امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
..::قلم زده های محمدرضا عبدالملکیان ::..
#1
محمدرضا عبدالملکیان ماجرای دکلمه ی اشعارش توسط خسرو شکیبایی را چنین نقل می کند:

« پائیز بود، پائیز ۷۴، آن اتاقک کوچک ۲-۳ متری در پاگرد طبقه ی دوم خانه ی واقع در خیابان ۱۴ امیرآباد، دکتر بود، خسرو بود و من بودم، شب های بیداری تا آن سوی نیمه شب، تا یکی دو گام مانده به سپیده دمان و شاید تا خود سپیده دمان. حدود ۲ ماه و چند شب در هفته.

«مهربانی» باید متولد می شد. مرهمی بر زخم سال های جنگ و پس از جنگ. فکر اولیه از دکتر بود. دکتر دارینوش، انتخاب هم کرده بود، هم مرا ، هم خسرو را و متقاعد کرده بود هردو را.

شعرها را وسط گذاشته بودم، هرچه داشتم. دو هفته ای طول کشید. دکتر انتخاب کرده بود، همه ی انتخاب ها پسند من هم بود، جز یک شعر، که سال ها پیش سروده بودم و اینک به سبب مجموعه شرایط از هوایش فاصله گرفته بودم، نمی خواستم. اما دکتر اصرار داشت، این اصرار و انکار، به داوری خسرو رسید، در یکی از همان شب ها، در همان اتاقک پاگرد خانه ی خیابان ۱۴ امیر آباد، خسرو سر در سکوت، برای خودش خواند. سپس سر برداشت، با همان لبخند دلنشین، نگاهی به دکتر و نگاهی به من، این بار با صدای بلند خواند:

زیبا

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا



زیبا

هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را

با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

در تندباد عشق نلرزد



زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس می کنم

آنگونه عاشقم که نیستان را

یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است



زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم



زیبا

کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ی عشق

بنشان مرا به منظره ی باران

بنشان مرا به منظره ی رویش

من سبز می شوم



زیبا ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق

بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهاروار

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول این مدار



زیبا

زیبا تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
در دوراهی امامزاده داود و سنگان

حالا که رفته ای

بی هوا و بی حوصله

سر به بیابان می گذارم

در دوراهی امامزاده داود و سنگان

توقف می کنم

تکه ای از ماه در دامنم می افتد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
نکند اتفاقی افتاده است

حالا که رفته ای

کنارش می نشینم

گریه نمی کند

دستش را می گیرم

گریه نمی کند

به پایش می افتم

گریه نمی کند

نکند اتفاقی افتاده است

که شعر گریه نمی کند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
بهانه ی خوبی است

حالا که رفته ای

بهانه ی خوبی است

« شب

سکوت

کویر »

فقط صدای این هق هق را

کم کنید
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
بی حوصله ی هیچکس

حالا که رفته ای

پرده ها را می کشد

بی حوصله ی هیچکس

به گوشه ای می رود

سر بر زانو می گذارد و

فکر می کند

به روزی که نخواهد آمد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
حالا که آمده ای

حالا که آمده ای

گریه نمی کنم

این باران

از آسمان دیگر است...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
حالا که رفته ای ...

حالا که رفته ای

می گویند در میان همه دفترهایت

نه پروانه ای خشکیده است

نه گلی

نه گلبرگی

می گویند در میان همه ی دفترهایت

کودکی است که با پروانه ها

به سراغ ماه می رود
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
رو به روی من فقط تو بوده ای

رو به روی من فقط تو بوده ای

از همان نگاه اولین

از همان زمان که آفتاب

با تو آفتاب شد

از همان زمان که کوه استوار

آب شد

از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا

نگاه تو جواب شد



روبه روی من فقط تو بوده ای



از همان اشاره، از همان شروع

از همان بهانه ای که برگ

باغ شد

از همان جرقه ای که

چلچراغ شد

چارسوی من پر است از همان غروب

از همان غروب جاده

از همان طلوع

از همان حضور تا هنوز



روبه روی من فقط تو بوده ای



من درست رفته ام

در تمام طول راه

دره های سیب بود و

خستگی نبود

در تمام طول راه

یک پرنده پا به پای من

بال می گشود و اوج می گرفت

پونه غرق در پیام نورس بهار

چشمه غرق در ترانه های تازگی

فرصتی عجیب بود

شور بود و شبنم و اشاره های آسمان

رقص عاشقانه ی زمین

زادروز دل

ترانه

چشمک ستاره

پیچ و تاب رود



هرچه بود، بود

فرصت شکستگی نبود

در کنار من درخت

چشمه

چارسوی زندگی

روبه روی من ولی

در تمام طول راه

روبه روی من تو

روبه روی من فقط تو بوده ای
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
در کناره ی کارون

حالا که رفته ای

سرت را بر شانه ام بگذار

چشمانت را ببند

اگر در کناره ی کارون

شاعری را دیدی

که در جستجوی هفده سالگیش بود

بیدارم کن !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
فقط

حالا که رفته ای

پرنده ای آمده است

در حوالی همین باغ روبرو

هیچ نمی خواهد،

فقط می گوید : کو کو...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دلنوشته های نرگس صرافیان طوفان نیـایــش 46 6,709 ۱۳-۰۱-۹۸، ۰۲:۰۲ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa
Star مشاعره با شعر های خواننده ها ... ! ونوشه 1,009 58,700 ۱۲-۰۶-۹۷، ۱۲:۳۲ ب.ظ
آخرین ارسال: tanin93
Exclamation دلنوشته های حسین پناهی taranomi 29 792 ۲۰-۰۸-۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان