امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
معرفی موجودات افسانه ای
#11

12 ـ زار :
زار در زبان فارسی به معنی حالت آشفته و نزار و خراب است، اما به صورت اصطلاحی نام یکی از موجودات تخیلی در جنوب ایران و کرانه های خلیج فارس است. ریشه افسانه های پیرامون زار از قارهٔ افریقا ست.

برگزارکنندگان مراسم زار با نواختن طبل ها، دهلها و یا دمام هایشان، افراد را به یک شوریدگی جذبه گونه دچار میسازند.


بندرعباس و بندر لنگه در دوران حکومت صفویان، شکوفایی اقتصادی ویژه ای یافتند و رفاه اجتماعی خاصی در آن دیار رخ گشود. همراه با دادوستد بازرگانی، دادوستد انسانی هم رواج یافت که در پی آن شمار زیادی برده ی سیاهپوست به وسیلهی بردهفروشان عرب وارد این منطقه شدند و به عنوان کارگر و عمله به جامعه ی ایرانی پیوستند. این بردگان سیاه پوست در هر شهری که بودند، میکوشیدند با هم نژادان خود ارتباط و آیند و روند و باب همنشینی باز کنند و درست بر خلاف شیوه ی غیر انسانی حاکم بر جامعه ی آمریکایی، بردگان دنیای اسلام از رفاه خوبی برخوردار بودند و ازاین رو آنان میتوانستند با همنوعان خود آزادانه مراوده داشته باشند و اجتماع ویژه ی خودشان (سبالو) را داشتند و از موسیقی سنتی آفریقاییشان، که البته اندکی هم تحت تأثیر موسیقی جامع هی جدیدشان قرار گرفته بود، استفاده میکردند. اینان هفته ای یکبار به مرخصی میرفتند و همه در یک جا گرد میآمدند و با استفاده... از نوای ضربی یا یکنواخت دهل یا دمام چند ساعتی فارغ از رنج و مصیبت زندگی بردگی و عذاب دوری از وطن و جامعه ی نژادیشان میزیستند. آنها میرقص یدند، سر و دست و شانه و کمر تکان میدادند و در یک حالت جذبه گونه و از خود بیخود شده سبکبار میشدند تا یک هفته ی دیگر رنج بردگی را بر دوش بکشند. در این گردهمایی همه دایرهوار مینشستند; بزرگ و کوچک، زن و مرد، و همه با اجازه ی مدیرشان، پدر یا بابازار خاموش و لب فرو بسته، فقط سلامگویان مستقر میشدند و دهلزن یا دمامزن در کنار بابازار (بابایزار) مینشست، گوش به فرمان وی که مراسم زار را آغاز کند. بابازار فقط با دست اشارتی میکرد و صدای کوبش یکنواخت و تامتام گونه ی طبل یا دهل یا دمام به هوا میخاست و یک لحظه بعد شانه ها تکان میخورد یا میلرزید، به این سوی و آن سو میرفت، کمی بعد سر فرود میآمد و به این سوی و آن سوی تکان میخورد و در پی آن، شاید نیم ساعت بعد، دستها از کف دست تا آرنج پیش میآمد و لرزگونه به حرکت در میآمد. چون مجلس داغ میشد و نوای یکنواخت ضربات دهل یا دمام توانسته بود بر اعصاب حاضران اثر کند و از محدوده ی قید خویشتنشان بیرون بیاورد، پیچ و تاب تمامی بدن آغاز میشد و درپی حرکات بابایزار که اینک به وسط دایرهی زار آمده بود، همه شوریدهحال و هیجانزده و از خود بیخود شده همان حرکات را ولی نشسته تکرار میکردند. اندکی هم ناله سر میدادندو بعضی کف بر لب آورده. البته بعدها بابازار معرکهگیر وسط دایرهی زار را معین میکرد; یعنی کسی یا کسانی را به میدان میفرستاد که میتوانستند بر شوریدگی و بیخودی دیگران بیافزایند. آنگاه که جذبه وبیخودی به حد اعلای خود میرسید گوسفندی را میانهی میدان قربانی میکردند و همه چند قطرهای از خونش میخوردند. شاید به یاد دوران پیش از تاریخ قبایل آفریقایی که پس از به اسارت در آوردن سربازان دشمن، آنها را پس از مراسمی تقریبا اینگونه میکشتند و میخوردند.
در بندرعباس و بندر لنگه معتقد بودند و میگفتند که اگر کسی غیر از زاری ها وارد مجلسشان شود، زار هنگام خروج، از تن آنها میگذرد و آنها را هم زاری میکند.


شماری از پژوهندگان روانشناس که به قاره ی سیاه سفر کرده اند گزارش داده اند که در بعضی از قبایل آفریقایی که هنوز هم به حالت نیمه وحشی زندگی میکنند، مراسم زارگونه برگزار میشود. البته این مراسم زمانی به جای آورده میشود که افراد قبیله از شکار، جنگ، یا از تاراجگری باز گشته اند. آنها با استفاده از طبلها، دهلها و یا دمام هایشان، افراد را به یک شوریدگی جذبهگونه دچار میسازند، آن گونه که همه از چارچوب محدود و مقید شخصیت پیشین خود به در میآیند و با صدای کوبنده و یکنواخت طبل یا دهل به درون دنیایی میروند که غیر از دنیای خودشان است.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12



13 ـ سیمرغ :
سیمُرغ نام یک چهرهٔ اسطوره ای-افسانهای ایرانی است. او نقش مهمی در داستانهای شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطورهای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را میپرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری میرساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار دادهاند. از آن دستهاست منطق الطیر عطار نیشابوری.


[عکس: 640px-Senmurv-c.svg.png]
(سیمرغ نشان شاهنشاهی ساسانی )


نشان سیمرغ نگاره ایست با ساختاری پیچیده؛ مرغی افسانهای با دُم طاووس، بدن عقابو سر سگ و پنجههای شیر. نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی ، بر بسیاری از جاها و ظرفها نقش بسته و شاید نشان رسمی شاهنشاهی ایران بوده باشد. نگارههای کشف شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند ، شاه یا شاهزادهای را نمایش میدهند که همان طرح، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان ، روی جامه اش نقش بسته. پژوهشگر نگارههای دیوار افراسیاب، پروفسور مارکوس موده، (استاد انستیتوی باستانشناسی و هنر شرقی دانشگاه مارتین لوتر آلمان) در پژوهش خود یادآور شده که به دلیل وجود این نگاره بر پیکره خسرو بر طاق بستان، ممکن نیست نشانی ساده بوده باشد، او همچنین شبیه بودن کلاه در این دوپیکره را دلیل دیگری بر مهم بودن شخصیت گمنام نقش بسته بر دیوار افراسیاب میداند و در ادامه به این نتیجه رسیده که نگاره سیمرغ، به احتمال بسیار پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان میدهد، چون تاریخ تقریبی ساخت آن نگارهها با سالهای پایانی شاهنشاهی ساسانی منطبق، و همچنین از بین یکصد پیکره نقش بسته بر آن دیوار، تنها یک نفر جامه اش به این نشان آراسته است. جامه ابریشمی (یا کفتان) دیگری از پایان دوره ساسانی در موزه سرنوچی پاریس با همان نقش به نمایش گذاشته شده. شماری تکه پارچه ابریشمی، کاشیها و ظرفهای سیمین و زرین آن دوران نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان میدهند.


[عکس: Textile0001.jpg]

(نقش سیمرغ بر پارچه ی ابریشمین منجوق دوزی شده از عهد ساسانیان
)


پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان میرسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر میآید، میتوان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارندهٔ تخمهٔ همهٔ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» (((فراخکرت دریایی اسطوره ای است که در کنار کوه البرز قرار دارد. دریای فراخکرت یک سوم زمین است. در اساطیر ایران تیشتر (یا تیر) ۱۰ روز و ۱۰ شب باران فرو ریخت که هر قطره از باران به درشتی پیالهای بود. آب در روی سطح زمین به ارتفاع قد یک انسان بالا آمد و آفریدگان اهریمن(دیوان) پس از اینکه توسط باران به هلاکت رسیدند به اعماق زمین رانده شدند. سپس باد وزیدن گرفت و آبها را دور کرد و به سوی ساحل برد و دریای فراخکرت از آن پدید آمد که بعضی آن را دریای تتیس (مربوط به هزارههای قبل از میلاد) میدانند و عموما آن را برابر دریای خزر کنونی میشناسند. )))

قرار دارد. کلمهٔ سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شدهاست و به هیچ وجه نمایندهٔ عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» میشود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بودهاست.

سیمرغ پس از اسلام هم در حماسههای پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور مییابد. سیمرغ در شاهنامهٔ فردوسی دو چهرهٔ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همهٔ موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته میشود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز میشود.

آنچه نمادی از اهریمنی بودن سیمرغ در خوان پنجم اسفندیار باشد در شاهنامه نیست. سیمرغ مظهر خرد تمام و بی نقص است که پاسخ تمام پرسشها در خود دارد، و اسفندیار فره ایزدی دارد و رسالت انتشار مذهب بر دوش اوست که در مسیر تعالی خود سیمرغ را از میان برمیدارد. اسفندیار با وجودی که فرهٔ ایزدی دارد و مرتکب گناهی نمیشود ولی شخصیت نیکی در شاهنامه ندارد چنان که با حیله پس از هفت خوان راهنمای خود را میکشد در قیاس با رستم که وفای به عهد میکند و راهنمای خود در هفت خوان را به پادشاهی مازندران میرساند

«سام» پدر زال فزمان میدهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش میافکند، زال را به آشیانه میبرد و میپرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیدهاست به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) به سراغ زال میآید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او میدهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمکهای مهمی به زال میکند.. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شدهاست و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف میکند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی میآموزد موفق میشود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند. سیمرغ هم چنین زخمهای بدن رستم و رخش را درمان میکند.

اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر میشود، اما صفات و ویژگیهای کاملاً فراطبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان میماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی ، چهرهای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویلپذیری اسطورهایش که در شاهنامه ظاهر میشود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه مییابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب میگردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفتهاست.

پس از شاهنامهٔ فردوسی کتابهای دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمدهاست. از جملهٔ آنها کتابها و رسالههای زیر را میتوان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامه علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شدهاست) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.

منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هدهد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسانها تصویر میشود. سختیهای راه باعث میشود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف میرسند و در حالتی شهودی در مییابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز میشود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار میدهد.


[عکس: Jam-sasani.jpg]

پژوهشگر دیگر ادبیات، «تقی پورنامداریان»، بر این باور است که در این داستان، سیمرغ در حقیقت رمز «جبرئیل» است. چرا که تقریباً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است. صورت ظاهری آنها (بزرگ پیکری، شکوه و جمال، پر و بال) به هم شباهت دارد. بنا بر آیهٔ یک سوره «فاطر» فرشتهها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ ، سیمرغ واسطهٔ نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد. این ارتباط بی مانند به ارتباط جبرئیل (فرشتهٔ وحی) و پیامبران نیست. شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.

جبرئیل نگهدارندهٔ کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آنها را از ترس فرعون در غارها پنهان کردهاند. مشابه عمل التیام بخشی زخمهای رستم توسط سیمرغ را، در فرهنگ اسلامی در واقعهٔ شکافتن سینه ٔ رسول خدا در ارتباط با واقعهٔ معراج میبینیم. هم چنان که سیمرغ بر درخت «هروسیپ تخمک» آشیان دارد، جبرئیل نیز ساکن درخت «سدرة المنتهی» است.

سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل « عنقاً » خلط میشود. عنقا از ریشه «عنق» و به معنای «دارندهٔ گردن دراز» است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا «مرغ بودن» و «افسانهای بودن» است. در واقع عنقا یک اسطورهٔ جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطورهٔ ایرانی. شباهتهای گفته شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطورهای گاهی به هم مشتبه شوند، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13



14 ـ قنطورس :
قنطورس یا سانتور ( ادم اسب تنه ) در افسانه های یونان باستان، موجودات عجیبی وجود دارند که یکی از آنها قنطورس است. قنطورس موجودی است که نیمی انسان و نیمی دیگر اسب است
[i][b] با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع میشد به جای آن قرار دارد . تقریبا تمام این موجودات افسانه ای وحشی و خطرناک بودند، به غیر از کایرون که پیر مرد عاقلی بود. معروف است که او معلم قهرمان افسانه ای یونان، از جمله جیسون بوده است...[/b][/i]

[عکس: 1346086439_6.jpg]

قنطورس یا سانتور، نام اَخلاف ایکسیون، پادشاه تسالی ، بود. ایکسیون به خاطر قتل پدرزنش، عذاب وجدان داشت. زئوس بر او ترحم کرد و او را به کوه المپ برد. اما ایکسیون عاشق هِرا همسر زئوس شد. زئوس از ماوقع مطلع شد و ابری را به شکل هرا به سراغ ایکسیون فرستاد. از نزدیکی ایکسیون و این ابر موجودی به اسم سانتاروس به دنیا آمد و از آمیزش او با مادیانهای کوه پلیون، تمام سانتورها به وجود آمدند. اکثر آنها موجوداتی رام نشده و وحشی بودند و به مستی و مسائل شهوانی شهرت دارند. تنها استثناء در این میان سانتور خردمند کایرون بود.
بر اساس افسانههای یونان باستان کایرون معروفترین و نیرومندترین سانتور است. او پسر کرونوس و فیلیرا ، دختر اقیانوس و پس از دودمان ایزدی زئوس و المپی ها و تنها سانتور فناناپذیر بود. او به داشتن دانش و خرد والا و مهارت در علم طبابت شهرت داشت.
کایرون مربی قهرمانان بزرگی همچون آشیل ، باسون ، آکتئون ، پلئوس ، تلامون ، آینیاس و اسقلبیون بود.
[عکس: 640px-Chiron_instructs_young_Achilles_-_...fresco.jpg]

سانتورها قدرت تکلم انسان را دارند و در رنگهای گوناگون یافت میشوند. سانتورها با روشهای ویژهای از دید انسانها مخفی میمانند. همچنین آنها در جنگل زندگی میکنند و زیستگاه اصلیشان کشور یونان است.

سانتورها روشهای ویژهای در استتار و مخفی ماندن دارند که این روشها هنوز در پردهای از ابهام قرار دارد. آنها به صورت قبیلهای زندگی میکنند و از علومشان برای زندگی استفاده میکنند... سانتورها بر علوم سحر آمیز شفا و پیش گویی و همچنین نجوم تسلط خاصی دارند.

تیراندازی سانتورها با تیر و کمان زبانزد خاص و عام است. اکثر سانتورها از برخورد و معاشرت با انسانها خشنود نمیشوند و خود را بسیار برتر از انسان میدانند و با انسان بر خورد خوبی ندارند.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14



15 ـ چمروش :
چَمروش یا چمروش مرغ، در بندهش مرغی غول آسا است که انیرانی را که سودای گزند به ایران را دارند، نابود میکند. بدین روایت چمروش مرغی است که چونان مرغان دیگر میان آسمان و زمین پرواز میکند و کاری بزرگ به انجام میرساند.
در این روایت بسیاری از مردمان انیرانی، هر سه سال بر سر البرز برای رفتن به سرزمینهای ایرانی گرد آیند، برای زیان رساندن، کندن و نابود کردن جهان، تا بُرزایزد ، از دریای ژرف ارنگ برآید و چمروش مرغ را بر فراز آن کوه بلند (البرزکوه) برایستاند و چمروش مرغ، همهٔ مردم سرزمین انیران را، بدانگونه که مرغ دانه را برمی چیند، از زمین برچیند.


[عکس: images?q=tbn:ANd9GcQ9FRD3Hjq-ugKRfxKZBXW...ETNnMG6In0]

چمروش، نام پرنده ایست در اساطیر ایرانی، که گفته میشود که در قله البرز زندگی میکند.

چمروش را به صورت موجودی توصیف کردهاند که بدن او، همچون سگ است و دارای سر و بالهایی همانند یک پرنده میباشد. گفته میشود که این پرنده بر روی زمین، زیر درخت سوماً (همان هوم) سکونت دارد که این محل همان جایی است که سیمرغ نیز شبها را در آن به سر میبرد. وقتی که سیمرغ از مکانی که شبها در آن سکنی دارد، فرود میآید و به پایین میرسد، تمامی دانههای رسیده بر زمین سقوط میکنند. این دانهها توسط چمروش جمع آوری میشوند، و او سپس آنها را در بخشهای دیگر زمین نیز، میپراکند.

یک شرح معروف از چمروش که در روایات فارسی مورد اشاره قرار گرفتهاست، شرح ذیل است: «اهورامزدا، خالق و آفرینشگر بزرگ، در سواحل دریای وروکاشا یک درخت و دو پرنده میآفریند که جاویدان و بدون مرگ هستند. هر سال هزار شاخهٔ جدید بهاری، از آن درخت میرویند و همه انواع دانه ها بر آن شاخه ها پدید میآیند و تمامی آنها به زودی تبدیل به دانه های رسیده میشوند. سپس پرندهای به نام آمروش میآید و بر یکی از شاخه های درخت مینشیند و باعث لرزیدن شاخه و پراکنده شدن و بر زمین ریختن تمامی دانه های آن میشود. پرندهای دیگر به نام چمروش میآید و تمامی دانه ها را با بالهای خود از همه طرف جمع آوری میکند و همهٔ آنها را به دریا میریزد. سپس تمامی دانه ها، به ابری پر از باران داخل میشوند و هنگامیکه آن ابر، میبارد دانه ها به زمین وارد میشوند و سرانجام تمامی دانه ها از زمین میرویند و ظاهر میشوند.»

چمروش در واقع نمونهٔ اولیه ای از تمامی پرندگان در زمین است، و گفته میشود که این امر به عنوان قانونی حاکم بر همهٔ پرندگان زمین و برای حمایت از تمامی آنان، صورت میپذیرد. بر طبق گفتهٔ اوستا [کذا، صحیحتر: بر طبق بندهش]، ایران زمین هر سه سال یکبار توسط بیگانگان (انیران)، مورد هجوم و غارت واقع میشود و وقتی این اتفاق میافتد، فرشته برج[کذا، صحیحتر: ایزد بُرز یا بُرزایزد]، چمروش را به روی بالاترین نقطه از قله کوه میفرستد تا او ضمن پرواز، بیگانگان(انیران) را به سان پرندهای که به دانه های ذرت نوک میزند، برمی چیند.

در اساطیر یهودی، گاهی چمروش معادل با پرندهای غول آسا به نام زیز تلقی شدهاست.



[عکس: 8GJi9.jpg]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15



16 ـ گاو بالدار یا لاماسو :
یک خدای محافظ است، که معمولاً با گاو نر ، بدن شیر، بال عقاب و سر انسان نشان داده شده است. در فرهنگهای مختلف به نامها و شکلهای گوناگون وجود دارد. از جمله این فرهنگها میتوان به پارسی-آشوری، هندی، یونانی و مصری نام برد همچنین نمونههایی از آنها در برخی از فرهنگهای اروپایی نیز وجود دارد. در برخی از نوشتهها آن را به صورت یک خدای زن به تصویر کشیدهاند. نام کمتر استفاده شده شدو (اکدی: šēdu) اشاره به همتای مرد لاماسو دارد.


[عکس: Sphinx_Darius_Louvre.jpg]

(گاو بالدار در زمان داریوش بزرگ در شوش )


در هنر، لاماسو به شکل گاو بالدار و یا به شکل شیر با سر انسان مذکر به تصویر کشیده شده است. چهرههایی از لاماسو هنوز در نقش برجستهها و مجسمههای موجود در موزهها به ویژه در موزه ی بریتانیا لندن، موزه لوور پاریس، موزه ملی عراق بغداد، موزه متروپولیتن نیویورک، موزه پرگامون در برلین و موسسه ختور شناسی دانشگاه شیکاگو باقیماندهاند. این آثار معمولاً به آشوریان باستان نسبت داده شدهاند. لاماسو را در ورودی شهر قرار میدادند تا هرکسی که وارد شهر میشود بتواند آن را ببیند. لاماسو از جلو ایستاده و از کنار در حال راه رفتن به نظر میرسد. از این حالت برای قدرتمند نشان دادن لاماسو استفاده میشده است. لاماسو در زندگی واقعی بسیار بلند بوده است، از همین رو از آن به عنوان نمادی از قدرت استفاده میکردند.

[عکس: 640px-Human-headed_Winged_Bulls_Gate_Kho...re_02b.jpg]


گاوهای بالدار ایرانی بر خلاف اسفنکسهای یونانی و برخی اسفنکسهایی که شبیه مصریها هستند با سر مرد توصیف شدهاند. یعنی بر خلاف اسفنکسهای یونانی که زن هستند.

گاوهای بالدار ایرانی ترکیبی از ۴ مخلوق هستند که در بسیاری از حکاکیهای باستانی نمایان است و به سمبل ۴ مخلوق بابلی تبدیل شده است. آنها دارای بدن و دم شیر یا گاو نر و سر یک انسان (مرد) و بالهایی مانند عقاب هستند.
این مخلوقات همچنین نمایانگر ۴ جهت و ۴ عنصر سنتی هستند.

[عکس: TFD050350.jpg]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16

17 ـ عفریت :
عِفریت از موجودات فراطبیعی در فرهنگ اسلامی و نیز فرهنگ ایرانی و عربی است. عفریت نوعی جن است.


"عفریت" به معنی گردن کش و خبیث آمدهاست. در برخی منابع به قدرت و حیلهگری آنها اشاره شده عفریت از لحاظ لغوی برگرفته از عفرة است، و به معنای کسی است که پشت دیگران را به خاک میمالد؛ و این نشانه قدرت اوست. از معانی دیگر عفریت زبردست و هوشمند و زیرک است. پس خباثت و شرارت برگرفته از معنای لغوی آن نیست.. عفریت به شکل "عفاریت" جمع بسته میشود.

عفریت در قرآن در داستان سلیمان پیامبر واقع در آیه ۳۹ سوره ی نمل آمدهاست:
[سلیمان] گفت: «ای بزرگان! کدام یک از شما تخت او(بلقیس) را برای من میآورد پیش از آنکه مطیعانه نزد من آیند؟» عفریتی از جنّ گفت: «من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از مجلسِ خود برخیزی، و من نسبت به این امر، توانا و امانتدارم.» [امّا] کسی که دانشی از کتاب [آسمانی] داشت گفت: «پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد...»
جمله "إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ" که از جهات مختلفی توام با تاکید است (انّ- جمله اسمیه- لام) نشان میدهد که بیم خیانت در این عفریت میرفته، لذا در مقام دفاع از خود برآمده و قول امانت و وفاداری دادهاست.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
18 ـ عوج بن عنق :
عوج ابن عوق در تداول فارسیزبانان به عوج بن عُنُق مشهور است نام مردی افسانهای است.
در افسانهها آمده که او در منزل آدم زاده شد و تا زمان موسی زیست. او را فرزند عنق یا عناق پسر حوا دانستهاند. برخی از منابع هم عناق را نام مادر او دانستهاند. همچنین او را مردی بلندقامت دانسته و عمرش را سههزاروپانصد سال نوشتهاند. گفتهاند طوفان نوح تا کمر او بود.او به خدا کافر گشت که این کفر بر اثر غرور بیجا در او بوجود آمده بود. به دشمنی با موسی پرداخت. موسی نیز عصای خود بر قوزک پای او زد و بر اثر زخمی که بر پای او بوجود آمد ضعیف گردید. شیرها وگرگ ها بر او مسلط شدند و او را خوردند. در داستانها عناق، مادر او را زنی میپنداشتند که وقتی مینشست ده جریب در ده جریب را میگرفت و پسرش عوج چهل ذراع ( هر ذراع 104 سانتی متر است ) قدش بود.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
19 ـ غول :

غولها موجود افسانه ای بسیار بزرگ جثه است. آنها زاییدهٔ خیال مردم و داستان سرایاناند و هیچ گونه سند و مدرکی دال بر وجودشان دردست نیست.


غول را میتوان با یک ضربه کشت، اما ضربه دوم او را احیا میکند.


غول معرب کلمه «قول» در زبان ترکی و به معنای نوکر و عبد است.

[عکس: 007.jpg]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
20 ـ فولاد زره :

فولادزره نام یک دیو به صورت یک عغریت بزرگ شاخدار در داستان امیر ارسلان نامدار است.

امیرارسلان نامدار یکی از داستانهای تخیلی بومی فارسی نوشته محمد علی نقیب الممالک در زمان قاجار است. نقیبالممالک احتمالاً این نام را از یک نثر حماسی قدیمیتر فارسی به نام رموزه حمزه گرفتهاست.

در این داستان، فولادزره در هوا گشت میزند و زنان زیبا را نشان کرده و میدزدد.
این دیو در آغاز، سرکرده لشکر ملک خازن، شاه پریان و فرمانروای دشت زهرآگین ، بود.

مادر فولادزره که جادوگری بسیار توانا بود تن و بدن فولادزره را به وسیله افسون و طلسمی، نسبت به همه سلاحها آسیبناپذیر ساخت به جز یک سلاح به نام شمشیز زمردنگار .

در پایان داستان هم فولادزره و هم مادر او به دست امیرارسلان کشته میشوند.
در زبان عوام به زنان درشتاندام و قوی و نازیبا و پررو اصطلاحاً «مادر فولادزره» گفته میشود.



خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20


21 ـ لولو خور خوره :

لولو خورخوره یا لولو موجودی خیالی است ساخته و پرداختهٔ پندار افراد جهت ترساندن کودکان شیطان. مادران و پدران معمولاً برای کنترل رفتار کودک کوچک، به ویژه برای اطمینان از اینکه کودک غذای خود را بخورد به او تلقین میکنند که در صورت بدرفتاری یا نخوردن غدا، لولو آنها را خواهد خورد. شکل و ریخت خاصی برای لولوخورخوره تعریف نشدهاست.

صفت خورخوره به معنای «بسیارخوار» است. گاه لولوخورخوره به معنای موجودی نامرئی است که وسایل خانه یا... را میدزدد. به مترسک هایی که در کشتزارها و بر بالای خرمنها میگذارند تا کلاغها و دیگر پرندگان را بترساند «لولو سر خرمن» میگویند. بوگیمن فاقد هرگونه ظاهر خاصی است و تصورات از این هیولا، در هر جامعه نسبت به جامعهٔ دیگر و حتی از خانوادهای نسبت به خانوادهٔ دیگر در همان جامعه، میتواند به شدت متفاوت باشد. در بسیاری از موارد، گرچه بوگیمن هیچگونه شکل خاصی در ذهن کودک ندارد، اما در عین حال او تنها تجسمی بی شکل از ترس و وحشت را در ذهن او تشکیل میدهد. بوگیمن میتواند در معنای استعاری خویش، بر شخص یا چیزی دلالت کند که دچار ترس غیر منطقی نسبت به برخی چیزهاست. والدین غالباً به منظور تلاش در جهت اصلاح رفتارهای فرزندان خود بدانها میگویند که اگر بچهها مرتکب شیطنت شوند، بوگیمن آنها را با خود خواهد برد. افسانه بوگیمن ممکن است از اسکاتلند، یعنی همان جایی که از چنین موجوداتی گاه با عنوان بوگل ها، بوگارت ها، یا بوگرها یاد میشود، سرچشمه گرفته باشد.

[عکس: Brooklyn_Museum_-_Here_Comes_the_Bogey-M...s_crop.jpg]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  نقشه کیهانی ناسا که برای موجودات فضایی ارسال شد AsαNα 5 479 ۳۱-۰۵-۹۶، ۰۱:۳۹ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  پیغام برای موجودات فضایی؛ لطفا ما را نخورید! AsαNα 5 426 ۲۹-۰۵-۹۶، ۱۱:۰۵ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  گلچینی از موجودات ماورالطبیعه hadis hpf 42 3,011 ۲۷-۱۲-۹۵، ۱۲:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
شیرین فرهمندپور (۲۵-۰۶-۹۴, ۰۳:۵۰ ق.ظ)، نیاز (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۱:۰۰ ب.ظ)، forough (۰۵-۰۴-۹۴, ۰۵:۰۰ ق.ظ)، سرنای را (۱۳-۰۹-۹۴, ۰۶:۱۰ ب.ظ)، نارسيس (۰۴-۰۴-۹۴, ۱۲:۵۶ ق.ظ)، صنم بانو (۲۷-۱۲-۹۵, ۱۲:۴۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان