جبهخانه در سال ۱۳۶۲ و حدیث ماهیگیر و دیو در سال ۱۳۶۳ منتشر شد. گلشیری از اواخر سال ۱۳۶۴، با همکاری با مجلهُ آدینه از اولین شمارهُ آن، و پس از آن، دنیای سخن و پذیرش مسئولیت صفحات ادبی مفید برای ده شماره دور تازهای از کار مطبوعاتی خود را آغاز کرد.
وسواس گلشیری در حوزه زبان داستان و انتخاب واژگان بر کسی پوشیده نیست. گلشیری گاه در پیچاپیچیِ زبان و فرم داستان به افراط میرسید که نمونه آن را میتوان در داستان «دخمهای برای سمور آبی» دید که ادای دینی بود به «سهقطره خون» صادق هدایت. یا بهگفته خودش، در هماوردی با تاریخ بیهقی داستان «معصوم پنجم» را مینویسد. گلشیری در سال ۱۳۷۸ جایزهُ صلح اریش ماریا رمارک را در مراسمی در شهر ازنابروک آلمان دریافت کرد.
عیسی محمدی در همشهری نوشت: هوشنگ گلشیری، نویسنده و آموزگاری که برخی او را به دلیل دانش بالا و اعتماد به نفس فراوان اش بهواسطهی ذخیره ادبی و فرهنگی، پدرخوانده داستاننویسی ایران میشناسند، اینها را اگر کنار صراحت لهجهاش بنشانید، آنوقت متوجه بخشی از این فرایند خواهید شد. او در جایی نگاشته است: «اگر در آبی خرد، نهنگی پیدا شود، راه چارهاش گویا این است که آب را گلآلود کند تا نبینند که نهنگ است. من، البته اگر نهنگ این آب خرد داستاننویسی ایران باشم، اینطورها زیستهام: گاهی سر به دیوارهها کوبیدهام...». از دیگر دلایل پدرخوانده نامیده شدن او، میتوان به فعالیتهای فراداستانیاش اشاره کرد؛ مثل همین برگزاری کارگاههای آموزشی و مسئولیت داشتن در کانون نویسندگان و فعالیتهای مطبوعاتی ازجمله در «کارنامه» و نیز برگزاری نشستهای ادبی و همکاری تنگاتنگ با ناشران ادبیات داستانی.
همینها باعث میشد تا اگر سفارشی میکند، سریع اجابت شود؛ قدرتی که آن را ناشی از پدرخواندگی دانستهاند، درحالیکه بهنظر میرسد ناشی از بنیه ادبی این نویسنده باشد. حضور شاگردان او در کسوت نویسنده و مسئولان صفحات ادبی و منتقد و... نیز به این امر دامن زده است.
البته جنبه ادبی و نویسندگی هوشنگ گلشیری را تقریبا غالب منتقدان و نویسندگان پذیرفتهاند و در این بحثی نیست. سیمین دانشور معتقد بود که گلشیری هیچگاه با هیچ قدرتی معاوضه نکرد و سیاستزدگی را ناپسند میدانست و «به یاد دارم که یک بار به او گفتم: «شاید زود آمدهای، شاید از سر زمانهات زیاد هستی». ابوالحسن نجفی نیز معتقد بود که در روزگار معاصر ما، این نویسنده بیش از هر کس دیگری در پرورش و گسترش فرهنگ و ادبیات ایران اثرگذار بوده.
رضا براهنی نیز با اینکه در گذشته نقدهای تندی به آثار او وارد کرده و با این نقدهایش حتی باعث برچیده شدن برخی از کتابهای گلشیری از کتابفروشیها شده بود، پس از مرگش نوشت: «مرگ هوشنگ گلشیری، مرگ هرکسی نیست... مرگ او مرگ یگانهای است از میان ۳ یا ۴ یگانه این زمان، این زبان و این نثر. در قصه کوتاه، تالی نداشت، ندارد. مرگ گلشیری مرگ هر کسی نیست، موت نویسنده است، موت الاکبر است».
هوشنگ گلشیری به دنبال یک دورهُ طولانی بیماری، که نخستین نشانههای آن از پاییز سال ۱۳۷۸ شروع شده بود، در ۱۶ خرداد ۷۹ در بیمارستان ایرانمهر تهران در گذشت و در امامزاده طاهر در مهرشهر کرج به خاک سپرده شد.