي و رضايت كنيم. ما گرايش داريم كه به بعضي از عواطفمان و احساسمان به صورت <<دردناك >> نگاه كنيم و بنابراين ميل داريم از آنها دوري كنيم. با وجود اين درد در اصل مقاومت در مقابل يك حس است. چيزي بنام احساس عاطفي مثبت يا منفي وجود ندارد - با طرد كردن و يا پذيرفتن آنهاست كه مثبت يا منفي شان مي كنيم.

نكته مهم اين است كه ترسهايمان را بشناسيم و آنها را بپذيريم. اگر خودتان را با احساس ترسي كه داريد بپذيريد و سعي نكنيد به خودتان فشار بياوريد كه از ترسهايتان بگذريد، احساس امنيت بيشتري خواهيد كرد و ترستان بتدريج كاهش خواهد يافت.

<<هيچكس نمي تواند شما را آلت دست كند، مگر با رضايت خودتان >> اگر مسةـوليت نابساماني ها را به گردن نگيريد، راه را براي هر تغييري سد كرده ايد و بايد آنقدر منتظر بمانيد تا آنچه يا آن كس كه با شما چنين كرده، روزي به دلخواه خودش، رفتارش را با شما تغيير دهد.

اگر احساسهايتان را بيان نكنيد، آنها را در خود انبار ميكنيد. فريادها و ناله هاي بسيار در درونتان مانع مي شوند كه صداي ظريف " من درون " (شهود ) را بشنويد. خودتان را همانطور كه هستيد به مردم معرفي كنيد، اگر غمگين - خشمگين، ناراحت و يا دلخور هستيد ابراز كنيد، " اگر سعي كنيد، با سيلي، صورتتان را سرخ نگهداريد هميشه، سيلي خواهيد خورد"، اگر چنانچه احساستان را بروز ندهيد، فشرده تر خواهد شد و روزي بصورت انفجاري خود را نشان خواهد داد كه مي تواند باعث نابودي شما شود.

اگر كسي شما را مسخره كرد در حضور جمع بگوةـيد، كه ناراحت شديد. در آن صورت بعدها از مسخره شدن ناراحت نمي شويد و اين باعث مي شود انرؤي در درون شما متوقف نگردد، و بعبارتي ديگر به "من درون " مي آموزيد كه از او حمايت مي كنيد. اگر احساسي را سركوب كنيم، صدايش در مي آيد و بقول معروف قيل و قال مي كند و نمي گذارد تا صداي درون (شهود) را بشنويم.

- اگر به خودتان اجازه دهيد كه تحت تاثير حرفها و عقايد مردم (سموم ذهني) قرار بگيريد، هرگز احساس عميق آرمان و ايده آل خود را درك نخواهيد كرد.

- ايمان ما در واقع همان انديشه ماست، كه شكل مي گيرد و زندگي ما را شكل ميدهد و همين انديشه است، كه جسم مان را تحت تاثير قرار مي دهد و اگر ايمان و انديشه يكي شود بسياري از مشكلات بشري حل خواهد شد. اگر ايمان داشته باشيم، كه ثروت بد است ولي انديشه امان بگويد، پول ميتواند براي رفاه خانواده رل مهمي را داشته باشد تضاد بين ايمان و انديشه آشكار مي شود.

ترس و خشم و دودلي و كينه، غريبه هاةـي هستند كه سرزده وارد اين آشيانه مي شوند تا همه چيز را بربايند و زير و زبر سازند. بسياري از افراد اين غريبه ها را در وجود خود جاي مي دهند و با خود به اين طرف و آن طرف مي برند ولي خود اطلاعي ندارند مگر اينكه موقعيتي پيش بيايد تا اين غريبه ها خود را نشان دهند.

فرض كنيد شخصي با رانندگي ناموزون خود، در بزرگراه، جلوي شما بپيچد و شما را وادار كند كه ناگهان ترمز كنيد. اگر آرامش خود را از دست بدهيد و به منظور تلافي كردن بر سرعت خود بيفزاييد و او را تعقيب كنيد و جلويش بپيچيد و نشانش دهيد كه كارش چقدر ناپسند بوده است، تنها ثابت كرده ايد كه قرباني اهريمن هاي خشم، كينه، نفرت و انتقامجويي پنهان در درون خود هستيد. اگر اين شياطين را با خود به اين و آن سو نكشيد، هيچكس قادر نخواهد بود شما را خشمگين، ناراحت و پريشان كند.

اگر شخصي نوبت شما را در خريد اجناس رعايت نميكند، اهريمن نفرت را به قلبتان راه ندهيد و عشق را نثارش كنيد. وقتي تلاش مي كنيد، به ديگري ثابت كنيد كه از او بهتر هستيد خصومت را به دل راه داده ايد. فراموش نكنيد كه كينه و نفرتي كه در ذهنتان پرورش مي دهيد از سلول هاي سرطاني كشنده ترند. اين انگل ها بر قلب و ذهن شما آشيان مي كنند و ذره ذره وجودتان را مي خورند و موجب هدر رفتن و تحليل انرؤي تان مي شوند.
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#26
زندگي داةـما" از شما مي پرسد: از من چه مي خواهي و آرزويت چيست ؟

- براي داشتن جسم و روحي سالم بايستي خير ديگران را بخواهيد.

- پدر و مادر طرز تفكر عادي و ترسها و نقشهاي رواني و اعتقادات و باورهاي نادرست خود را از راه روح و نه جسم به فرزندان خود منتقل مي سازند. شما كافيست، ناراحت ولي لبخند زنان وارد منزل شده و به اطاق خود برويد، ولي كودكان شما در همان لحظه اين طوفاني را كه در درون خود داريد از طريق ضمير باطن دريافت مي كنند. وقتي بزرگترها بر مبناي آنچه واقعا" احساس مي كنند، صحبت و رفتار نمي كنند، كودكان بلافاصله متوجه تناقص مي شوند و به آن واكنش نشان مي دهند. اگر خشمگين و غمگين باشيد ولي سعي كنيد كه به نظر آرام وخونسرد بياييد فرزندانتان ممكن است اين را با وحشي گري و خرابكاري منعكس كنند. شما سعي داريد كه كنترل را به دست بگيريد، ولي آنها انرؤي آشفته درون شما را ميگيرند و در رفتارشان منعكس مي كنند.

اگر شما مستقيما" آنچه احساس مي كنيد بدون پرده پوشي بيان كنيد براي مثال:

<<ساكت شويد، مي خواهم كمي تنها باشم >> هر چند ممكن است غير عادي به نظر برسد ولي آنها معمولا" آرام مي شوند.

آنها با واقعيت احساس راحتي مي كنند و تناسب و سازگاري اين عواطف و كلماتتان را كاملا" حس مي كنند. نگذاريد، فرزندانتان بين شما و خودشان فاصله بيندازند.

چه بسيار هستند كودكاني كه از والدين فاصله گرفته و از ترس، حقايق را به آنها نمي گويند و زماني بر ملا مي شود كه اتفاقات ناگواري رخ داده است.

وقتي، انسان با لمس كردن و نوازش ، مي تواند در حيواناتي از قبيل اسب، سگ، گربه آرامش بوجود آورد، بسيار جاي تاسف است كه بعضي از پدران و مادران. از نوازش كردن كودكان خود ابا مي كنند، بعنوان مثال نوازش دختر و در آغوش گرفتن او توسط پدر آرامشي وصف ناپذير براي او به ارمغان مي آورد. بسياري از پدران گله مي كنند كه چرا دخترشان درس نمي خواند و يا اينكه داةـما" پشت تلفن نشسته و با دوستانش ساعتها صحبت مي كند ولي حاضر نيست، حتي كلمه اي با من صحبت كند.

اگر چنانچه پدر او را در آغوش گرفته و نوازش كند بزودي متوجه مي شود كه آرامشي وصف ناپذير در او بوجود آورده است زيرا انرؤي از طريق لمس كردن و افكار از طريق روح انتقال پيدا مي كند.

- قدرت شخص، قدرت انديشه اوست. هنگاميكه كسي به تفكر مي پردازد، قدرت باطني خود را بكار مي گيرد.

- فرداي هر كس با انديشه امروز او ساخته خواهد شد.

- اگر ديگران را دوست داشته باشيد، آنها هم شما را دوست خواهند داشت زيرا هر احساسي نسبت به ديگران داشته باشيـــــــد آنها نيز همان احساس را نسبت به شما خواهند داشت.

تحقيقات در رشته مهندسي بيوشيمي حاكي از آن است كه افكار مثبت و منفي موجب ترشح آندروفين هاي متفاوتي در مغز مي شود. اگر افكار منفي بر ذهن حاكم باشد، آندروفين، بيماري زا و اگر انديشه مثبت و هماهنگ بر ذهن مستولي شود، آندروفين شفا بخش ترشح مي شود.

وقتي در جمع دوستان و اقوام، اوضاع و احوال زندگي كسي را زير ذره بين قضاوت مي بريد، در حقيقت شخصيت نامتعادل خود را به ديگران معرفي مي كنيد. زيرا آنها هم، مانند شما از خلق و خوي كساني كه به قضاوت در موردشان نشسته ايد، آگاهند.

غيبت نهايت سعي افراد ناتوان است (امام علي (ع))

خرده گيري و ملامت و تحقير همه، آن چيزهاةـي است كه از دهان شما خارج مي شود و در اصل شما منبع و منشاء آنيد. در واقع شما بدون آنكه خود بدانيد، از سمومي سخن مي گوييد كه در ذهنتان جاي گرفته است. سعي كنيد هر كسي را با شراةـط خودش بپذيريد، چاق، لاغر، بلند، كوتاه، سياه، سفيد و افرادي با عقايد مختلف. اين حقيقت را به ياد داشته باشيد كه هر كس حق دارد همان باشد كه هست.

- هر كس در دو دنياي متفاوت از هم زندگي مي كند‏‏: دنياي ظاهر و دنياي باطن، اما هر چند كه اين دو كاملا" با هم تفاوت دارند، اما در اصل با هم يكي هستند و تنها فرقشان اين است كه يكي را مي توان ديد و ديگري قابل رويت نيست (دنياي عيني و ذهني ) دنياي ملموس و عيني با كمك حواس، قابل ادراك مي شود، اما دنياي ذهني يا دروني آميزه اي است از احساس و انديشه و هيجان و عاطفه و باورها و واكنشها، كه جز براي شخص، قابل رويت نيست.

من در كدام دنيا زندگي مي كنم ؟ آيا دنياي مرا حواس پنجگانه ام بر من مكشوف مي سازند، يا اينكه در دنياي باطني و درونيم زندگي مي كنم ؟

واقعيت اين است كه زندگي ما دردنياي درونيمان ميگذرد و در آنجاست كه دچار احساس مختلف مي شويم و رنج و عذاب مي كشيم و يا به شادي و نشاط مي رسيم.

- اگر ميخواهيد تغييراتي در زندگي خود بوجود آوريد، ابتدا بايستي عكس العمل هايتان را در قبال زندگي تغيير دهيد.

- اگر رفتار مردم را منفي مي يابيد، همين برداشت، شما را نيز منفي بار خواهد آورد و از لحاظ دروني دچار اختلالات عصبي و رواني و عوارض ناشي از آن خواهيد شد. كساني كه تحت تاثير شخصيت ديگران قرار مي گيرند، راه پرورش و باروري شخصيت خويش را سد مي كنند. اين خود ما هستيم كه مي توانيم زندگيمان را دگرگون سازيم.

بيشتر افراد فكر مي كنند، براي موفقيت، نياز به وسايل مخصوص دارند، بعنوان مثال اگر بخواهند وضع مالي خود را بيهتر كنند، حتما" نياز به سرمايه اوليه دارند.

شما لازم نيست پول داشته باشيد، اگر بتوانيد ديگران را مجاب كنيد، با شما سرمايه گذاري مي كنند، يا اينكه به شما قرض مــــي دهند.

لازم نيست پا داشته باشيد، اگر بتوانيد ديگران را مجاب كنيد، شما را به كول خواهند گرفت و تا مقصد مي رسانند.

ذهن نمي تواند بين واقعيتي كه مي بيند و تصوري كه دريافت مي كند فرق بگذارد. اگر چنانچه واؤگون شدن ماشيني را ببينيم و يا اينكه فقط آنرا تصور كنيم. هر دو از نظر ذهن يكسان است. اگر اعتقاد داشته باشيد كه موفق هستيد، همه امكانات آماده مي شود و شما موفق خواهيد شد و اين موهبتي است الهي.

بين جسم و روح هماهنگي بسيار نزديكي وجود دارد. مسلما" زماني كه شاد و سرحال و با نشاط هستيد، جسم شما حالتي ديگر دارد تا اينكه افسرده باشيد. اگر زماني را كه موفق بوده ايد، بخاطر بياوريد كه جسم شما چه حالتي داشته است و همان حالت را بگيريد. مسلما" روحيه شما نيز عوض خواهد شد. اگر زماني كه ناراحت هستيد، دست هاي خود را زير چانه تان قرار مي دهيد، اين حالت بطور اتوماتيك انجام مي شود و اگر در هنگام موفقيت دستهايتان را به كمر مي زنيد، نيز يك عادت و حالت است. بنابراين بسيار مهم است كه براي تغيير روحيه - حالت جسم خود را تغيير دهيد، بعبارتي ديگر ؤست همان حالت را بگيريد كه مثلا" قوي يا مصمم هستيد، همانطور صحبت كنيد، همانطور بنشينيد و همان طور تنفس كنيد و همانطور نگاه كنيد.

اگر حالت جسمي خود را، زمانيكه موفق بوده ايد و يا خبر خوشي شنيده ايد بخاطر بسپاريد بسيار راحت مي توانيد با گرفتن همان حالت ها، روحيه، مربوطه را در خود بوجود آوريد. اگر چنانچه افسرده شديد، ستون فقرات را صاف و شانه ها را كشيده و به بالا نگاه كرده و تن صدا را عوض كنيد. در اين حالت افسردگي بسرعت از بين مي رود.

ضمير باطن همانند يك نوكر يا گماشته مي ماند و عقل ما حكم ؤنرال را دارد. بعد از اينكه عقل ما نتوانست راه حلي پيدا كند، ضمير باطن (گماشته) عليرغم اينكه راه حل را مي داند، بخاطر اربابش، اظهار وجود نمي كند، مگر اينكه از او خواسته شود، بهمين دليل بايد از او سةـوال كنيم <<چه كار كنم كه بتوانم به هدفم برسم>> درچنـين موقعيتي او خــــودش، راه را نشان ميدهـــد، ممكـــن اسـت خواب ببينيد و شايد شما را پيش كسي ببرد كه مشكلتان را حل كند و يا اينكه شخصي را سر راه شما قرار دهد.

اغلب از سعي مجدد مي هراسيم. چرا؟ چون همه ما از شكست بيزاريم ! اندوهگيني ما از چيست، آنچه خواستيم نشده چرا؟

ما هيچ وقت براي شكست برنامه ريزي نمي كنيم اين برنامه ريزي ماست، كه به شكست مي انجامد پس برنامه را تغيير دهيم خود را تغيير دهيم تا برنامه تغيير يابد.

از بت سازي پرهيز كن، اگر از كسي بيش از حد تعريف كني، تمامي نيروي خود را در او جاي مي دهي.

هيچكس دوست ندارد تمام سعي و تلاشش را به كار گيرد و موفق نشود. اغلب اوقات بعد از چندين بار به در بسته وبرو شدن ديگر اصلا" سعي نمي كنيم ! به جايي مي رسيم كه باور مي كنيم، موفقيت دست نايافتني است. اگر فكر كنيم بدشانس هستيم، مسلما" شانس سراغمان نمي آيد. (آنچه را نفي كنيم، نمي توانيم بدست آوريم)

اگر به حالتي رسيده ايد، كه ديگر ميلي، به سعي مجدد نداريد، به وضعيتي به نام <<نااميدي خود آموخته >> رسيده ايد. به خودتان ياد داده ايد كه <<هيچ راهي نداريد>>. ولي شما مي توانيد موفق شويد ! شما قادريد همين امروز با تغيير دادن ديدگاههايتان و رفتارتان، هر تغييري كه مي خواهيد در زندگيتان صورت دهيد.

اولين كار اين است كه، از دست، اين اعتقاد منفي، كه هيج كاري از دستتان در نمي آيد، رها شويد، اغلب مردم بدبين، بدين خاطر مي گويند، قادر به انجام كاري نيستند زيرا در گذشته كارهايي انجام داده اند كه با شكست مواجه شده است.

به خاطر بسپاريد كه گذشته شما، هيچ گاه با آينده تان برابري نمي كند. مهم نيست ديروز چه كرده ايد. آنچه همين الان انجام مي دهيد اهميت دارد.

به گذشته نگاه كن، به آينده وارد شو. متاسفانه خيلي ها برعكس عمل مي كنند. يعني به آينده نگاه مي كنند ولي به درگذشته اشان زندگي مي كنند.

كليد موفقيت دراين است كه تصميم بگيريد، چه چيز بيشترين اهميت را برايتان دارد و آنگاه هر روز براي بهتر كردن اوضاع، تلاشي همه جانبه در پيش گيريد، حتي اگر به ظاهر پيشرفتي در كار حاصل نشده باشد. متاسفانه بيشتر افراد، نمي دانند چه ميخواهند، اگر سةـوال شود كه بزرگترين آرزوي قلبي شما چيست جوابهاي متفاوتي دريافت مي كنيم.

حتي اگر بدانيم براي موفق شدن چه چيزهاةـي نياز داريم، چنانچه اين موفقيت برايمان راحتي نياورد امكان ترس از شكست در ما قدرت مي گيرد.

ارزش هاي دفعي از قبيل شكست، افسردگي، احساس گناه، جواب رد شنيدن، خشم، ما را از هدف هايمان منحرف مي كنند.

- هر احساسي كه نسبت به خود داريد به ديگران منتقل مي كنيد.

- هر طور كه خودتان را مي بينيد ديگران هم شما را همانطور مي بينند.

- اگر خودتان را مقصر بدانيد ديگران هم شما را مقصر مي دانند

- اگر به خودتان دروغ بگوةـيد ديگران هم به شما دروغ خواهند گفت

- اگر خودتان را آزار دهيد ديگران هم شما را آزار خواهند داد

- اگر به احساس تان بها ندهيد، هيچ كس به احساستان بها نخواهد داد

- اگر با خودتان صادق باشيد، ديگران هم با شما صادق خواهند بود

- اگر قدر خودتان را بدانيد، ديگران هم قد ر شما را خواهند دانست

- اگر خودتان را دوست بداريد، ديگران هم شما را دوست خواهند داشت

اگر انتظار افراد از شما زياد شده است، بدان معني است كه انتظار شما از خودتان زياد شده است.

تنها اين كافي نيست كه بدانيد جايگاه ديگران كجاست، شما شايد بتوانيد با پاةـين ترين فرد يك موُسسه تا بالاترين فرد، رابطه دوستي برقرار كنيد و جايگاه هر يك را بدانيد، اما اگر جايگاه خود را ندانيد در زندگي به مشكل برخواهيد خورد.

بايد هميشه منتظر فرصت ها باشيد. همه مي دانيم كه، گاهي اوقات مثلا" فلان فوتباليست را به چندين ميليون دلار مي خرند. حريف مقابل هم در موقع بازي از تواناةـي هاي اين بازيگر اطلاع دارد، كه بايد مواظب او باشد، ولي ظرف چند ثانيه يا جند دقيقه اين فوتباليست از موقعيت استفاده مي كند و موفق به زدن گل مي شود. از اين دقيقه ها، زماني مي توان به نحو احسن استفاده كرد كه منتظر آن باشيم.

سعي كنيد بيشتر نيرويتان، صرف توسعه شود، نه آنكه آنچه را داريد حفظ كنيد.

هرگز در زندگي نگوةـيد در آمد من ماهيانه، بعنوان مثال، پنجاه هزار تومان است بر اساس آن بايد نيازهايم را پوشش دهم، بلكه بگوةـيد نياز من سيصد هزار تومان است. "چكار كنم " كه در آمدم سيصد هزار تومان شود. با اين تفكر هميشه پيامي به ذهن خود ميدهيد كه بايد سيصد هزار تومان در آمد داشته باشيد، زيرا وقتي با پنچاه هزار تومان نيازهايتان را مي پوشانيد، و (پنجاه هزار = پنچاه هزار) ذهن نيازي براي فعاليت نمي بيند.

ضمير باطن كليه خاطرات ما را از زمان كودكي تا بحال در خود حفظ كرده و قدرت تشخيص هم ندارد، ولي از چنان قدرتي برخوردار است كه براي هر مشكلي راه حلي و براي هر سةـوالي، جوابي، دارد. تنها بايد راهش را بدانيم، تا از اين نيروي بيكران كه خداوند در نهاد، يكايك ما بوديعه گذاشته است، استفاده كنيم. تصميم گيري و سةـوالهاةـي كه از خود مي كنيم وسيله اي بسيار برنده است، كه مي تواند نيروي بيكران را در درون ما فعال كند.

هماهنگي بين عقل و قلب لازمه داشتن يك زندگي موفق و شاد مي باشد. چرا بخود اجازه ندهيم كه يك زندگي شاد داشته باشيم. نعمت بيكران خداوند براي همه بندگان آماده است. خواستن توانستن است. بشرط آنكه آنچه را كه نـميخواهيم بدانيم. بهترين آواي موسيقي در پيانو نهفته است، تنها بايد نت هاي مناسب را براي بيرون آوردن ‏آن داشته باشيم.

از نقاش معروف ميكل آنؤ پرسيدند، چگونه توانستي، مجسمه اي به اين زيباةـي خلق كني، در جواب گفت. اين مجسمه در دل سنگ وجود داشت. من فقط اضافي هاي آن را برداشتم. بنابراين وقتي بدانيم چه مي خواهيم، مي دانيم چه موانعي سر راهمان قرار دارد.

وقتي خود را لايق داشتن خانه اي مجلل و ماشين قشنگ نمي بينيم و يا اينكه اميد نداشته باشيم، كه نقش مهمي در خوشبخت كردن ديگران داشته باشيم، زندگي هم آنرا بما نخواهد داد، زيرا زندگي به ما همان چيزي را مي دهد كه مي خواهيم، اين خود ما هستيم كه بايد بدانيم چه مي خواهيم و براي چه مي خواهيم.

داشتن هدف كافي نيست، بايد وارد عمل شد. آنچه سرنوشت ما را تعيين مي كند، شرايط زندگيمان نيست، بلكه تصميم هاي ماست. يك تصميم مي تواند دريچه هاي بسياري را به روي ما باز كند و برايمان شادماني يا غم، سعادت يا بي نوايي را به ارمغان آورد. هر چه بيشتر تصميم بگيريم، قدت تصميم گيري ما بيشتر خواهد شد. گاهي اوقات ترس از تصميم گيري باعث ميشود كه تصميم بگيريم، ديگر تصميم نگيريم، كه اين خود نوعي تصميم گيري است.

موفقيت نتيجه قضاوت صحيح است. قضاوت صحيح ناشي از تجربه است و تجربه غالبا" نتيجه قضاوت غلط است. اگر همه كارها را كردي و موفق نشدي بايد ببيني براي موفق شدن چه كارهاةـي را نمي بايستي مي كردي.

گاهي اوقات شكست، نتيجه خودداري از عملي است، مثلا" زدن يك تلفن، رفتن يك كيلومتر راه يا اظهار عشق و محبت. گفتن يك "آري " و يا گفتن يك "نه"
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#27
افراد موفق معمولا" به سرعت تصميم مي گيرند و وقتي انجام كاري را درست بدانند به آساني از تصميم خود برنمي گردن د، برعكس اشخاص شكست خورده معمولا" دير تصميمي مي گيرند و تصميم خود را به آساني عوض مي كنند. به محض گرفتن تصميم نيروي دروني شما آماده انجام آن مي شود. بيشتر افراد تصميم نمي گيرند، زيرا ترس آنرا دارند كه تصميمشان غلط باشد.

اگر بعدها متوجه شديد كه تصميتان غلط بوده است. نبايد خود را سرزنش، كرد بلكه بايد گفت در آنروز، بهترين تصميمي كه به مغزم خطور كرد همان بود. با اين روش، روح را آماده مي كنيم كه بتواند تصميم گيري خود را حفظ كند. اگر يك بار تصميمتان درست نباشد و خود رامرتبا" سرزنش كنيد، نبايد انتظار تصميم گيري درست را داشته باشيد.تنها چيزي كه حد تواناةـيهاي شما را مشخص مي كند، همين است كه بتوانيد با دقت، خواسته خود را تعريف كنيد بسياري از چيزها در اطراف شما قرار دارند كه مي توانند شما را در راه رسيدن به هدف كمك كنند، ولي چون آنرا براي ذهن به خوبي تعريف نكرده ايد از كنار آنها رد مي شويد بدون آنكه متوجه شويد.

اگر هدف ساختن ميزي را داشته باشيم، چنانچه در مسير خود ميخ - اره - چكش - تخته ببينيم بزودي متوجه شده و آنها را به كمك مي گيريم، زيرا براي ذهن تعريف كرده ايم كه براي ساختن ميز به چه جيزهاةـي نياز داريم. در نظر داشته باشيد كه ضمير باطن ما با ضميرباطن ديگر افراد در رابطه است، اگر با شخصي در حال صحبت هستيد ضمير باطن شما تصوير هدف شما را به ضمير او انتقال داده و همينطور برعكس، ضمير باطن شما مي تواند افكار طرف، متقابل را بخواند. بنابراين جاي تعجب نيست ، اگر چناچه شخصي كه با او صحبت مي كنيد، يكباره يكي از وسايلي را كه براي رسيدن به هدف نياز داريد، بر زبان بياورد. بعنوان مثال بگويد چكش و اره دارد.

اگر بدانيد كه چرا، بايد كاري را انجام دهيد، چگونگي انجام آن به آساني معلوم خواهد شد. بخاطر داشته باشيد كه اگر داةـما"راجع به چيزي فكر كنيد و افكار خود را روي آن متمركز سازيد به سوي آن نيز حركت مي كنيد. بنابراين همواره به آرزوهايتان فكر كنيد، تا به سوي آن كشيده شويد. چيزهاةـي را كه باعث رنج و يا مايه لذت مي دانيم، سرنوشت ما را شكل ميدهد. اگر لذت تحقق هدف، بيشتر از رنج رسيدن به آن باشد مسلما" به هدف خواهيم رسيد.

اگر هدفي داشته باشيم كه رسيدن به آن، هم مايه رنج باشد و هم مايه لذت، مسلما" يا به آن نمي رسيم و يا اينكه زمان زيادي براي رسيدن به آن نياز داريم. زيرا ناخودآگاه، آنرا به تعويق مي اندازيم.

گاهي اوقات انسان بر سر دو راهيهايي قرار مي گيرد كه هر دو به رنج منتهي مي شوند، به عنوان مثال بعضي ها، از شغل خود ناراضي هستند، و فكر مي كنند اگر شغل خود را ترك كنند نمي توانند كار ديگري پيدا كنند، درنتيجه هيچ كاري نمي كنند و همچنان احساس بدبختي مي كنند.

تعلل و عقب انداختن كارها، يكي از شايع ترين راههاي فرار از رنج است، اما اگر كاري را به تاخير بيندازيد، معمولا" نتيجه اش اين است كه بعدا" به رنج و دردسر بزرگتري دچار مي شويد. بايد ديد كه، اگر هم اكنون انجام دهيد، چه لذتهاةـي در پي خواهيد داشت.

در زندگي، بيشتر مردم بجاي چاره انديشي، به بلاهاةـي فكر مي كنند، كه نمي خواهند به سرشان بيايد. آنچه زندگي ما را شكل ميدهد، خود آن وقايع نيست بلكه معناةـي است كه به آن رويدادها مي دهيم، مثلا" اگر كسي به ما ديكته كند، چه كار بايد بكنيم و چه كار نبايد بكنيم ‏‏‏: برداشت هاي مختلف داريم.

1- او فردي ديكتاتور هست

2- از ما سوُ استفاده مي كند در حاليكه مي توان اينطور برداشت كرد كه اين خود ما هستيم كه دانسته يا نادانسته ميخواهيم

كه با ما چنين رفتار شود.

هر گاه اتفاقي برايتان بيفتد، مغزتان بلافاصله دو سةـوال را مطرح مي سازد‏: اول اينكه آيا اين اتفاق به معني رنج است يا به معني لذت ؟

دوم اينكه براي دوري از رنج و كسب لذت چه بايد بكنيم ؟ پاسخ اين پرسشها بسته به اين است كه درباه موجبات رنج و لذت چه عقايدي داشته باشيم. (ارزش هاي جذبي و دفعي ).

اگر مي خواهيم كيفيت زندگاني خود راتغيير دهيم، بايد تغييري رادرسةوالاتي كه ازخود يا ديگران ميكنيم به وجود آوريم.بجاي

اين سةـوال كه، چرا شكست خورده ام مي توان پرسيد، چكار بايد بكنم كه موفق شوم."چراها" معمولا" انسان را به گذشته مـي كشاند در حاليكه "چكار بايد كرد" ذهن را معطوف به آينده و راه حل ها مي كند.

اگر ناتوانيها و محدوديتهاي خود را مورد سةـوال قرار دهيم ، بسياري از ديوارها فرو مي ريزند. پيشرفتهاي بشر، كلا" براثر طرح پرسشهاي تازه بوده است.

علت اينكه نمي توانيم از تجارب خود استفاده كنيم، غالبا" ضعف حافظه نيست، بلكه علتش آن است كه سةـوالات صحيحي از خود نمي كنيم، تا نيروهاي ما را فعال سازد. شايد شما هم تجربه كرده باشيد كه در دفترچه تلفن دنبال اسم دوستي مي گرديد ولي نمي دانيد شماره او را تحت اسم كوچك يا نام خانوادگي اش بايد پيدا كرد.

(بطور كلي : براي رسيدن به هدف جنبه هاي مثبت را در نظر بگيريم - چه نياز داريم - چه كار بايد بكينم - جه كار بايد نكنيم - از كارمان چگونه بايد لذت ببريم ).

بخاطر داشته باشيد كه نه تنها سةـوالاتي كه از خود مي پرسيد، بلكه حتي سةـوالاتي هم كه مطرح نمي كنيد در سرنوشتتان موُثرند. فرض كنيد پدري از اعمال فرزندش ناراضي است، هر بار كه اين عمل از او سر ميزند، بي نهايت عصباني مي شود، اگر در كمال آرامش از خود سةـوال كند كه چرا عصباني مي شوم، و يا اينكه چرا اين اعمال را انجام مي دهم، راه حلي پيدا مي شود. د ر حاليكه ما هميشه اعمال فرزندمان را در نظر مي گيريم.

چه بسيار هستند خانواده هاةـي كه عيوب فرزندان خود را پنهان مي كنند و آنها را به محيط نه آنگونه كه هستند بلكه آنطور كه خودشان مي خواهند معرفي مي كنند بعنوان مثال، فرزندي كه بارها در امتحان ديپلم رد شده است بعنوان دانشجوي سال دوم معرفي مي كنند كه در اين صورت فرزند آنها اين دو گانگي را حس كرده و مي داند كه مورد تاةـيد پدر و مادر نيست و كشش لازم را جهت سعي مجدد پيدا نمي كند.

پرسشهاةـي كه داةـما" از خود مي كنيم، موجب رخوت يا نشاط، كج خلقي يا خوشروةـي و بدبختي يا خوشبختي ما مي شوند. پرسشهاةـي از خود بكنيد كه روحيه شما را تقويت كنند.

ذهن انسان به چراها خيلي سريع جواب ميدهد، بشرط آنكه براي گرفتن جواب آماده باشيم.

از ديگران سرمشق بگيريد و هرگز خودتان را با آنها مقايسه نكنيد زيرا، هر كس از روش مخصوص به خود، مسيرش را تعيين مي كند تا به هدف برسد.

اگر در سةـوالات عادتي، كه هميشه از خود مي كنيد، تغيير كوچكي بدهيد، تغيير اساسي در زندگيتان بوجود خواهد آمد. پرسشها، بلافاصله باعث انحراف فكر و در نتيجه موجب تغيير احساسات ما مي شوند. يكي از عوامل اصلي موفقيت، آمادگي براي گرفتن پاسخ است. (گاهي اوقات، آنقدر سةـوال مي كنيم، كه فرصتي براي دريافت سةـوال نيست.)

اين كه چه كاري را ممكن و چه كاري را غير ممكن بدانيم، بسته به سةـوالاتي است كه از خود مي كنيم. سةـوالات مناسبي كه ميتوانيد مرتبا" از خود بپرسيد كدام است ؟

- چه حسني در اين كار وجود دارد؟

- چگونه مي توانم از اين موقعيت استفاده كنم ؟

پرسش اول افكار منفي ما را از بين مي برد و باعث مي شود كه معناي دلخواه را به وقايع زندگي خود بدهيم. پرسش دوم توجه ما را از <<چرا>> به <<چگونه >> و پيدا كردن راه حلها معطوف مي كند.

زماني فرا مي رسد، كه بايد از پرسش دست برداريد و عمل را آغاز كنيد. متاسفانه براي بعضي ها، جواب سةـوال مهمتر از خود سةـوال هست.

اگر داةـما" از جوابهاي منفي اجتناب مي كنيد و از طرد شدن مي هراسيد، علتش اين است كه مغزتان راهي موُثر براي فرار از رنج، دنبال مي كند.

همه ما مشكل داريم، نااميد و دلتنگ مي شويم، ولي نحوه برخورد با شكستهايمان است كه بيش از هر چيز ديگر، زندگي ما را شكل مي بخشد.

ما بايد هميشه به ياد داشته باشيم كه اگر خداوند اعطاي نعمتي را به تاخير مي اندازد، بدين معني نيست كه از اعطاي آن سر باز زده است.

انسان تا كار نكند اشتباه نمي كند و تا اشتباه نكند، ياد نمي گيرد. كساني كه از اشتباه كردن مي ترسند، بيشتر اشتباه مي كنند، و كمتر ياد مي گيرند.

همه ما مي دانيم كه براي نتيجه گرفتن بايد كارهاي جديدي انجام دهيم، اما بايد توجه داشت كه سر منشاء تمام اعمال ما، يك تصميم است.

قدرت تصميم يعني قدرت، تحول ايجاد كردن.

با اينكه ما قادر به كنترل تمام حوادث زندگيمان نيستيم، ولي كنترل افكار، عقايد، احساسات و كارهاي ناشي از آنها را كه داريم.

تنها راه متحول كردن زندگيتان اين است كه تصميم واقعي بگيريد.

كلمات قادر به تغيير دادن احساسات ما هستند. اگر موضوعي شما را ناراحت كرد چنانچه براي بيان احساس بگوةـيد آتش گرفتم، بسيار فرق مي كند تا اينكه بگوةـيد آزرده خاطر شدم. كلمات بر احساساتمان اثر مي گذارند.

شما مي توانيد فقط با تغيير نحوه توصيف عواطف خودتان، ميزان و شدت آنها را بيشتر كنيد. اگر از شما بپرسند، حالتان چطور است، با توجه به اينكه حال خوشي نداريد، بگوةـيد حالم خوب است، روحيه اتان بهتر مي شود، ولي چنانچه نياز داشته باشيد كه ديگران دلشان بحال شما بسوزد. بعنوان مثال بگوةـيد حالم خيلي خراب است مطمةـن باشيد، حالتان بهتر نخواهد شد. وقتي مي گوةـيدحالم خوش نيست ضمير باطن كه قدرت تشخيص ندارد بدنبال آن نمي رود كه حال شما را خوش كند، بلكه حال ناخوش شما را در خود ثبت ميكند وتنها زماني عكس العملي از خود نشان مي دهد كه علامت سةـوالي داشته باشد، مثلا" چكار كنم كه حال خوشي داشته باشم. آنچه را ضمير باطن از ضمير روشن دريافت ميكند لازم الاجراست قدرت تشخيص ندارد و نميتواند تشخيص دهد كه ما از آن بدمان مي آيد يا اينكه آرزوي قبلي ما هست.

دليل تعيين هدف اين است كه نقطه تمركز تلاشهايمان در زندگي مشخص گردد و در جهتي حركت كنيم كه خودمان مي خواهيم.

موفق ترين افراد آنها هستند كه قدرت <<لقمه گرفتن >> را مي دانند. بيش از ظرفيت شان بر نمي دارند. به عبارت ديگر، اينان هر هدف را به چندين <<ريز هدف>> كوچكتر و دست يافتني تر،كه ذره ذره آنها را به هدف اصلي برساند، تقسيم ميكنند.

اما تعيين <<ريز هدفها>> كافي نيست. بايد دستيابي به هر مرحله - هر چند كوچك را جشن بگيريد. بااين كار، سير پيشرفتتان دور بيشتري برداشته و عاداتي در خود ايجاد خواهيد كرد، تا به تدريج روياهايتان را به حقيقت مبدل نماةـيد. براي رها شدن از اوضاع بد، بايد هدفهاي زيادي براي خودتان تعيين كنيد. بخاطر داشته باشيد كه هدفهايتان نبايد پراكنده باشند، هدفهاةـي را انتخاب كنيد كه مثل زنجير دنبال هم باشند، تا با رسيدن به يكي از آنها به ديگري نزديكتر شويد. (هدف هاي نزديك، ميان مدت - دراز مدت ) تنها زماني ميتوان هدف هاي زنجيره اي تعيين كرد كه هدف دراز مدت خود را بدانيد و براساس آن حداقل يكباردر ذهن خود معكوس بطرف هدف ميان مدت و حال سير كنيد، در چنين حالتي مسير تعيين مي گردد و از انحراف جلوگيري مي شود.

وقتي براي خود هدفي واقعا" خواستني و انگيزه ساز تعيين كنيم، نيروةـي در خود آزاد مي كنيم،كه ماوراي تصورمان است. در واقع به خود فرصتي فوق العاده براي انعطاف پذير شدن داده ايم.

<<پيروز شدن با شروع كردن آغاز مي شود.>>

بدون داشتن مقصد، نمي دانيد به كدام سو بايد حركت كنيد.

بجاي فكر كردن به مشكلات بايد به راه حل ها فكر كرد.

رفتار، هميشه معرف شخصيت فرد نيست. براي شناخت افراد، بايد انگيزه هاي آنان را شناخت. اگر كسي از شما بدي بگويد، از كوره در نرويد، پيدا كنيد كه از گفتن اين حرفها چه انگيزه اي داشته است.

زندگي برتر نتيجه قضاورت برتر است، بايد شيوه هاي قضاوت خود را بشناسيد و بر آنها مسلط باشيد وگرنه اين شيوه ها، شما را به مسيري مي رانند كه سرانجام نسبت به تواناةـيهاي خود مشكوك مي شويد. آنچه در ميان همه افراد موفق مشترك است قضاوت و ارزيابي عالي آنهاست.

همواره بايد از خود سةـوال كرد "چه بايد بكنم تا رنج ها را دفع و خوشيها را فراهم سازم ؟"

آيا اتفاق افتاده است كه يكي از ارزشها، شما را به سويي جلب كند و ارزش ديگر شما را از آن منع نمايد؟ تصميم گيري چيزي جز روشن كردن ارزشها نيست. سعي كنيد وقتي بر سر دو راهي قرار مي گيريد، حتما" يك تصميم بگيريد خواه غلط‏، خواه صحيح باين وسيله اگر چنانچه تصميمتان غلط بود، بخود ياد داده ايد كه در تصميم گيري دقت كنيد نه اينكه تاخير كنيد.

يكي از مهمترين فوايد سلسله مراتب ارزشها اين است، كه تضادهاي ارزشي را روشن مي كند. مثلا" اگر موفقيت، بالاترين ارزش جذبي و طرد شدن (جواب رد شنيدن ) بزرگترين ارزش دفعي شما باشد، ملاحظه مي كنيد كه اين دو ارزش چگونه با يكديگر ناسازگارند؟ سعي در كسب لذت موفقيت، بدون تحمل رنج پاسخهاي منفي، هرگز به نتيجه نمي رسد. در واقع ممكن است پيش از آنكه در جاده موفقيت، زياد جلو برويد،خودتان، راه خودتان را سد كنيد. زيرا ترس از طرد شدن، توسط ديگران شهامتي را كه براي كسب هرگونه موفقيت لازم است، از شما مي گيرد.

هنگام احساس رنج، خوب است كه به يك سةـوال مهم پاسخ دهيد: << آيا اين رنچ نتيجه شرايط موجود است يا مربوط به قوانين فردي من است، كه مي گويد در چه شرايطي بايد چه احساسي داشته باشم؟ فرض كنيد شما از همسرتان راضي نيستيد و شاهد مناظره يكي از دوستتان با همسرش هستيد، مسلما" از تجربه خودتان كه بعنوان مرجع در ذهنتان ثبت كرده ايد استفاده خواهيد كرد. در چنين حالتي از عواطفتان استفاده مي كنيد. ممكن است، فردي، پدري دلسوز و مهربان باشد، ولي شريكانش از او ناراضي باشند و او را شريك خوبي به حساب نياورند.

اگر شغل شما وكالت يا قضاوت است مراقب باشيد كه برداشتهاي شغلي خود را به محيط خانه نياوريد، در غير اينصورت ممكن است هر شب همسر خود را مورد بازجوةـي قرار دهيد. همه ما به هنگام تصميم گيري، از تجارب خود استفاده مي كنيم ولي محدود به تجارب واقعي خود نيستيم، بلكه قدرت تخيل ما منبعي پايان ناپذير براي كمك به ماست. قدرت تخيل نيرومندتر از اراده است. اگر اين نيرو را آزاد سازيد چنان حس اعتماد به نفس و تجسم قوي در شما ايجاد مي شود، كه همه محدوديتهاي گذشته را از ميان برميداريد.

بيشتر افرادي كه دست از فعاليت كشيده اند، تنبل نيستند، بلكه، هدفهاي انگيزه اي ندارند. هدفهاي انگيزه اي زماني روشن مي شود كه بدانيم از چه چيز خوشمان بيايد و از چه چيز گريزانيم.

اگر در زندگي تصميم نگيريم برايمان تصميم مي گيرند، اگر خواسته هايمان را ندانيم برايمان خواسته تعيين مي كنند.

اگر خلاف ميل باطني، هميشه كارهاةـي را انجام دهيم، بمرور زمان افسرده و دلسرد مي شويم و اگر گاهي اوقات مجبور به انجام آنها هستيم، بايد راهي پيدا كرد كه تنها به خاطر جلوگيري از رنج انجام ندهيم، بلكه در انجام آن لذت هم داشته باشيم.

قدرت هر كس به ديگران بستگي دارد. يعني هر قدر دوستان و آشنايان بيشتري داشته باشيم كه برايمان از جان و دل كار كنند، موفقيت بيشتري داريم. به هيج كس نبايد بيش از تواناةـي اش بها داد، براي بها دادن و تاةـيديه دادن و حتي انگيزه ايجاد كردن در ديگران بايد حتما" تعادل را حفظ كنيم. نه زياد و نه كم (اندازه نگهدار، كه اندازه نكوست ) انتخاب افراد بايد با توجه به اهداف صورت گيرد دوستان به نوعي و شركا‏ء و همكاران به نوعي ديگر چنانچه گفته اند هر چيزي به جاي خويش نيكوست

گاهي اوقات بعلت زياد بودن هدف هايمان و نگرفتن تصميم، ناخودآگاه بر سر دو راهي گير كرده و از تصميم گرفتن عاجز ميشويم.

هر كدام از ما داراي دو شخصيت هستيم، يكي دروني و ديگري بيروني ("من درون و من بيرون "). متاسفانه، اغلب اوقات، فقط خواسته "من " بيروني را در نظر مي گيريم، در حاليكه "من " درون هم خواسته هاةـي دارد. از خواسته دروني كمتر اطلاع داريم. همانطور كه قبلا" گفته شد اگر "من " بيرون علاقمند به كسب ثروت باشد، ولي نظر دروني اين باشد، كه ثروتمندان كـــــــــلاه بردار و شياد هستند، هرگز به ثروت دست نخواهيم يافت، گو اينكه به عبث در اين راه فعاليت هم بكنيم. پس اگر دو ارزش در مقابل هم قرار گيرند - بايد اگر چنانچه مغاير با يكديگر هستند يكي از ارزشهايمان را اولويت دهيم. و يا اينكه تعادلي ايجاد كنيم، بعنوان مثال ثروت را مي توان در راه خوب هم به كار گرفت.

در اين حالت است كه به معني اين جمله پي مي بريم، زندگي به ما همان چيزي را مي دهد كه ميخواهيم، كه البته منظور خواسته دروني و خواسته بيروني است. بهمين علت به افراد موفق مي گويند، آنها مي دانند چه مي خواهند و براي چه ميخواهند.

همانطور كه قبلا" گفته شد هر كدام از ما يك "من " بيروني داريم كه به ديگران نشان مي دهيم، كه علاقمند به ثروت و عنوان، مقام، خودنماةـي و... مي باشد ويك "من " دروني كه تنها بفكر خود ما مي باشد، بعنوان مثال دوست، دارد روزانه 8 ساعت خواب داشته باشد، كسي آرامشش را بر هم نزند. اگر در كودكي علاقمند به موزيك و يا نقاشي بوده است و تحت شرايطي موفق نگشته است دوست دارد به آنها برسد.

"من " بيروني بايد شوهر خوبي براي همسر، فرزند خوبي براي مادر، برادر خوبي براي خواهر، پدر خوبي براي فرزند، رفيق خوبي براي دوست و... باشد.

صداي "من " دروني مي گويد: "من " بايد براي همه خوب باشم، پس چه كسي براي "من " خوب است. اگر من بيروني تو را وادار مي كند كه هميشه در محل كارت باشي "من " دروني مي خواهد بمسافرت برود و اگر "من " دروني به مسافرت برود "من " بيروني مي خواهد به محل كارش برگردد.

در اندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او در فغان و درغوغاست

هم آهنگي بين "من " بيروني و "من " دروني يعني خلاقيت يعني آرامش....

متاسفانه بيشتر افراد "من " دروني را سركوب ميكنند و با وعده و وعيدهاي سرخرمن سعي مي كنند او را در خدمت "من " بيروني بگيرند، غافل از اينكه موفقيت در هر زمينه اي بدون شراكت "من درون " امكان پذير نيست.

احساس گناه نبايد با عذاب وجدان اشتباه مي شود - پدري كه فرزندش به مواد مخدر دچار شده است مرتبا" او را سرزنش مي كند كه چرا منحرف شده است. در چنين حالتي به جاي اينكه با محبت و راهنماةـي، او را هدايت كند، اين احساس گناه ( كه نادانسته است و خود شخص از آن اطلاع ندارد) مرتبا" او را عذاب مي دهد كه مثلا" پدر خوبي نبوده و در امر تعليم و تربيت او كوتاهي كرده و چون نمي تواند خودش را ببخشد، فرزندش را نيز نمي تواند ببخشد، كه در اين صورت كار به نفرت مي كشد و مرتبا" فرزندش را بجاي راهنماةـي سرزنش مي كند.

گاهي اوقات وقتي پسر نسبت به پدر نفرت پيدا كرد در پشت سپر محبت مادر مخفي شده و به طرف پدر شليك مي كند. مادر فكر ميكند كه به پسر محبت مي كند در حاليكه نادانسته او را گمراه مي سازد. پدر و مادر بايد يكي بودن خود رادر مقابل فرزندان حفظ كنند. مادر و فرزند همواره از طريق ضمير باطن با هم در ارتباط هستند.

احساس گناه، بسياري از مردم را فلج مي كند و جريان انرؤي آسماني را در حيات و هستي ايشان متوقف مي سازد و شور و نشاط زندگي و شكوفاةـي روحي را از آنها باز مي ستاند. خود محكومي، شكست و تيره بختي را به همراه مي آورد در حاليكه گذشت و اغماض در مورد خود، با مسرت و شادماني و شعف و كاميابي دمساز خواهد بود. گاهي اوقات در افرادي كه احساس گناه در وجودشان بسيار قوي هست با كوچكترين عمل كه به نظر آنها گناه محسوب مي شود روز و شب از اين عمل خلافي كه به زعم خود انجام داده اند، خويش را سرزنش مي كنند و هر آن منتظر هستند تا كيفر گناهي را كه مرتكب شده اند بچشند. افراد نيكوكار به بخشش خداوند بيش از عذاب او فكر مي كنند.

- هرگز نبايد گناه شكست هاي خود را به گردن ديگران انداخت، كه البته بدتر از آن اين است كه خود را بعلت شكست ها سرزنش كنيم. اگر خودمان را دوست داشته باشيم، مي توانيم خود را ببخشيم، كه در اين حالت ديگران را به راحتي خواهيم بخشيد.

ابتدا بايد ببينيم، چه چيزي را بيش از هر چيز مي خواهيم (يعني عاليترين ارزشها در نظر ما چيست ) و آنگاه تصميم قطعي بگيريم كه بر اساس معيارهاي مورد قبول خود زندگي كنيم. علاوه بر ارزشهاي دفعي (تنهاةـي، افسردگي، جواب رد شنيدن شكست، احساس گناه، خشم، خفت و خواري ) يا ارزش هاي لذت بخش (عشق، خوشي، آزادي، امنيت و آرامش فكري، راحتي، قدرت، صميميت، موفقيت، سلامت جسمي ) دو دسته ارزش ديگر نيز وجود دارند: ارزشهاي هدف و ارزشهاي وسيله خواسته هاي من برون از ارزشهاي وسيله و خواسته هاي من درون از ارزش هاي هدف مي باشد.

بخاطر داشته باشيد كه در پشت هر تصميمي نيروي محركه اي است، كه همان <<ارزش هدف >>مي باشد. متاسفانه بيشتر مردم در تصميم گيري هاي خود به دنبال وسيله مي روند و از آنچه بسيار مهمتر است يعني هدف نهاةـي (انگيزه عاطفي ) غافل مي مانند.

ارزش هاي هدف مانند عشق، الفت يا صميميت است.

ممكن است در زندگي همه ارزشهاي وسيله اي (پول، مقام، فرزند، رابطه ) را داشته باشيد و با وجود اين احساس نارضايتي و بدبختي كنيد. مادام كه بر اساس عميقترين ارزشهاي هدف خود زندگي نكنيد، يا هر چند كه به وسايل گوناگون دست يابيد. اما رضايت كاملي را كه شايسته شماست بدست نمي آوريد.

با ارزش ترين كار براي حركت دوباره انرؤي، اين است كه ببينيد چه مي كنيد. اذعان كنيد كه گير كرده ايد و بعد تضادهاي درونتان را مورد مشاهده قرار دهيد. ببيند كدام يك از ارزشهاي شما، زير پا گذاشته شده است. بعنوان مثال : اگر شب، بعد از كار روزانه، براي استراحت به رختخواب رفته باشيد و پسر 6 ساله همسايه بالاةـي با بازي فوتبال شما را نارحت كند، چه حالتي پيدا ميكنيد؟

اگر اين عمل تفكيك شود، خيلي راحت تر مي توان با مسةـله، برخورد كرد. آيا صداي توپ شما را نارحت كرده ؟ و يا اينكه ، چرا والدين اجازه مي دهند فرزندشان نيمه شب، فوتبال بازي كند و آسايش همسايه را بر هم زند.

در بسياري ازموارد تشريح درد، به درمان آن مي انجامد.

منبع واقعي حركت، انرؤي و قدرت هميشه عبارت است از رفتن به سمت نداي درون، هدايت شدن، و بر مبناي آن عمل كردن. اگر عقل شما را به راهي سوق مي دهد ولي احساستان راهي ديگر را ميخواهد، بايد به اين احساس دروني پاسخ گفته و حمايتش كنيد. احساس و روح چيزهاةـي را مي بينند كه عقل از ديدن آنها عاجز است. روحي كه خداوند در نهاد يكايك ما نهاده است، راهي است به سوي او.

افراد با ايمان، از طريق ضمير باطن خود كه جايگاه روح مي باشد، با خالق يكتا در رابطه هستند. هيچ وقت احساس تنهاةـي نمي كنند، او را حامي خود مي دانند كه راه را نشانشان مي دهد و از خطرات مصونشان ميدارد. زيرا قدرت او از درون خود ما سرچشمه مي گيرد.

تا زمانيكه مردم، ديگران را مشكل آفرين يا مشكل گشا مي بينند، انرؤي درونشان مجال جريان يافتن نمي يابد.

شما بايد بپذيريد كه بنابر عادت به ديگران كمك مي كنيد، زيرا از اينكه ديگران شما را رها كنند وحشت داريد.

هر گاه از نظر عاطفي از خودتان حمايت كنيد، ديگران اين امر را با نشان دادن عشق و پشتيباني بسيار منعكس ميكنند.

تنها راه واقعي كمك به ديگران اين است كه دقيقا" آن كاري را كه دلتان مي خواهد انجام دهيد. اگر بگوييد: <<من "بايد" كاري در اين مورد انجام دهم >>، اين هستي نيست كه سخن مي گويد، بلكه "بايدهاي" ناشي از احساس گناه شماست.

به طور مثال، شايد كمك نكردن به يك دوست كه از شما چيزي مي خواهد ظالمانه و بيرحمانه در نظر آيد. با اين همه، اگر احساس مي كنيد كه ميل چنداني به كمك كردن نداريد (و خود واقفيد كه معمولا" انسان بخشنده اي هستيد)، بايد به اين احساس اعتماد كنيد و خطر<<نه>> گفتن به دوستتان را بپذيريد. شايد با كمك به او، نوعي ناتواني را در او تقويت ميكرده ايد. در واقع، شما با اعتماد كردن به ناخودآگاهتان (ضمير باطن) و <<كمك نكردن >> به دوستتان، ياريش مي كنيد، تا بيشتر به نيروي خود متكي باشد.

ممكن است در موردي ديگر از دهش به ديگري احساس خوشي داشته باشيد. به اين احساس اعتماد كنيد و مايه بگذاريد. وقتي سخاوت از قلبتان سرچشمه مي گيرد و نياز به جانفشاني و ايثارشما ندارد، بدانيد كه هستي در شما جريان يافته است.

اگر احساس مي كنيد كه حقي از شما ضايع شده است و يا اينكه قرباني شده ايد، يك احساس است كه بايد به دقت مورد توجه قرار گيرد، معمولا" اين احساس زماني بوجود مي آيد كه "من برون " خواسته هايش را به <<من درون >> تحميل ميكند.

اگر انسان نتواند خودش را نجات دهد پيوسته دنبال قرباني ها مي گردد تا نجاتشان دهد، بعنوان مثال خواهر من طلاق گرفته و سرپرست ندارد، بايد به او كمك كنم. برادرم تازه ازدواچ كرده و نياز به كمك من دارد. افراد ناجي تا يك قرباني در درون خود نداشته باشند، نميتوانند قرباني بيرون را لمس كنند، ولي چنين افرادي، خود قادر نيستند قرباني درون خود را نجات دهند و آنقدر بدنبال قرباني ها هستند تا خودشان نيز قرباني شوند و در نهايت منتظر يك ناجي هستند تا آنها را نجات دهد. البته اين بدان معني نيست كه انسان نبايد به ديگران كمك كند، بلكه يك حالت روحي است كه اگر انسان بتواند ناجي خودش باشد، بيشتر ميتواندبه مادر و خواهر و ديگران كمك كند. مسةـله را مي توان اينطور بيان كرد، اگر قايقمان در نزديكي ساحل شكسته باشد و كليه سرنشينان كه بستگان و نزديكانمان هستند در حال غرق شدن باشند، دو راه وجود دارد اول اينكه به اولين شخص كه برخورد كرديم، تصميم بگيريم او را نجات دهيم. نفر دوم را كه ببينيم نمي توانيم بي اعتنا از كنارش رد شويم، همينطور نفر سوم و چهارم و در اين حالت، هم خود و هم آنها را به قعر دريا فرو مي بريم.

دوم اينكه، ابتدا تصميم بگيريم خود را نجات داده و بساحل رسانده، سپس با قايقي برگشته و همه را نجات دهيم

من درون تنها بفكر خود ما است و بهيچ كس ديگر فكر نمي كند و شايد هم در اين زمينه بسيار حسود باشد.

اگر از كنار قنادي رد شويم و ديدن شيريني ها، ما را بوجد آورد كه از آن بخوريم، ولي خود را از خوردن آن بدلايل مختلف محروم كنيم (مثلا" پسر من هم دوست دارد از اين شيريني بخورد بدون او لذتي برايم ندارد و يا دلايل ديگر) اين "من" درون كه محروم گشته است مطمةـنا" پسر ما را هم از خوردن شيريني محروم مي كند. ولي چنانچه بخود بگوةـيم اين حق تو است كه شيريني بخوري و واقعا" اين كار را انجام دهيم، كمكتان ميكند تا بتوانيم بهترين ها را براي فرزندانمان تهيه كنيم.

ضمير روشن،كنترل، حواس پنجگانه را بعهده دارد (ديدن، شنيدن، بوةـيدن، چشيدن، لمس كردن.) از طريق اين حواس تجارب خود را وارد ضمير تاريك مي كنيم. بهتر بگوةـيم روح انسان آنچه را كه از طريق حواس پنجگانه در ضمير روشن قرار مي دهيم گرفته و در قفسه هاي ضمير تاريك بصورت تصوير بايگاني مي كند، تا هر وقت كه بخواهيم، به آنها دسترسي پيدا كنيم. بايد از طريق ضمير روشن آنچه را كه دنبالش هستيم به روح بسپاريم تا برايمان بياورد، بعنوان مثال اگر بگوةـيم خاطرات خوش 6 سالگي مرا بياور. روح در قسمت خاطرات خوش، در زماني كه 6 ساله بوده ايم دنبال خاطرات مي گردد.

در اين زمان كه روح به جستجو در ضمير تاريك ما مشغول است، از هيچ چيز اطلاعي نداريم. زمانيكه به آنها دست يافت، همانطور كه ثبت كرده است ، به ضمير روشن مي آورد تا ما درك كنيم. پس اين ما هستيم كه مي توانيم كنترل روح را به عهده بگيريم در غير اينصورت روح، ما را كنترل مي كند - كافي است كه از طريق يكي از حواس پنجگانه خبري به روح بدهيم، بعنوان مثال با ديدن كسي، بياد شخصي بيفتيم كه در5 سالگي ما را اذيت كرده است، دراين موقع روح بطور خودكار در قسمت خاطرات بد كه در قفسه هاي ضمير باطن به ثبت رسانده است، دنبال اين شخص مي گردد. و اگر دستور توقف ندهيم همچنان به كارش ادامه مي دهد و ما همان حالت هاةـي را پيدا مي كنيم كه در آن زمان داشته ايم. بنابراين بايد دستور داد تا از جستجو كردن دست بردارد و او را به خاطرات خوش سرگرم كرد.

قبل از خواب، با بخواب رفتن ما، ضمير روشن هم بخواب مي رود و كنترل حواس پنجگانه را از دست مي دهد، يعني نه مي شنويم و نه مي بينيم. ضمير باطن كه هميشه بيدار است فعال تر مي شود. اينكه قلب ما چقدر بزند و يا اينكه چقدر اكسيؤن به كبد برسد و... از وظايف ضمير تاريك مي باشد. بايد به ضمير باطن دستور داد، "مي خواهم خواب خوشي داشته باشم و صبح سرزنده و با نشاط از خواب بيدار شوم " در اين حالت است كه روح را وادار كرده ايم تا آنچه ما را در روز آزار داده است فراموش كرده و خواب خوش ما را تضمين كند.

ضمير تاريك قدرت تشخيص ندارد. آنچه از ضمير روشن دريافت مي كند برايش لازم الاجرا است، بدون آنكه بداند اين كار شر است يا خير، لذا بايد آنچه را به ضمير تاريك مي سپاريم به ضرر ما نباشد. وقتي پيوسته به موضوعي كه از آن وحشت داريم فكر كنيم اين موضوع در ضمير باطن ثبت مي گردد، و عينا" همان را انجام مي دهد ضمير باطن نمي تواند تشخيص دهد كه اين موضوع خواسته ما نبوده است، بلكه از آن نفرت داشته ايم. در چنين صورتي مي گوةـيم از هر چه بدم آمد سرم آمد.بيشتر افراد فقط در هنگام گرفتاري كه راه به جاةـي نميبرند،از طريق ضمير تاريك دست به دعا برداشته و از خالق يكتا خواهان راه حل مي شوند. افراد با ايمان هميشه و در همه حال رابطه خود را با خداوند قطع نمي كنند. همانطور كه قبلا" نيز گفته شد ضميرهاي باطن، كليه افراد با يكديگر در تماس هستند ولي خود اطلاعي از آن ندارند. اگر از كسي نفرت داشته باشيم ولي تصويري از او در نظر مجسم كنيم كه در حال خنده ما را در آغوش گرفته و عذرخواهي مي كند و اين كار را چندين بار تكرار دهيم، ضمير باطن، اين تصوير را دريافت كرده بدون آنكه خودش از آن اطلاعي داشته باشد بعد از چند روز با كمال تعجب مشاهده خواهيم كرد كه هم رفتار ما و هم رفتار او تغيير پيدا كرده است.

پدر و مادر ما با هم ازدواج كردند و ما ثمره ازدواج آنها هستيم.

همانطور كه از لحاظ ظاهري مقايسه مي كنيم، بعنوان مثال چشم ها به مادر رفته و دست ها به پدر، از لحاظ روحي هم، چنين مقايسه اي وجود دارد. آنچه مسلم است يك قسمت از ما مذكر و قسمت ديگر موُنث است.

قسمت موُنث طراح و قسمت مذكر مجري وجود ما هستند. برداشت ما از پدر و مادر نقش مهمي در آينده امان دارد اگر چنانچه بهر دليل بعضي ا. حركات پدر و مادر را در كودكي قبول نداشته ايم بايد سعي كنيم لااقل تصويري كه از پدر و مادر در ذهن خود داريم تصويري بسيار خوب باشد زيرا در غير اينصورت مانع بزرگي در سر راه خوشبختي خود ساخته ايم و اين كا را بخاطر خودمان هم كه شده بايد انجام دهيم.

- در نظر داشته باشيد كه يك طراح مي تواند چندين مجري داشته باشد. اگر در زندگي هميشه مجري بوده ايد ولي ناموفق. سعي كنيد قسمت طراح وجودتان را فعال تر كنيد. تا مي توانيد. در پذيرش مسةـوليت ها كوشا باشيد، تاچيزهاي عالي نصيبتان شود. اگر قبول مسةـوليت كنيد تمام نيروهاي دروني شما فعال مي شوند، تا از عهده مسةـوليت برآةـيد.

- از ديگران توقع نجات و رستگاري خود را نداشته باشيم.

- ضمير باطن همه چيز را مي داند.

- ضمير باطن مقر و پايگاه عادات است.

- نيروي خلاقه در باطن و نهاد هر كس قرار دارد.

- اگر معتقد به پيشگوةـي هاي منفي باشيد، يقينا" بدانيد كه آنرا در زندگي خود به چشم خواهيد ديد، زيرا قانون زندگي قانـــــون باور است.

-گفته ها زماني مثمر ثمر واقع مي شوند، كه معناي آنها توسط ضمير باطن پذيرفته شده باشند.

- اگر روزي فقط نيم ساعت درباره آرمانها، هدفها و آرزوهايتان به تعمق بپردازيد بي گمان متحول خواهيد شد و خود اين تحــول باطني را احساس خواهيد كرد.

- اگر كسي هر رويا و آرزويي را از سر خود بدر كند و فكر ترقي و پيشرفت را در دل نپرورد،طبعا" بسان آب راكدي در جا خواهـــــد ماند و از لحاظ روحي پؤمرده خواهد شد.

- هر حادثه كه در اطراف ما بخواهد، اتفاق بيفتد، ابتدا در ذهن ما نقش مي بندد.

- سرنوشت و تقدير همان انديشه ايست كه بسر راه مي دهيم.

- فكر عوض كردن دنيا را نداشته باشيد، اين شما هستيد كه بايد عوض شويد.

- هدف تفكرات عميق، هدايت روح در مراحل مختلف حيات است.

- بسياري از مردم تنها، تن خود را حركت مي دهند ولي روحشان سالهاست كه از حركت و پيشرفت بازمانده است.

- كاري انجام دهيد، كه از آن واهمه داريد، در آن صورت مرگ ترس، حتمي است.

- حالت روحي هر كس علت و حاصل تمام تجارب او در زندگي مي باشد.

- اگر ترس داريد، ضمير باطن را مخاطب قرار دهيد، "من به تو دستور مي دهم كه هيچ ترسي بخود راه نده، تــرس ر ا از وجــود من خارج كن، خدا با من است و جاةـي كه خدا است جاةـي براي بدي و ترس و درد نيست."

-پايان كار بايستي با آغاز كار هماهنگي داشته باشد، اگر در ابتدا ترس از شكست وجود دارد، نمي تــــوان درپايـــان انتــظار موفقيــــت داشت.

- هر حادثه داراي دليل و مقصودي است كه به مصلحت ما است.

- بزرگترين عامل جلوگيرنده اغلب مردم، ترس از شكست است.

- قبول مسةـوليت، يكي از بهترين معيارهاي تواناةـي و بلوغ شخص است.

- براي بهره بردن از چيزي، شناخت كامل آن لازم نيست.

- بزرگترين سرمايه شما ديگرانند هر قدر بتوانيد ديگران را مجاب كنيد بهمان اندازه سرمايه شما بيشتر مي شود.

- كار بايد نوعي تفريح باشد.

- داشتن آگاهي كافي نيست، آنچه ما را به هدف مي رساند، عمل است و براي عمل بايد تصميم هاي انگيزه دار بگيريم.

- افراد موفق مي دانند چگونه در موهبتي كه به هيچ كس به قدر كافي داده نشده است، يعني در وقت صرفه جوةـي نمايند.

- اگر معتقد باشيد كه مي توانيد كاري را انجام دهيد، يا برعكس عقيده داشته باشيد كه نمي توانيد،كاري را انجام دهيد در هـــر دو صورت درست فكر كرده ايد.

وقتي تصميم به كاري مي گيريد، تمامي دانسته هاي خود را از طريق ضمير روشن، روانه ضمير باطن ميكنيد و اين ضمير باطن است، كه پس از تحقيق، جوابي به شما مي دهد، كه مثلا" آري يا نه. در نظر داشته باشيد كه ضمير براي پاسخ گفتن، از تمامي تجارب شما از طفوليت تا بحال، اعم از شكست موفقيت - تلخ و شيرين و هم چنين از ضرب المثل هاةـي كه در ذهن خود سپرده ايد و تكيه كلام هاةـي كه بنابر عادت مي گوةـيد استفاده مي كند. بايد ببينيد چه ضرب المثل هاةـي براي ذهن شما قابل قبول است. ضرب المثل هاةـي كه در ذيل آمده است، همراه با تاثيري كه مي تواند برعملكرد شما داشته باشد، بطور خلاصه بيان شده است. مسلما" افراد ناجوربين برداشتشان با افراد جوربين فرق مي كند. اگر از كسي بخواهيد كه سه ضرب المثل بگويد خيلي سريع متوجه خواهيد شد كه چگونه فكر مي كند و برداشتش از محيط چيست. اين ضرب المثل ها مي تواند برروي افراد ناجوربين چنين اثراتي داشته باشد.

1- هر كه خربزه مي خوره پاي لرزش هم بايد بنيشيند: ترس از لرزيدن باعث مي شود كه خربزه نخورد هميشه منتظر يك واقعه بد هست.

2- آدم مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد: در زندگي خود را هميشه كنترل مي كند و اين نيروي زيادي را بهدر ميدهد، به همه چيز بدبين است. چطور مي توان درپايان كار موفق بود، وقتي در ابتدا به شكست فكر كنيم.

3- هر كه بامش بيش برفش بيش : ترس اينكه برف زيادي بايد بروبد - نمي گذارد كه بام هاي بيشتري داشته باشد. چه بسيـــــــار هستند افرادي كه حالت ناجي ها را دارند و ناخودآگاه قرباني ها را به طرف خويش جذب مي كنند، تا به آنها كمك مالـــي يا معنوي كنند و چون نتوانسته اند، قرباني درون خود را نجات دهند، و از طرفي نمي توانـــند به قربانــي ها جـــواب رد بدهنـــد، ناخودآگاه توان پول در آوردن و كمك كردن خود را كاهش مي دهند، تا جاةـيكه حقيقتا" نتوانند به آنها كمك كنند، كـــه در چنين حالتي از كمك كردن به خود نيز عاجز مي شوند.

4- جوجه را آخر پاييز مي شمرند: در حين انجام كار راضي نيست و هميشه ترس از عاقبت كار دارد.

5- شخصي را توي ده راه نمي دادند سراغ كدخدا را مي گرفت ‏: هر وقت كه تصميم مي گيرد كاري را انجام دهد اعتمـــاد به نفس را از دست داده و خود را مستحق آن نمي داند. و هميشه در رويا زندگي مي كند.

6- ماراز پونه بدش مي آيد، دم لونه اش هم سبز مي شود: زياد به چيزهاةـي كه بدش مي آيد فكر مي كند و بطرف آنها هم كشيده مي شود.

7- موش تو سوراخ نمي رفت جارو بدمش بستند‏: قدرت خود را هميشه كمتر از آنچه كه هست مي پندارد.

8- مرغي كه انجير مي خوره نوكش كج است : فكر مي كند موفق ها، آدم هاي خارق العاده اي هستنــد. در حاليكـــــه خواستــــن توانستن است هركس بخواهد مي تواند موفق باشد. مشروط بر اينكه چيزهاةـي را هم كه نمي خواهد بداند.

9- سالي كه نيكوست از بهارش پيدا ست : هميشه انتظار پيش آمد بدي را دارد چگونه مي توان موفق شد؟ وقتــــي در ابتدا كــــار پايان كار را شكست خورده بدانيم.

10- يك بز گر گله را گر مي كند: براي شروع بايد همه چيز مهيا باشد و كوچكترين ناملايمات او را دلسرد مي كند.

11- بار كج به منزل نمي رسد: فكر مي كند اين تنها صداقت است كه موفقيت مي آورد،

در حاليكه خيلي ها صــــادق هستنــــد ولي ناموفق، منظور از بار كج، باري است كه يك طرف آن عقل و طرف ديگر قلب مي باشد. بايد هماهنگي بين عقل و قلب وجود داشته باشد تا موفق شد.

12- زندگي براي كار، يا كار براي زندگي

13- ديگران را نمي شود تغيير داد، بايد خودمان را تغيير دهيم، كه البته منظور وفق دادن نيست.

14- با يك گل بهار نمي شود. كشش لازم و انگيزه كافي براي حركت كردن ندارد در حاليكه بهار هم با اولين گل آغاز ميگردد و طولاني ترين راه هم با اولين قدم شروع مي شود.mara
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#28
آرامش هوش‌افزا!
شاگردان مدرسه شیوانا نسبت به هم رده‌ای‌های خود بسیار باهوش‌تر و خلاق‌تر به نظر می‌رسیدند. مردم دهکده شیوانا هر وقت یکی از شاگردان مدرسه شیوانا را می‌دیدند بلافاصله مشکل جاری خود را با او مطرح می‌ساختند و از او می‌خواستند تا نظر ابتکاری خودش را درباره مشکل آنها ابراز دارد. هیچ‌کس دلیل زرنگی و تیزهوشی شاگردان مدرسه شیوانا را نمی‌دانست، ولی در عین حال همه قبول داشتند که ظرفیت فکری و هوشمندی شاگردان شیوانا بیشتر از مردم عادی است.
روزی مدیر مدرسه یکی از دهکده‌های دوردست نزد شیوانا آمد و از او خواست تا در مورد شگردهای هوشمندسازی شاگردان مدرسه‌اش به او درس بیاموزد. شیوانا با تعجب گفت: "ما در این مدرسه به شاگردان هیچ درس زرنگی و تیزهوشی نمی‌دهیم. آنها همان شاگردان معمولی هستند که برای یاد گرفتن مهارتی به این مدرسه می‌آیند. بسیاری از آنها از خانواده‌های فقیر و تنگدست‌اند و غذایشان هم خیلی عادی و معمولی است."
معلم مدرسه با تعجب پرسید: "ما در مدرسه خود بهترین غذاها را به دانش‌آموزان می‌دهیم و آنها را با انواع روش‌های استدلال و منطق آشنا می‌کنیم. بهترین و ورزیده‌ترین معلم‌های هر شاخه درسی را استخدام کرده‌ایم تا بتوانیم دانش‌آموزانی تیز و هشیار را تربیت کنیم. اما کاملا مشخص است که این تلاش‌ها در مقابل نتیجه‌ای که مدرسه شما به دست می‌دهد اصلا قابل قیاس نیست و شاگردان این مدرسه از هوش و استعدادی مثال‌زدنی بهره‌مندند. دلیل این همه زیرکی و باهوشی چیست؟"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "آرامش! این شاگردان در مدرسه درس آرام شدن می‌آموزند و یاد می‌گیرند که به خیر بودن هر اتفاقی در زندگی ایمان بیاورند. و به همین خاطر هیچ اضطرابی در دل آنها راه ندارد. آنها آرامند و به همین دلیل مانع و نقابی روی استعداد ذاتی و فطری آنها کشیده نشده است. از چیزی نمی‌ترسند. دلهره ندارند و هیچ عجله‌ای برای رسیدن به جایی ندارند. این آرامش باعث می‌شود به راحتی از توان هوشی و ذهنی خود بهره ببرند و مقاومتی در ذهن آنها برای حل مسائل مختلف زندگی وجود ندارد. بنابراین شما هم اگر می‌خواهید بچه‌های مدرسه‌تان باهوش‌تر و زیرک‌تر و حاضرجواب‌تر و سرزنده‌تر شوند. کافی است به آنها روش غلبه بر اضطراب و کشف آرامش عمیق در عمق وجودشان را یاد دهید. بقیه آن‌چه انتظار دارید به دنبال این آرامش در رفتار و حرکات و سکنات دانش‌آموزان شما هم ظاهر خواهد شد. هر انسانی که بتواند به آرامش برسد می‌تواند از حداکثر ظرفیت ذهنی و هوشی خود استفاده کند و این در مورد شاگردان همه مدرسه‌ها و همه آدم‌ها چه پیر و چه جوان صدق می‌کند
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط: مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#29
سلام
ما آدمها در طول شبانه روز ، آگاهانه یا ناخودآگاه تمام فعالیت هایی که می کنیم برای رسیدن به « آرامش » هست
حالا چیزی که متفاوته ، تشخیص راه رسیدن به آرامشه

یکی آرامش رو در پول می بینه و دیگری در کسب علم و دیگری در مسایل معنوی و .... اما مهم اینه که همه نهایتا دنبال کسب آرامش هستند


مهم اینه که وقتی شب می خواهیم سرمون رو روی بالش بذاریم و به فعالیت طول روزمون فکر می کنیم حس کنیم « وجود ما مفید بوده و هست » یعنی بودنمون با نبودنمون توی این دنیا فرق داره.

اما برای رسیدن به این نقطه راههای زیادی وجود داره که بنظر من مهمترینش اینه که « دائم در حال ساختن خودمون باشیم » و « یاد بدیم و یاد بگیریم و برای دیگران مفید باشیم
بهترین چیز ، رسیدن به نگاهی ست که از حادثه ی « عشق » تر است ...
پاسخ
سپاس شده توسط: MeNa ، مهربان ، Farzad ، hasti.cruel
#30
همه اینا نظرات شخصی میباشد:
اینکه آرامش چیه؟
+ وقتی از خودت راضی باشی.دنیا اندکی بر وفق مردات باشه.

*چطور میشه به آرامش رسید
وقتی به هدفت برسی ..

*آرامش با پول و ثروت در ارتباطه؟
نمیشه گفت وجود نداره

*راه رسیدن به ارمش رو چی میدونید؟
باید ببینی چی از زندگی میخوای.

*آیا بالاتر از مرحله آرامش ، مرحله ای وجود داره؟
فاتحِِمه صلواتxcvb
من یه فضانوردم که تازه به زمین اومده..(0 +)!؟
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
d.ali (۱۷-۰۷-۹۵, ۰۶:۳۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان