به نظر برخی از دیگر راستگرایان آمریکایی، زنده ماندن آدم شریری مثل هیتلر نتیجهی دسیسههای مغرضانهی «دولت پنهان» موجود در حکومت و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا بود، همان دولت پنهانی که سیاستهای «نازیمآبانه»ای مثل «بیمهی درمانی اوباما» و دیگر ابداعات «نظم نوین جهانیِ» سوسیالیستیِ موهوم را ایجاد کرده است.
هیتلر را همه میشناسند؛ بنابراین، هر «کشف» جنجالبرانگیزی دربارهی او توجه جهانیان را به خود جلب خواهد کرد. این همان چیزی است که در واکنش بسیاری از رسانههای سادهلوح ــ یا سوءاستفادهچی ــ به گزارشهای مربوط به زنده ماندن او دیدهایم. بیتردید، سخن گفتن از زنده ماندن هیتلر کسبوکاری پرسود است و همهی مروجان این نظریه انگیزههای سیاسی ندارند. به نظر میرسد که بعضی از گروههای اقلیت مروج انواع گوناگون دانشِ «آلترناتیو»، از قبیل غیبباوران یا علاقهمندان به بشقابپرندهها، فکر میکنند که پیوند دادن باورهایشان با هیتلر سبب جلب توجه خواهد شد.
در نتیجه، در بعضی از روایتهای افسانهی زنده ماندن هیتلر چنین ادعا میشود که فرار او به لطف نیروهای غیبی امکانپذیر شده یا مستلزم سفر به یک پایگاه مخفیِ بشقاب پرندهها بوده که توسط نازیها زیر یخهای قطب جنوب تأسیس شده بود.
تصور زنده ماندن هیتلر، مثل دیگر نظریه های توطئه، احساس به حاشیه رانده و حذف شدن را جبران میکند. کسانی که به این نظریه باور دارند، یا ادعا میکنند که به آن باور دارند، به این وسیله اعتمادبهنفس خود را تقویت میکنند، زیرا به خود اطمینان میدهند که حقیقت را میدانند. به عقیدهی آنها، هر کسی که نظر دیگری دارد، یا عامدانه بر واقعیت سرپوش میگذارد یا سازمانها و مأموران دولتی فریباش دادهاند.
به عقیدهی آنها، روایت پذیرفتهشدهی تاریخ در واقع روایت «رسمی» است و باید آن را نادیده گرفت، زیرا چیزی جز نوعی پروپاگاندا برای فریب دادن مردم نیست. بنابراین، لازم نیست که آن را مطالعه کنیم یا جدی بگیریم. به نظر آنها، محتوای روایت ــ در این مورد، خودکشی هیتلر با شلیک گلوله در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ ــ بیاهمیت است و صرفاً باید دید که چه کسی این روایت را تعریف میکند. به عقیدهی آنها، مورخان حرفهای، پژوهشگران جدیِ بایگانیها، شاهدان عینیِ حاضر در پناهگاه، دندانسازان، دانشمندان قضائی، متخصصان پزشکیِ قانونی و مأموران تحقیق محاکم قضائی همگی در توطئهی مغرضانهی فراگیری برای مخفی نگه داشتن حقیقت دست دارند.
در عصر شبکههای اجتماعی که منبع اطلاعات بسیاری از مردم توئیتهای ۲۸۰ حرفی است، نظر جایگزینِ استدلال، و پیشداوری جانشینِ شناخت میشود. به نظر میرسد که شمار فزایندهای از مردم تصور میکنند که داوری دربارهی یک موضوع بر اساس تحقیق گسترده و ارزیابیِ دقیق شواهد و مدارک، بیهوده و بیفایده است. اکنون نگهبانان سنتیِ اخبار و اطلاعات، از قبیل سردبیران روزنامهها و مجلات، تهیهکنندگان رادیویی و تلویزیونی، و ناشران کتاب، را میتوان به آسانی دور زد و عجیبوغریبترین و نامعقولترین نظریهها را در حوزهی عمومی ترویج کرد.
خطرناک و نگرانکننده بودن این وضعیت بدیهی به نظر میرسد. اگر هیتلر را نابغهای شکستناپذیر جلوه دهیم، مشروعیت تاریخنگاریِ حرفهای را تضعیف کردهایم، نویسندگان و پژوهشگران واقعی را کوچک شمردهایم، و به یاد و خاطرهی میلیونها نفری که از نازیسم آسیب دیدند یا در براندازیاش سهیم بودند، اهانت کردهایم.
افزون بر این، نظریههای توطئه گفتارِ مستند و معقول را دشوارتر میکنند و راه را، حتی در عالیترین سطوح دولتی، برای تصمیمگیریِ عاری از ارزیابی عقلانیِ اوضاع هموار میسازند. بیاعتنایی به تحقیقات جدیِ تاریخی با نادیده گرفتن پژوهشهای جدیِ پزشکی یا اقلیمی هیچ فرقی ندارد. همانطور که دیدهایم، در وضعیتی شبیه به وضعیت فعلیِ ما ــ شیوع جهانیِ ویروس کرونا ــ بیاعتنایی به علم و عقل میتواند به بهای جانِ آدمها تمام شود. این بیاعتنایی همچنین میتواند در بلندمدت به بهای از دست رفتن آیندهی نوع بشر تمام شود.