۰۴-۱۱-۹۶، ۰۳:۴۹ ب.ظ
اگر در فضای مجازی «لقمه» را دیده باشید، حتما لقمانیان را هم دیدهاید! عروسکگردان فامیلدور که اینبار هنر او را با دابسمشهای عروسکی میبینیم که شبیه خود اوست.
خبرگزاری مهر: تا وقتی که عروسک روی میز بود، پارچهای بیجان به نظر میرسید، اما همین که آن را دستش گرفت، مثل این بود که جان را لابهلای همان پارچهها تزریق کرد. واقعیت این است که حتی اگر عروسک صدا نداشته باشد، حس زنده بودن را با حرکتهای عروسکگردانش به خوبی منتقل میکند. مثل زمانی که روبروی «محمد لقمانیان» نشسته بودیم و او «لقمه» را در دستش گرفته بود! حس زنده بودن لقمه کمتر از خود لقمانیان نبود که حتی جایی گفتیم «میشود لقمه را کنار بگذارید، انگار به حرفهایمان گوش میکند وقتی درباره خودش حرف میزنیم!» که البته لقمه هم به این حرفمان بیتوجه نبود و به نشانه تایید سرش را تکان داد!
محمد لقمانیان متولد اول فروردین ۶۳ است، عروسکگردان است و در کارنامهاش کاراکتر «فامیل دور» دوست داشتنی با حرکتهای متفاوت را میتوان دید. البته او بعد از ورود «بچه» صدا پیشه او هم شد، صدای تیزی که به «بله»، «خیلی ممنون» و «پستونک» ختم میشود و مطمئن باشید برای این صدا از سوتک (صفیر) استفاده نمیکند!
بهانه مصاحبهمان با لقمانیان، فعالیت مجازی این روزهای او بود، ظهور عروسک «لقمه» که خودش میگوید کودکی درونش است و با ویدئوهای بامزهای در فضای مجازی سر و صدا راه انداخته. اما حرفهایمان با او از سالهای ابتدایی تحصیلش شروع شد و بعد به دانشگاه، تئاتر، کلاهقرمزی و لقمه رسید. حالا لقمهای که خودش صدا ندارد، در فضای مجازی صدای همه میشود، گاهی اعتراض دارد، گاهی آواز میخواند و گاهی هم از دست روزگار شاکی میشود.
من محمد لقمانیان، متولد قطر
«من دوحه قطر به دنیا آمدهام و تا سه سالگی آنجا بودم، اما خودم را قوچانی میدانم و از سه سالگی به بعد در آنجا زندگی کردم. حضورمان در قطر هم به دلیل شغل پدرم بود که در آموزش و پرورش کار میکردند و آن زمان برای ماموریت به دوحه رفته بودند. من در قوچان درس خواندم دیپلم ریاضی را هم همانجا گرفتم. اما علاقهام به تئاتر از سالهای کودکی بود، زمانی که پدرم در قوچان کارگردانی تئاتر انجام میداد. یادم هست که آن زمان روی صحنه میرفتم و وسایل روی صحنه را هم خیلی دوست داشتم، آن زمان برایم بیشتر حضور داشتن در این جمع مهم بود. بعدها هم کسانیکه در نمایشها میشناختم، از تئاتریهای حرفهای قوچان شدند.»
اولین باری که روی صحنه تئاتر رفتم
«اولین باری که روی صحنه رفتم، مهدکودکی بودم و جزو سیاهی لشکرها در نقش یک الاغ روی صحنه رفتم! یادم هست وقتی پرده باز شد، تماشاچیها برایم سیاه بودند ولی سعی میکردم در همان فضا مادرم را پیدا کنم! برای من حضور در محیط نمایشی جذابیت زیادی داشت، یادم هست از ادوات گریم خوشم میآمد و از اینکه آنجا بودم و دیده میشدم، لذت میبردم! بعد از آن کمکم در مدرسه ادای دیگران را در میآوردم وتقلید صدای کارتونها را انجام میدادم. این کارها ادامه داشت تا زمانیکه وقتی اقوام به خانهمان میآمدند، بچهها را جمع میکردم، برایشان متن مینوشتم و بعد کارگردانی هم میکردم.
بعد از آن در هر مقطع تحصیلی که بودم کارهای نمایشی مدرسه را انجام میدادم. پنجم دبستان بودم که جایزه بازیگری برتر در مقطع دانشآموزی را گرفتم و بعد از آن به عنوان برگزیده مقطع دانشآموزی جذب کار حرفهای شدم. در مسابقات استانی با حرفهایهای تئاتر قوچان آشنا شدم. بچههای با استعدادی بودند که در شهرستان خیلی خوب دیده نمیشدند، چون شرایط دیده شدن نبود، آن زمان ورود به جشنواره فجر و حضور در تهران برای ما آمال و آرزو بود. من همان سالها با گروههای حرفهای آشنا شدم و جایزههای بازیگری استانی گرفتم و توانستم تجربه اجرای عمومی حرفهای داشته باشم.»
ریاضی خواندم که هنر راحتتر قبول شوم
«من دیپلم ریاضی را در قوچان گرفتم، در آنجا رشتههایی مثل هنر نبود. همه میگفتند اگر ریاضی بخوانی، راحتتر در رشتههای هنری قبول میشوی. به هر حال به واسطه اینکه پدرم هم خودش در فضای هنری بود، این حوزه را میشناخت، اما پدر من هم وقتی میگفتم دلم میخواهد هنر بخوانم، میگفت «چرا هنر! ریاضی امتحان بده که امکان انتخاب رشتههای بیشتری را داشته باشی.» من هم یادم هست، یک بار به او گفتم که اگر به من بگویند مدرک پروفسوری حاضر و آماده داریم، قبول نمیکنم و دلم میخواهد هنر بخوانم، پدرم هم گفت هرکاری دلت میخواهد، انجام بده!
من هم سال اول فقط در کنکور هنر شرکت کردم که قبول نشدم، اما سال دوم در دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم. سال ۸۲ که وارد دانشکده تئاتر شدم، ۶۰ نفر ورودی ما بود، اما من بعدها فهمیدم که تنها ۱۰ نفر از ما تئاتری هستیم و واقعا به عشق تئاتر در آنجا هستیم، بیشتر کسانیکه بودند از رشتههای دیگر آمده بودند. حتی در آن زمان یادم هست که یکی از بچههای سال بالایی به ما گفت که از این تعداد فقط ۵ نفر موفق میشوند و اگر علاقه دارید واقعا کار کنید! به همین دلیل از همان زمان کارم را شروع کردم و وارد گروههای مختلف شدم و سختی کشیدم، تا جایی که مثلا ۶ ماه خانه نرفتم و خوابگاه میماندم که به تمرینهای تئاتر برسم.»
«من دوحه قطر به دنیا آمدهام و تا سه سالگی آنجا بودم، اما خودم را قوچانی میدانم و از سه سالگی به بعد در آنجا زندگی کردم. حضورمان در قطر هم به دلیل شغل پدرم بود که در آموزش و پرورش کار میکردند و آن زمان برای ماموریت به دوحه رفته بودند. من در قوچان درس خواندم دیپلم ریاضی را هم همانجا گرفتم. اما علاقهام به تئاتر از سالهای کودکی بود، زمانی که پدرم در قوچان کارگردانی تئاتر انجام میداد. یادم هست که آن زمان روی صحنه میرفتم و وسایل روی صحنه را هم خیلی دوست داشتم، آن زمان برایم بیشتر حضور داشتن در این جمع مهم بود. بعدها هم کسانیکه در نمایشها میشناختم، از تئاتریهای حرفهای قوچان شدند.»
اولین باری که روی صحنه تئاتر رفتم
«اولین باری که روی صحنه رفتم، مهدکودکی بودم و جزو سیاهی لشکرها در نقش یک الاغ روی صحنه رفتم! یادم هست وقتی پرده باز شد، تماشاچیها برایم سیاه بودند ولی سعی میکردم در همان فضا مادرم را پیدا کنم! برای من حضور در محیط نمایشی جذابیت زیادی داشت، یادم هست از ادوات گریم خوشم میآمد و از اینکه آنجا بودم و دیده میشدم، لذت میبردم! بعد از آن کمکم در مدرسه ادای دیگران را در میآوردم وتقلید صدای کارتونها را انجام میدادم. این کارها ادامه داشت تا زمانیکه وقتی اقوام به خانهمان میآمدند، بچهها را جمع میکردم، برایشان متن مینوشتم و بعد کارگردانی هم میکردم.
بعد از آن در هر مقطع تحصیلی که بودم کارهای نمایشی مدرسه را انجام میدادم. پنجم دبستان بودم که جایزه بازیگری برتر در مقطع دانشآموزی را گرفتم و بعد از آن به عنوان برگزیده مقطع دانشآموزی جذب کار حرفهای شدم. در مسابقات استانی با حرفهایهای تئاتر قوچان آشنا شدم. بچههای با استعدادی بودند که در شهرستان خیلی خوب دیده نمیشدند، چون شرایط دیده شدن نبود، آن زمان ورود به جشنواره فجر و حضور در تهران برای ما آمال و آرزو بود. من همان سالها با گروههای حرفهای آشنا شدم و جایزههای بازیگری استانی گرفتم و توانستم تجربه اجرای عمومی حرفهای داشته باشم.»
ریاضی خواندم که هنر راحتتر قبول شوم
«من دیپلم ریاضی را در قوچان گرفتم، در آنجا رشتههایی مثل هنر نبود. همه میگفتند اگر ریاضی بخوانی، راحتتر در رشتههای هنری قبول میشوی. به هر حال به واسطه اینکه پدرم هم خودش در فضای هنری بود، این حوزه را میشناخت، اما پدر من هم وقتی میگفتم دلم میخواهد هنر بخوانم، میگفت «چرا هنر! ریاضی امتحان بده که امکان انتخاب رشتههای بیشتری را داشته باشی.» من هم یادم هست، یک بار به او گفتم که اگر به من بگویند مدرک پروفسوری حاضر و آماده داریم، قبول نمیکنم و دلم میخواهد هنر بخوانم، پدرم هم گفت هرکاری دلت میخواهد، انجام بده!
من هم سال اول فقط در کنکور هنر شرکت کردم که قبول نشدم، اما سال دوم در دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم. سال ۸۲ که وارد دانشکده تئاتر شدم، ۶۰ نفر ورودی ما بود، اما من بعدها فهمیدم که تنها ۱۰ نفر از ما تئاتری هستیم و واقعا به عشق تئاتر در آنجا هستیم، بیشتر کسانیکه بودند از رشتههای دیگر آمده بودند. حتی در آن زمان یادم هست که یکی از بچههای سال بالایی به ما گفت که از این تعداد فقط ۵ نفر موفق میشوند و اگر علاقه دارید واقعا کار کنید! به همین دلیل از همان زمان کارم را شروع کردم و وارد گروههای مختلف شدم و سختی کشیدم، تا جایی که مثلا ۶ ماه خانه نرفتم و خوابگاه میماندم که به تمرینهای تئاتر برسم.»
و ناگهان عروسک وارد زندگی من شد!
«زمانیکه در قوچان بودم، همیشه به این فکر میکردم که به تهران میآیم و قرار است بازیگر تئاتر شوم. در حقیقت نه کتابی بود و نه از جایی میتوانستیم اطلاعاتی داشته باشیم. میتوانم بگویم وقتی بچههای شهرستانی در تهران قبول میشوند، معجزه رخ میدهد، چون حتی منابع دقیق و درستی برای درس خواندن وجود ندارد و باید برای تهیه آنها به تهران بیاییم. در آن زمان هم تصور من تنها به بازیگری ختم میشد و در مصاحبه هم شرکت کردم و قبول شدم. باید سال اول درسهای عمومیتر را میخواندیم و برای سال دوم گرایش انتخاب میکردیم که یکی از دوستانم که در دانشگاه هنر بود، به من گفت گرایشم را «عروسکی» انتخاب کنم! من اصلا نمیدانستم عروسکی چیست و فکر میکردم عروسک برای بچههاست! به دوستم هم گفتم که من اینهمه درس خواندم که به تهران بیایم و بازیگر شوم.
اما همان سال اول و قبل از اینکه گرایش را انتخاب کنم و دورانی که تازه کار را شروع کرده بودم، خیلی اتفاقی در دو کار عروسکی حضور داشتم! در یکی از آنها باید صدای پلیسی را خیلی ناواضح ادا میکردم و به قدری آن را خوب گفتم که کارگردان خوشش آمد و برای صدایی که من بودم، یک عروسک ساخت! یک کار دیگر هم بود که روی طناب و چند گیره صدای سگ در آوردم و کارگردان هم راضی بود! این دو تجربه برای من خیلی جذاب بود و حتی در جشنواره عروسکی برای صداپیشگی عروسکی که اصلا از ابتدا وجود نداشت، از من تقدیر کردند! بعد از آن کارهای عروسکیام شروع شد و متوجه شدم ایدههایی هم در این زمینه دارم. حتی بعد از آن متوجه شدم که صداپیشگی عروسک داریم و میتوان با تغییر حنجره، حس و بیان به کاراکترها جان داد. بعد از آن کارهای عروسکی در جشنوارههای دانشجویی انجام میدادم و مقامهایی را هم به دست آوردم، کمکم با اساتید این حوزه کار کردم؛ مثلا با خانم مریم سعادت در «کنسرت حشرات» حضور داشتم که خودش باعث شد به برنامههای تلویزیونی هم راه پیدا کنم.»
حضور در آثار تلویزیونی
«کارهای تلویزیونی که من انجام میدادم بیشتر استانی بودند. اولین کاری که قرار بود انجام دهم، «هتل دریایی» به کارگردانی محمد اعلمی بود که البته در آن زمان خیلی نمیتوانستم عروسک را روی دست نگه دارم، به هر حال نگه داشتن عروسک در مانیتور عروسک کار سختی است و آدم سمت چپ و راست خودش را قاطی میکند. از طرفی چون آن زمان دانشجو بودم هم نتوانستم در مجموعه حضور داشته باشم. اما بعد از مدتی با همراهی یکی از دوستانم کارهای شهرستان انجام میدادیم. در این زمان کارهایی با زمانهای بالا انجام دادم، مجموعههای ۵۰ تایی یا ۱۰۰ تایی که دستم هم در به حرکت درآوردن عروسکها روان شده بود. اولین سریالی هم که کار کردم «مزرعه بیبی گندم» بود که سال ۸۹ برای شبکه کرمان بود.»
«زمانیکه در قوچان بودم، همیشه به این فکر میکردم که به تهران میآیم و قرار است بازیگر تئاتر شوم. در حقیقت نه کتابی بود و نه از جایی میتوانستیم اطلاعاتی داشته باشیم. میتوانم بگویم وقتی بچههای شهرستانی در تهران قبول میشوند، معجزه رخ میدهد، چون حتی منابع دقیق و درستی برای درس خواندن وجود ندارد و باید برای تهیه آنها به تهران بیاییم. در آن زمان هم تصور من تنها به بازیگری ختم میشد و در مصاحبه هم شرکت کردم و قبول شدم. باید سال اول درسهای عمومیتر را میخواندیم و برای سال دوم گرایش انتخاب میکردیم که یکی از دوستانم که در دانشگاه هنر بود، به من گفت گرایشم را «عروسکی» انتخاب کنم! من اصلا نمیدانستم عروسکی چیست و فکر میکردم عروسک برای بچههاست! به دوستم هم گفتم که من اینهمه درس خواندم که به تهران بیایم و بازیگر شوم.
اما همان سال اول و قبل از اینکه گرایش را انتخاب کنم و دورانی که تازه کار را شروع کرده بودم، خیلی اتفاقی در دو کار عروسکی حضور داشتم! در یکی از آنها باید صدای پلیسی را خیلی ناواضح ادا میکردم و به قدری آن را خوب گفتم که کارگردان خوشش آمد و برای صدایی که من بودم، یک عروسک ساخت! یک کار دیگر هم بود که روی طناب و چند گیره صدای سگ در آوردم و کارگردان هم راضی بود! این دو تجربه برای من خیلی جذاب بود و حتی در جشنواره عروسکی برای صداپیشگی عروسکی که اصلا از ابتدا وجود نداشت، از من تقدیر کردند! بعد از آن کارهای عروسکیام شروع شد و متوجه شدم ایدههایی هم در این زمینه دارم. حتی بعد از آن متوجه شدم که صداپیشگی عروسک داریم و میتوان با تغییر حنجره، حس و بیان به کاراکترها جان داد. بعد از آن کارهای عروسکی در جشنوارههای دانشجویی انجام میدادم و مقامهایی را هم به دست آوردم، کمکم با اساتید این حوزه کار کردم؛ مثلا با خانم مریم سعادت در «کنسرت حشرات» حضور داشتم که خودش باعث شد به برنامههای تلویزیونی هم راه پیدا کنم.»
حضور در آثار تلویزیونی
«کارهای تلویزیونی که من انجام میدادم بیشتر استانی بودند. اولین کاری که قرار بود انجام دهم، «هتل دریایی» به کارگردانی محمد اعلمی بود که البته در آن زمان خیلی نمیتوانستم عروسک را روی دست نگه دارم، به هر حال نگه داشتن عروسک در مانیتور عروسک کار سختی است و آدم سمت چپ و راست خودش را قاطی میکند. از طرفی چون آن زمان دانشجو بودم هم نتوانستم در مجموعه حضور داشته باشم. اما بعد از مدتی با همراهی یکی از دوستانم کارهای شهرستان انجام میدادیم. در این زمان کارهایی با زمانهای بالا انجام دادم، مجموعههای ۵۰ تایی یا ۱۰۰ تایی که دستم هم در به حرکت درآوردن عروسکها روان شده بود. اولین سریالی هم که کار کردم «مزرعه بیبی گندم» بود که سال ۸۹ برای شبکه کرمان بود.»
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !