امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بانی خانه سالمندان کهریزک | بزرگترین لذت زندگیم خدمت است
#1
اشرف قندهاری یکی از بانیان خانه سالمندان کهریزک و بانوی برتر سال 85 بیش از 60 سال از عمر خود را وقف نیازمندان و بی پناهان آسایشگاه کهریزک کرده است، خودش می گوید به تمام آرزوهایش رسیده و بزرگترین لذت برایش خدمت است. گفتگوی خواندنی مهر را با وی بخوانید...
در حکایت آمده است که نیم شبی"ابراهیم ادهم"بیدار شد و در ایوان خانه خویش فرشته ای دید که طومار زرینی می نوشت. ابراهیم پیش آمد و پرسید: "این نامها از آن کیست و به کدام خصلت مورد عنایت قرار گرفته است؟" فرشته گفت:"اینها نام عاشقان خداست که به سبب عشق به سعادت ابدی رسیده اند." ابراهیم گفت:"اگر توانی نام مرا نیز به این طومار بیفزا" فرشته گفت:"این نامها برگزیده خداست و من را نرسد که چیزی برآن بیفزایم."ابراهیم گفت:"پس اگر توانی نام مرا در شمار کسانی قرار ده که بندگان خدا را دوست می دارند."فرشته گفت:" دریغ نیست."پس نام او بنوشت و ناپدید شد...
...شبی بعد ابراهیم باز همان فرشته را دید با همان طومار؛ پیش رفت و نگاهی به طومار افکند.او با شگفتی تمام، نام خود را در صدر عاشقان خداوند دید...
فرشته ای آسمانی، اما زمینی

اینجا خانه سالمندان کهریزک است و من روبروی زنی نشسته ام که دارد پا به 85 سالگی می گذارد. کسی که گذر عمر را می شود تنها در سپیدی موها و چین و شکن روی پوستش خواند؛ مهربان پاکدلی که شصت سال و شاید هم بیشتر از عمر پر برکت خود را وقف نیاز مندان و بی پناهان کرده است. کسی که به عنوان یکی از بانیان کهریزک فعلی، سالهاست در راه خدمتگذاری به ناتوانان و نیاز مندان، نیکوکاران دیگری را نیز همراه، هم زبان و هم دل خود کرده است و می رود تا دل بیقرارش رادر جایی که باید به سر منزل مقصود برساند... . " اشرف قندهاری (بهادر زاده) " یکی از بانیان خانه سالمندان کهریزک و بانوی برترسال 85.



صحبت از کهریزک که به میان آمد، گفتم دلم می خواهد همه چیز را از همان ابتدا بدانم؛ آن طور که بود. شاید اگر او لب به سخن باز نکرده بود، هرگز نمی دانستم که مجموعه عظیم کهریزک امروز، در ابتدا مخروبه ای برای زیستن خزندگان کویری بوده است.

اواز خاطراتش گفت و من در خط به خط حرفهایش جاری شدم؛ گاه خندیدم و گاهی به شدت از ته دل گریستم... همیشه انسانهای بزرگ، کودکی و نوجوانی لبریز از کرامت داشته اند. از همه مهمتر این که در دامان پر مهر پدران و مادرانی پرورش یافته اند که توانسته اند به درستی، گوهر انسانیت را در صدف وجود آنها بکارند. با او همکلام شدم تا برایم از کودکی اش بگوید...

- اشرف قندهاری:
در خانواده ای تقریبا بی نیاز متولد شدم. هفت خواهر و برادر بودیم . پدرم تاجری ثروتمند، دانا و بخصوص در فرزند پروری بسیار حساس بود. اجازه نمی داد فرزندان مطابق سلیقه و میل خودشان راهی را انتخاب کنند. ما در خانه هم معلم موسیقی داشتیم هم قرآن. هم آموزش پیانو می دیدیم و هم در حسینیه" قندهاری" که بانی آن پدر بود، نزد بهترین آموزگاران روز، قرآن یاد می گرفتیم. پدر می گفت قرآن، فقط یاد گرفتن و خواندن نیست؛ بلکه عمل کردن است. از بچگی به ما آموختند که فقط برای خودمان زندگی نکنیم. مادر را می دیدیم که دائم پشت چرخ خیاطی نشسته و دارد لباس می دوزد. می پرسیدیم:" برای ما لباس عید می دوزید؟"می گفتند :"شما همیشه عید دارید، لباس عید برای آنهایی می دوزم که سالی یک بار هم عید ندارند".

- مادرم جوراب نو می خرید و جورابهای کهنه را هم می دوخت. بعد به ما می گفت از بین این دو یکی را انتخاب کنید. ما هم جوراب نو را می بخشیدیم. آنها همیشه راه محبت کردن، احسان و نیکوکاری را به روشهای مختلف به ما می آموختند. به همین دلیل ما هم برای عمل به نصایح آنها می رفتیم دنبال کار خیر کردن و کمک به مردم.


*
اصلا چرا کهریزک، چه شد شما سر از کهریزک درآوردید؟

- سابقه آشنایی من با کهریزک بر می گردد به سال 50. یک شب سرد و برفی و یک مرد مسافر غریب که پاسی از نیمه شب در خانه ام را می کوبید. او مادری علیل و زمینگیر داشت که کنترل ادرار و مدفوعش را از دست داده بود. دنبال جایی می گشت تا از مادرش نگهداری کنند.آن شب اسم و آدرس مرد را گرفتم و روزها و هفته ها هر دری که امید رحمتی بر آن می رفت را کوبیدم. دست آخر در یافتم که هیچ بیمارستانی تخت خالی اش را در اختیار مریضی که نه می میرد و نه درمان می شود، قرار نمی دهد. همه راهها به کهریزک ختم شد. مرد مسافر مادرش را به آن جا برد؛ اما مدتی بعد وقتی برای تشکر به سراغم آمد گفت:"من و تمامی اهل خانواده ام به خاطر این محبت بزرگ از شما ممنونیم اما شما اگر دنبال کار خیر هستید حتما سری به کهریزک بزنید"

*
کهریزک را چطور دیدید؟

- آن قدر متروکه و بدون امکانات بود که به هنگام بازگشت ساعتها گریه کردم. اولا ساختمانی بسیار محقر داشت با اتاق هایی سرد و تاریک که مملو بود از جعبه های میوه پوسیده و مگس و پشه ای که در لابلای آنها در پرواز بودند. از هر اتاق که می گذشتی بیماران معلول طلب آب می کردند. مثل این که همه تشنه بودند و کسی نبود تا جرعه ای آب به آنها برساند. بوی تعفن به اندازه ای بود که قرار و ماندن را از آدم می گرفت...

* و کهریزک امروز، آنچه شما به بودنش افتخار می کنید و نامش را قطعه ای از بهشت گذاشته اید؟

- در حال حاضر کهریزک به باغ مصفایی تبدیل شده که 480 هزار متر مربع وسعت دارد. ما در این آسایشگاه از یکهزارو 750 بیمار بستری شده روی تخت نگهداری می کنیم. حدود 40 پزشک متخصص داریم که برای بیماران افتخاری کار می کنند و در هر ساعت از شبانه روز که به آنها نیاز باشد بیدرنگ خود را می رسانند. حدود هشت پزشک موظف هم داریم که همه روزه در آسایشگاه هستند. گروه بانوان نیکوکار ما که جمعیتی قریب به سه هزار نفر هستند در داخل و خارج از کشور با کمکهای مادی و معنوی شان ما را یاری می کنند.


*
از نحوه رسیدگی بگویید، چطور از پس این همه سالمند و معلول و بیمار برمی آیید؟

- کهریزک یک مرکز غیر دولتی است؛ مردمی و خیریه، مردم برای آن نذر می کنند و حاجت می گیرند. در اینجا هیچ پرسنل موظفی کار استحمام و بهداشت مریض را انجام نمی دهد؛ بلکه بانوان نیکوکار با میل و رغبت باطنی آن را به عهده می گیرند. بانوی نیکوکار غذا در دهان بیمار می گذارد، او را استحمام می کند، دلجویی می کند و... پرسنل فقط موظف به انجام امور بهداشتی و تعویض ملحفه های بیماران هستند.


*
صبح یک سالمند یا معلول در کهریزک چطور شب می شود. می خواهم مقایسه ای داشته باشم بین افراد عادی اجتماع و آن هایی که گذر ایام، تلخ یا شیرین، به اجبار یا به اختیار، پایشان به این جا باز شده است؟

- اینجا همه اول صبح ورزش می کنند. بعد از ورزش و خوردن صبحانه دوش می گیرند و به کارگاههای صنایع دستی می آیند. هر کس بسته به میزان علاقه اش دنبال یک هنر می رود؛ معرق، سفال، خیاطی، قالی بافی، نجاری، گلدوزی و... کار می کنند و اجرت می گیرند؛ البته آنها به این دستمزد احتیاجی ندارند اما از آن جا که باید شانشان حفظ شود این دستمزد پول تو جیبی اشان است و برای حفظ غرور اگر هفته ای یک بار نوه هایشان برای دیدنشان بیایند با افتخار از آنها استقبال می کنند و بزرگی خود را حفظ می کنند.


*سرلوحه کارتان چیست؟

- چیزی که بیش از همه مورد علاقه ما و گردانندگان است، حرمت سالمند است. حرمت معلول باید محفوظ بماند. در اینجا معلولی زندگی می کند که دست و پا ندارد اما می تواند با دهانش سنتور بنوازد و با زبان کتاب ورق بزند و مطالعه می کند. برای ما چنین انسانی شانی ویژه دارد. سعی ما بر این است که به کسانی که از قدرت و جاه و مقام افتاده اند، عزت بدهیم.

در میان سالمندان ما افرادی از خانواده های شناخته شده اجتماع هستند؛ مثلا فلان دکتر، فلان شاعر و...! ما سالمند را از زمین بلند می کنیم و ضمن رسیدگی، برایش کلاسهای مختلف می گذاریم. سالمندی که جایش قبل از این گوشه زیر زمین و گاراژ بوده یا ماهها بدنش حتی رنگ آب را به خود ندیده، حالا بلند می شود، ورزش می کند، گردش و زیارت می رود، توی مسجد قرآن گوش می کند، در کتابخانه مطالعه می کند،علم می آموزد و...

*
خانم قندهاری با توجه به حجم کاری زیاد و همچنین تعداد زیاد سالمندان و معلولان، فرصت می کنید آنها را از نزدیک ببینید؟

- آسایشگاه خیلی بزرگ است، بعضی ها را به اسم هم می شناسم. اما بیشتر سعی می کنم رفع اشکال کنم. به طور معمول، روزهای شنبه تمام وقت در کهریزک هستم.

*
مدتی قبل در خبرها خواندم که کهریزک مجهزترین مرکز نگهداری از بیماران "ام اس" را دارد و گویا این مرکز تنها محل نگهداری از بیماران ام اس در ایران است؟

- مرکز ام اس کهریزک در یک ساختمان دو طبقه با ظرفیت نگهداری از 200 بیمار قرار دارد. طبقه اول مخصوص خانم ها و طبقه دیگر متعلق به آقایان است. بیماران ام اس ما دارای برنامه غذایی خاص و ویژه هستند. آنها باید حتما گوشتی غیر از مرغ و گوسفند بخورند؛ گوشت کبک، بوقلمون، شتر و... آنها هر روز یک قاشق مغز بادام، فندق، پسته به همراه عسل که مقوی و گرم است باید بخورند. این که می گویم باید به این دلیل است که بدن یک بیمار ام اس نیازمند این مواد است.

* بودجه این همه امکانات خاص و البته ویژه را از کجا می آورید؟

- ما یک مرکز خیریه غیر دولتی و غیر انتفاعی هستیم. کمکهای مردم صرف تامین مواد غذایی، نظافت، بهداشت و ...می شود. امکانات موجود در آسایشگاه اعم از تختها و بناهای ساخته شده نیز بانی دارند. ما بازارچه های خیریه مختلفی داریم که به طور دائم در ایران و خارج از ایران در کشور هایی چون فرانسه، انگلستان، کانادا و امریکا برگزار می شود. ناگفته نماند که از مراکز دولتی مسئولان برای بازدید می آیند و ما را از هدایا و کمکهای ارزنده خود بهره مند می سازند. البته برای ما مهم باور قلبی مسئولان است.


*
از کمبودهایتان بگویید، آیا در حال حاضر نیازمند کمکی خاص در کهریزک هستید؟

- ما در مرکز بخشی داریم به نام "بخش شکوفه" که در حقیقت بیمار در بدو ورود آنجا نگهداری و می ماند تا جای مناسبی برایش پیدا شود. این بخش 40 سال پیش ساخته شده و بنایی قدیمی دارد و تقریبا مخروبه شده است. از طرفی زمین بسیار خوبی در شمال این بخش هست که بسیار هم مناسب است. مهندس و نقشه آماده است. در حال حاضر برای ساخت و ساز دنبال بانی هستیم.
* شیرین ترین و تلخ ترین خاطره شما؟

- ازدواج معلولین برایم زیبا بود. آنها 46 زوج معلول و از بچه های خودمان بودند که الان دارند با هم زیر یک سقف زندگی می کنند. الحمدلله با کمک خیرین خانه هایی هم برای آنها ساخته شد و همه را مبله شده تقدیمشان کردیم. نکته قابل توجه این است که ما در میان این زوج ها به جز یک مورد فوت، اصلا طلاق نداشتیم و تلخ ترین خاطره من همیشه مرگ و میر یکی از اعضای خانواده بزرگ کهریزک است. بخصوص معلولان جوان!

* بزرگترین آرزو؟

- به همه آرزوهایم رسیده ام؛ اما تنها خواسته ام این است که تا آخرین لحظه و آخرین نفس، محتاج کسی نباشم. بزرگترین لذت زندگی من خدمت است. این نعمت بزرگی است. از خدا ممنونم که به من لیاقت داد تا از سن 20 سالگی در خدمت نیازمندان باشم. باور کنید اینقدر ایام برایم زود گذشت که هرگز نفهمیدم چطور به سن 85 سالگی رسیدم.



* از فرزندانتان بگویید که در دامان پر مهر مادری چون شما پرورش یافته اند؟

- سه فرزند دارم؛ پسر بزرگم پزشک و جراح است و پسر دیگرم در زمینه اقتصاد و کشاورزی تحصیل کرده و باغها و گلستانهای سر سبز کهریزک، حاصل زحمات اوست. او در حقیقت خاک شور آنجا را به خاک شیرین تبدیل کرد تا بتواند گیاهان را بهتر پرورش دهد. تنها دخترم که همواره یارو مددکار من بوده بهتر است بگویم همه چیزش را فدای من و آسایشگاه می کند.


*
حرف آخر و یا شاید پندی که آویزه گوشمان کنیم؟

- زنان خودشان را باور کنند. بپذیرند که قوی هستند. اگر می خواهند در راه احسان و نیکوکاری قدمی بردارند، بدانند که به تنهایی نخواهند توانست. من که کاری انجام نداده ام اما در انجام همین کارهای کوچک هم هرگز تنها نبودم. همیشه همراهانی داشتم که غمخوار من بودند. توصیه دیگرم این است که از کار خیر نترسید. وقتی پا در راه خیر بگذارید ایمان داشته باشید که همه درهای بسته باز می شود.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
ممنون
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  در این روزهای ایران جای چه کسی خالی است؟ صنم بانو 2 2,341 ۱۴-۰۸-۱، ۰۳:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa
  فلسفۀ شوپنهاور در ژرف‌ترین لایه‌اش «مشق مرگ» است صنم بانو 2 196 ۰۸-۱۱-۹۶، ۰۱:۲۹ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  علی ضیا: آرزویم اجرای برنامه سحرگاهی است ملکه برفی 0 172 ۳۱-۰۶-۹۶، ۰۱:۱۸ ب.ظ
آخرین ارسال: ملکه برفی

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان