۱۷-۱۰-۹۹، ۱۰:۲۸ ق.ظ
هنگامی که بن دو ساله بود، بینایی چشم چپ خود را از دست داد. مادرش او را پیش دکتر برد و خیلی زود معلوم شد که هر دو چشم بن به سرطان شبکیه دچار شدهاند. بعد از تلاشهای ناموفق با شیمیدرمانی و پرتودرمانی، جراحان مجبور به تخلیه هر دو چشم او شدند. بن بینایی خود را برای همیشه از دست داد.
دیجیاتو: هنگامی که بن دو ساله بود، بینایی چشم چپ خود را از دست داد. مادرش او را پیش دکتر برد و خیلی زود معلوم شد که هر دو چشم بن به سرطان شبکیه دچار شدهاند. بعد از تلاشهای ناموفق با شیمیدرمانی و پرتودرمانی، جراحان مجبور به تخلیه هر دو چشم او شدند. بن بینایی خود را برای همیشه از دست داد.
اما وقتی که به هفت سالگی رسید، تکنیکی برای شناسایی جهان پیرامون خود کشف کرده بود: او با دهانش صدای کلیک تولید میکرد و به پژواکهای بازگشتی گوش میداد. این متد به بن اجازه داد که قادر به تعیین محل دقیق دربهای باز، مردم، اتومبیلهای پارک شده، سطلهای زباله و چیزهایی از این دست باشد. او داشت پژواکیابی میکرد: صداها از روی اشیای موجود در محیط میجهیدند و با دریافت بازتاب آنها، بن مدلی ذهنی از پیرامون خود میساخت.
پژواکیابی شاید مثل دستاوردی غیرممکن برای انسانها به نظر برسد، اما هزاران آدم نابینا در این کار مهارت فراوان یافتهاند، درست مانند بن. حداقل از دهه ۱۹۴۰ میلادی درباره این پدیده نوشته شده و لغت «پژواکیابی» نیز برای نخستین بار در مقالهای به نام «انسانهای نابینا، خفاشها و رادار» که در نشریه Science منتشر شد به کار رفت.
نابینایی چطور میتواند به ظهور چنین قابلیتی و درک محیط اطراف با استفاده از گوش منجر شود؟ پاسخ این سوال در هدیهای نهفته که فرگشت در اختیار ذهن انسان گذاشته است: تطبیقپذیری در سطوحی غیر قابل باور.
هر بار که ما چیزی جدید میآموزیم، مهارتی جدید به دست میآوریم یا عاداتمان را دستکاری میکنیم، ساختار فیزیکی مغزمان تغییر میکند. عصبها، سلولهایی که مسئولیت پردازشی سریع اطلاعات را درون مغز برعهده دارند، در شبکههایی بسیار عظیم به یکدیگر متصل شدهاند. اما درست مانند دوستیهای انسانی درون یک جامعه، ارتباط میان عصبها مداوما تغییر میکند: گاهی تقویت میشود، گاهی تضعیف و گاهی هم شرکای جدید مییابند. متخصصین حوزه عصبشناسی به این پدیده «قالبپذیری ذهن» گفته و عقیده دارند که ذهن درست مانند پلاستیک قادر به یافتن اشکال تازه است.
کشفهای تازهتر در حوزه علوم عصبی نشان میدهند که انعطافپذیری ذهن به مراتب بیشتر از اینست که هر از چند گاهی شکلی تازه به خود بگیرد. برای اینکه این مفهوم بهتر منتقل شود، به این قالبپذیری ذهن «سیمکشی بلادرنگ» میگوییم تا بتوانیم توضیح دهیم که چطور سیستمی متشکل از ۸۶ میلیارد عصب و ۰.۲ کوادریلیون اتصال، در هر لحظه از زندگی شما خودش را از نو سیمکشی میکند.
عصبشناسان قبلا فکر میکردند که هر بخش از مغز، به صورت ذاتی برای انجام وظایفی خاص به کار گرفته میشود. اما کشفهای تازه این نگاه سنتی را زیر سوال بردهاند. یک بخش از مغز شاید در ابتدا وظیفهای مشخص را برعهده گرفته باشد: برای مثال پشت ذهن ما «کورتکس بینایی» نام دارد، چون معمولا چشم ما را مدیریت میکند. اما همین بخش از مغز میتواند وظیفهای دیگر را نیز برعهده بگیرد. عصبهای موجود در کورتکس بینایی هیچ ویژگی خاصی ندارند: خیلی ساده اینها صرفا آن دسته از عصبهایی هستند که پردازش اشکال و رنگها در ذهن افرادی که چشمهای سالم دارند را امکانپذیر میکنند. اما در ذهن افراد نابینا، همین عصبها میتوانند خودشان را به شکلی تازه سیمکشی کرده و به پردازش نوع دیگری از اطلاعات بپردازند.
اما وقتی که به هفت سالگی رسید، تکنیکی برای شناسایی جهان پیرامون خود کشف کرده بود: او با دهانش صدای کلیک تولید میکرد و به پژواکهای بازگشتی گوش میداد. این متد به بن اجازه داد که قادر به تعیین محل دقیق دربهای باز، مردم، اتومبیلهای پارک شده، سطلهای زباله و چیزهایی از این دست باشد. او داشت پژواکیابی میکرد: صداها از روی اشیای موجود در محیط میجهیدند و با دریافت بازتاب آنها، بن مدلی ذهنی از پیرامون خود میساخت.
پژواکیابی شاید مثل دستاوردی غیرممکن برای انسانها به نظر برسد، اما هزاران آدم نابینا در این کار مهارت فراوان یافتهاند، درست مانند بن. حداقل از دهه ۱۹۴۰ میلادی درباره این پدیده نوشته شده و لغت «پژواکیابی» نیز برای نخستین بار در مقالهای به نام «انسانهای نابینا، خفاشها و رادار» که در نشریه Science منتشر شد به کار رفت.
نابینایی چطور میتواند به ظهور چنین قابلیتی و درک محیط اطراف با استفاده از گوش منجر شود؟ پاسخ این سوال در هدیهای نهفته که فرگشت در اختیار ذهن انسان گذاشته است: تطبیقپذیری در سطوحی غیر قابل باور.
هر بار که ما چیزی جدید میآموزیم، مهارتی جدید به دست میآوریم یا عاداتمان را دستکاری میکنیم، ساختار فیزیکی مغزمان تغییر میکند. عصبها، سلولهایی که مسئولیت پردازشی سریع اطلاعات را درون مغز برعهده دارند، در شبکههایی بسیار عظیم به یکدیگر متصل شدهاند. اما درست مانند دوستیهای انسانی درون یک جامعه، ارتباط میان عصبها مداوما تغییر میکند: گاهی تقویت میشود، گاهی تضعیف و گاهی هم شرکای جدید مییابند. متخصصین حوزه عصبشناسی به این پدیده «قالبپذیری ذهن» گفته و عقیده دارند که ذهن درست مانند پلاستیک قادر به یافتن اشکال تازه است.
کشفهای تازهتر در حوزه علوم عصبی نشان میدهند که انعطافپذیری ذهن به مراتب بیشتر از اینست که هر از چند گاهی شکلی تازه به خود بگیرد. برای اینکه این مفهوم بهتر منتقل شود، به این قالبپذیری ذهن «سیمکشی بلادرنگ» میگوییم تا بتوانیم توضیح دهیم که چطور سیستمی متشکل از ۸۶ میلیارد عصب و ۰.۲ کوادریلیون اتصال، در هر لحظه از زندگی شما خودش را از نو سیمکشی میکند.
عصبشناسان قبلا فکر میکردند که هر بخش از مغز، به صورت ذاتی برای انجام وظایفی خاص به کار گرفته میشود. اما کشفهای تازه این نگاه سنتی را زیر سوال بردهاند. یک بخش از مغز شاید در ابتدا وظیفهای مشخص را برعهده گرفته باشد: برای مثال پشت ذهن ما «کورتکس بینایی» نام دارد، چون معمولا چشم ما را مدیریت میکند. اما همین بخش از مغز میتواند وظیفهای دیگر را نیز برعهده بگیرد. عصبهای موجود در کورتکس بینایی هیچ ویژگی خاصی ندارند: خیلی ساده اینها صرفا آن دسته از عصبهایی هستند که پردازش اشکال و رنگها در ذهن افرادی که چشمهای سالم دارند را امکانپذیر میکنند. اما در ذهن افراد نابینا، همین عصبها میتوانند خودشان را به شکلی تازه سیمکشی کرده و به پردازش نوع دیگری از اطلاعات بپردازند.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !