۱۵-۱۱-۹۶، ۱۲:۴۰ ب.ظ
روزنامه اعتماد - نازنین متین نیا: وقتي ميگويد: «من دلنگران اين بچهها هستم»، صدايش ميلرزد و لحنش جوري تغيير ميكند كه حرفش را عميقا باور ميكني و مطمئن ميشوي آنچه از آن حرف ميزند بيشتر از يك شعار و حرف معمولي است؛ حرفهايي كه دلنگرانيهاي مردي است كه در آستانه ٧٦ سالگي، خود را پدربزرگ تمام جوانهاي اين سرزمين ميداند و تكيهگاهشان. بهمن فرمانآرا دو روز مانده به تولد ٧٦ سالگي در دفتر قديمياش در حوالي ميدان فردوسي نشسته و بيشتر از آنكه نگران سرنوشت اكران فيلمهايش باشد يا مشكلات پيشروي سريال در مرحله پيشتوليدش، نگران اتفاقهاي اجتماعي اطرافش است و آيندهاي كه از آن جوانهاي ايراني است. صريح حرف ميزند. قاطع نظر ميدهد و برخلاف اختلاف سنياي كه با نسلهاي جوانتر دارد، حرفهايش از درك و فهمي عميق و دوستانه خبر ميدهد.
در تمام مدت گفتوگو هم از نگرانيهايش ميگويد و هم راه چارهها. از اخلاق حرف ميزند و همدلياي كه بايد از راه برسد تا آنچه اين روزها ميبيند و نگرانش ميكند از بين برود و با خيال راحت به آينده فرزندانش، نوههايش و تمام «بچههاي» ايران زمين فكر كند و رويا ببافد. اين گفتوگو چند روز قبل از برف سنگين تهران اتفاق افتاد و آنچه ميخوانيد رنگوبويي از سينما ندارد اما، مسووليتپذيري و تعهد اجتماعي هنرمندي را روايت ميكند كه در شلوغي دفتر كارش دستخط نستعليق 40 ساله يادگاري از پدرش را به ديوار زده و هر روز به خودش يادآوري ميكند بايد اخلاق نگه دارد و همراه مردم باشد.
٧٦ سال... البته فرق چنداني هم ندارد. اصلا بگوييد ٨٠ سال.
ميخواهيد بگويم ٢٠ سال؟
نه واقعا، حوصله ٢٠ سالگي را ديگر ندارم.
در آستانه ٧٦ سالگي، ترجيح ميدهيد بهمن فرمانآرا را چطور بشناسيم و معرفي كنيم. فرمانآراي فيلمساز؟ روشنفكر؟ تاجر و صاحب كارخانه، شركت و... ؟ يا نه يك شهروند عادي، يك ايراني.
واقعيت اين است كه ٧٥ سالگيام با ٧٦ سالگيام فرقي ندارد. همانطور كه ٧٤ سالگيام با ٧٥ فرقي نداشت و... چون در تمام دوران زندگيام و در اين ٥٠ سال كاركردن در سينما، هميشه سعي كردم در رفتارم با همكارهايم، با اجتماعي كه در آن هستم و مردمي كه با آنها زندگي ميكنم، اخلاق را در نظر بگيرم. هيچوقت نتوانستم و درست نديدم زماني كه بالاي منبر هستم و فرصتي براي حرف زدن دارم حرفي بزنم كه بعدتر، وقتي از منبر پايين آمدم متفاوت و خلاف آن رفتار كنم. خودم را هم مبصر كسي نميدانم. به نظرم همه آزاد هستند كاري را كه دوست دارند انجام دهند، اما براي من حتي در اين آزادي هم يك «معيارهاي اخلاقي» وجود دارد و آنها را رعايت ميكنم. براي همين است كه بعد از ٥٠ سال در ايران كسي را پيدا نميكنيد كه بگويد فرمانآرا به من بدهكار است يا در حق من ظلم و بيمرامي انجام داده. اين تز اخلاقي من نسبت به خودم، بچههايم و اجتماعي است كه در آن زندگي ميكنم.
اين «معيارهاي اخلاقي» كه براي شما مهم است و آنها را رعايت ميكنيد، چيست؟
سعي ميكنم به مردم جامعه خود متعهد باشم و اخلاق و انسانيت را رعايت كنم. در اين سالها اسمم را در فهرست رانتبگيران سينمايي نديدهايد. در دارودسته كسي نيستم و باندي هم ندارم. هميشه تلاش كردم ثبات رفتاري و اخلاقي داشته باشم. بنابراين فكر ميكنم همان تصويري كه در سالهاي گذشته مردم از من داشتند در ٧٦ سالگي و سالهاي بعد هم ادامه پيدا كند.
چطور هميشه همين ثباتقدم را در مسائل اخلاقي داشتيد؟
از قبل انقلاب هم همين بودم و حالا هم همين هستم. هيچوقت در دسته سينماگران پيشرو نبودم. در حالي كه «شازدهاحتجاب» را ساختهام و فيلمي كه ميگويند نوگراست؛ نه اينكه به سينماي پيشرو و كار بهتر كردن معتقد نباشم، نه. نميخواستم كه در دارودسته كسي باشم.
روي چه حسابي تا اين اندازه خود را متعهد كردهايد و به معيارهاي اخلاقي پايبند بودهايد؟
شايد چون در شخصيتم است و از كودكي همراهم بوده. من در مدرسه هدف شماره ٣ درس خواندم. در آن سالها ٥٤ نفر در يك كلاس بوديم و اگر قرار به زورآزمايي بود، من حتما از بقيه آن ٥٣ نفر كتك ميخوردم؛ قوت فيزيكي و بدني نداشتم. اما همان سالها مبصر كلاس بودم. چون همه ميدانستند كه نه حرف زور را قبول ميكنم و نه بيدليل حرفي ميزنم. ميدانستند براي خودم و حرفي كه ميزنم ارزش قائلم و پاي حرفم هم ميايستم.
دو روز ديگر وارد ٧٧ سالگي ميشويد و...
٧٦ سال... البته فرق چنداني هم ندارد. اصلا بگوييد ٨٠ سال.
ميخواهيد بگويم ٢٠ سال؟
نه واقعا، حوصله ٢٠ سالگي را ديگر ندارم.
در آستانه ٧٦ سالگي، ترجيح ميدهيد بهمن فرمانآرا را چطور بشناسيم و معرفي كنيم. فرمانآراي فيلمساز؟ روشنفكر؟ تاجر و صاحب كارخانه، شركت و... ؟ يا نه يك شهروند عادي، يك ايراني.
واقعيت اين است كه ٧٥ سالگيام با ٧٦ سالگيام فرقي ندارد. همانطور كه ٧٤ سالگيام با ٧٥ فرقي نداشت و... چون در تمام دوران زندگيام و در اين ٥٠ سال كاركردن در سينما، هميشه سعي كردم در رفتارم با همكارهايم، با اجتماعي كه در آن هستم و مردمي كه با آنها زندگي ميكنم، اخلاق را در نظر بگيرم. هيچوقت نتوانستم و درست نديدم زماني كه بالاي منبر هستم و فرصتي براي حرف زدن دارم حرفي بزنم كه بعدتر، وقتي از منبر پايين آمدم متفاوت و خلاف آن رفتار كنم. خودم را هم مبصر كسي نميدانم. به نظرم همه آزاد هستند كاري را كه دوست دارند انجام دهند، اما براي من حتي در اين آزادي هم يك «معيارهاي اخلاقي» وجود دارد و آنها را رعايت ميكنم. براي همين است كه بعد از ٥٠ سال در ايران كسي را پيدا نميكنيد كه بگويد فرمانآرا به من بدهكار است يا در حق من ظلم و بيمرامي انجام داده. اين تز اخلاقي من نسبت به خودم، بچههايم و اجتماعي است كه در آن زندگي ميكنم.
اين «معيارهاي اخلاقي» كه براي شما مهم است و آنها را رعايت ميكنيد، چيست؟
سعي ميكنم به مردم جامعه خود متعهد باشم و اخلاق و انسانيت را رعايت كنم. در اين سالها اسمم را در فهرست رانتبگيران سينمايي نديدهايد. در دارودسته كسي نيستم و باندي هم ندارم. هميشه تلاش كردم ثبات رفتاري و اخلاقي داشته باشم. بنابراين فكر ميكنم همان تصويري كه در سالهاي گذشته مردم از من داشتند در ٧٦ سالگي و سالهاي بعد هم ادامه پيدا كند.
چطور هميشه همين ثباتقدم را در مسائل اخلاقي داشتيد؟
از قبل انقلاب هم همين بودم و حالا هم همين هستم. هيچوقت در دسته سينماگران پيشرو نبودم. در حالي كه «شازدهاحتجاب» را ساختهام و فيلمي كه ميگويند نوگراست؛ نه اينكه به سينماي پيشرو و كار بهتر كردن معتقد نباشم، نه. نميخواستم كه در دارودسته كسي باشم.
روي چه حسابي تا اين اندازه خود را متعهد كردهايد و به معيارهاي اخلاقي پايبند بودهايد؟
شايد چون در شخصيتم است و از كودكي همراهم بوده. من در مدرسه هدف شماره ٣ درس خواندم. در آن سالها ٥٤ نفر در يك كلاس بوديم و اگر قرار به زورآزمايي بود، من حتما از بقيه آن ٥٣ نفر كتك ميخوردم؛ قوت فيزيكي و بدني نداشتم. اما همان سالها مبصر كلاس بودم. چون همه ميدانستند كه نه حرف زور را قبول ميكنم و نه بيدليل حرفي ميزنم. ميدانستند براي خودم و حرفي كه ميزنم ارزش قائلم و پاي حرفم هم ميايستم.
پدر خدابيامرزم آدم قدرتمندي در خانواده بود و كسي حرفي بالاي حرفش نميزد. اما من تنها كسي بودم كه اگر موافق حرف و نظرش نبود، با او مخالفت ميكرد. ارتباط خاصي هم داشتيم، قبول كرده بود كه من حرفي را كه به آن معتقد نيستم به خاطر هيچ موقعيت و منفعتي قبول نميكنم. اين اخلاق و خصوصيت همهجا دنبال من آمد. در تمام سالهايي كه كار كردم؛ ٦ سالي كه تلويزيون بودم يا مركز گسترش صنايع سينمايي ايران و... مثلا در همان شركت گسترش صنايع سينمايي ايران يك روز به من دستور دادند كه فيلم «كاروانها» را بسازم. گفتم كه انجام نميدهم. بابتش تنبيه شدم و ساواك بارها و بارها من را خواست. اما من حاضر نشدم فيلم را بسازم. اين اخلاق گاهي به من كمك كرده و گاهي هم به ضررم بوده. چون فهميدند دستور بگير خوبي نيستم و البته تاوان اين اخلاق را هم ميدهم. مهم نيست. مهم اين است كه من سعي كردهام استقلالم را در كاركردن حفظ كنم.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !