امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
او جایزالخطا نبود... ...
#1
با چشمانی اشکبار به انها نگاه می کرد.اخرین بار که پسرکش را دید، سه سال پیش بود.همان وقتی که از محضر بیرون امدند، همان وقتی که لکه ای سیاه بر برگی از شناس نامه اش جا خوش کرده بود.همان وقتی که از روی لجبازی و خامی پسر عزیزتر از جانش را به پدرش سپرده بود.
ولی حالا پشیمان بود...خب مگر همه حق اشتباه ندارند؟مگر نه اینکه انسان جایزالخطاست؟اصلا مگر همین مرد بی احساس حالا فرصت جبران پیدا نکرده بود؟پس چرا او این اجازه را نداشت؟چرا نمی توانست دوباره مادری کند؟
حالا پسرک زیبا و شش ساله اش را می دید که دست در دست پدر و مادری نامادر در خیابان ها قدم می زد و پاها ی کوچکش را از روی ذوق به زمین می کوباند و به خیالش این زنی که کنارش ایستاده و با شادی به پسرک می نگرد همان مادری بود که از ترس کتک های مردش و مرگ فرزند در بطنش ،شب ها را در گوشه ای از حیاط به صبح می رساند.
حالا آن مرد ادم شده بود و میخواست برایش پدری کند؟چرا ان زمانی که همسرش را برای سقط همین پسرک به زیر بار کتکمی گرفت فراموشش شده بود؟چرا او فرصت مادری را از دست داده بود؟چرا او جایز الخطا نبود..؟
...متاسفم که ، آنچه هستم را...
..مدیون انسانهای خوب زندگیم نیستم..
..بلکه بدهکار انسان نماهائی هستم که..
«چگونه نبودن» را به من آموختنــد
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  يكي بود يكي نبود… €ستايش€ 8 500 ۲۹-۰۸-۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ
آخرین ارسال: شقایق سرخ
  یکی بود یکی نبود الهه ی شب 0 215 ۰۲-۰۴-۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ
آخرین ارسال: الهه ی شب
  یکی بود یکی نبود admin 0 390 ۰۳-۰۱-۹۲، ۰۹:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: admin

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان