امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 3 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تلنگر.... | پژمان فروزش راد کاربر انجمن
#11
در مورد انتقام بايد بگم شديد موافقم که بايد باباى طرفو دربيارى.xcvl
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12

میگم آ :
دقت کردین الان که همه چی خیلی راحت به دست میاد و خیلی چیزها
داریم ولی هیچ لذتی هم ازشون نمیبریم
به قبلا آ فکر میکنین ؟ شاید بعضی حرفها تاریخ مصرف داشته باشه
ولی گفتنش ضرری هم نداره
اون موقع ها که دبیرستانی بودیم البته خودم هنرستانی بودم
از حدود چهل نفری که تو کلاس بودن ، سه چهار نفری که خیلی
درس خون ( همون خرخون خودمون ) بودن اسم دختر میبردی همینطوری
بر و بر نگاهت میکردن اصلا نمیدونستن چی میگی
یه ده دوازده نفری هم تا بنا گوش سرخ میشدن با اینکه بدشون نمیومد
ولی سطل سطل خجالت میکشیدن فقط اسم ... دقت کن !!
یه عده هم بودن که ادعای دختر بازی خفشون کرده بود حالا این
دختر بازی چه جوری بود و دوسـ ـت دختر به کی میگفتن ...
اینا معمولا بعد از تعطیلی میرفتن تو ایستگاه اتوبوس تا مدرسه دخترونه
هم تعطیل بشه یهو تعداد قابل توجهی دختر همه یه رنگ و یه شکل و
یه دست ( تنوع نبود دیگه ) میومدن پایین ایستگاه چون باید از در عقب
سوار میشدن ( اون موقع مامانا پولدار نبودن که با هفتاد قلم آرایشو
چسان فسان بیان دنبال دخترشون بابا ها هم اصلا
نمیدونستن..... ولش کن )
خلاصه هرکی یه دختری رو نشون میکرد ، این به اون نگاه میکرد،
اون به این فقط ...فقط و فقط ....دقت کن فقط
حالا اگه کسی میخواست فردین بازی در بیاره باید با هر زوری که بود
سوار همون اتوبوسی میشد که طرف سوار شده تا موقع پیاده شدن
اون اینو نگاه کنه اینم از تو اتوبوس اونو.....
به این میگفتیم دوسـ ـت دختر ....
از تموم وسائل ارتباط جمعی و سمعی بصری و تکنولوژی هم فقط یه
دو ریالی ( دو زاری ) تو جیبمون بود که بشه باهاش تلفن کنیم که
اونم اصن شماره ای نبود که بزنگیم ....
ولی عشقی میکردیم ،خنده هامون از ته دل بود ، حرفهامون حرف بود
قسم نمیخوردیم ( گناه داشت) ساده بودیم
یعنی الان اینایی که میگن نسل سوخته میخوام چنان با پشت دست
بزنم تو دهنشون که یکی از من بخورن دوتا از دیوار بعدش تازه بگردن
دنبال سی دو تا دندونشون ....
والا..... همین دیگه...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13

میگم آ:
اون دنیا وقتی میخوان محاکمه کنن حالا سوال جواب یا هرچی
میزارن از خودمون دفاع کنیم
یا خودشون میپرسن و جواب رو هم حدس میزنن و یه سره جهنم....
نه فکر نکنم
حالا فکر کن یه زمان خاصی تو یه حال خاصی یه دروغ ریز خاص گفته باشی
اوه اوه اوه گناه کبیره...؟؟؟ ( خشم هیأت منصفه )
خوب از لحاظ عدالت اونم تو محکمه عدل الهی باید اون مخاطب خاص رو بیارن
فیس تو فیس کنن تو هم اگه دلیل خاصی داری بگی
اونم که صد در صد میبخشه ( به خدا اگه نبخشی.... )
خوب فقط میمونه جنبه عمومی جرم نه ببخشید گناه
که در اینصورت میشه گناه صغیره یا همون "چاخان"
من که تو هیچ روایتی، حدیثی در مورد چاخان چیزی نشنیدم
اونم میشه یه کم فلفل بریزن رو زبون و خلاص
در همین حد .... والا


همین دیگه ....
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14

یه کافی شاپ بود تو سرخه بازار تهران نمیدونم هنوزم هست یا نه
میزها ش چوبی بود ، میز چرخ خیاطی بود
دیوارهاش هم چوب بود ، میشد روش یادگاری بنویسی
کنده کاری کنی
هرکی میومد با هرکی که بود یه یادگاری جا میگذاشت
اصلا میومدن اونجا که یادشون رو جا بزارن یه جورایی همیشگی بشه
روی چوب ....
نه روی قلب ، نه روی دل
اینا رو که گفتم تابلوئه که مقدمه بود
کسایی که میان تو زندگی ما ، میان که یه یادگاری جا بزارن
یادگاری بعضی ها مث داغی میمونه که روی برده ها میزارن
آره جاش میمونه اما همیشه تلخه
یادش کنی ، دردش رواحساس میکنی
اما .....
اما بعضی ها یه جور خاصی میان
اومدنشون رو حس نمیکنی ، عادت نمیکنی
یهو میبینی ....باید باشن ، اگه نباشن نیستی
یادگاری که اینا رو دلت حک میکنن نه فرو رفتگی داره نه برجستگی
جاش نمیمونه اما همیشه حس میشه
انگار که تو فرست کلاس قلبت یه جای خاص رو واسه همیشه رزرو کرده باشه
حتی اگه تو همه پروازها هم نباشه....


همین ....
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15

میگم آ:
شما ها هم با خاطرات تون حال میکنین، سراغشون رو میگیرین یا اونامیان سراغتون؟
این خاطرات که گاهی منو کلافه ام میکنن
یکی هم نیست دستشون رو بگیره ببره بیرون یه دوری بزنن
همش نق میزنن به جونم
یکیشون که همین دیروز هی دم گوشم میگفت
بکشم ضامنو .... بکشم بری رو هوا
یه کم نگاش کردم
گفتم برو بابا من تو رو برزگ کردم با تو زندگی کردم، نفس کشیدم
منو از چی میترسونی
وقتی پیرهنم رو زدم بالا جا خورد....
دید خودم یه جلیقه انتهاری پوشیدم در حد القاعده
پر از اون خاطره ها .... ای بابا...
خودم گاهی ضامن یکیشونو میکشم
بعد عین زمان جنگ خودمو پرت میکنم روش
تا کسی آسیب نبینه ....
طفلی کم آورد دید من خودم دیوووونه م
خودش پشیمون شد رفت یه گوشه کز کرد
با این همه دوستشون دارم
خودم ساختم شون خودم بزرگشون کردم

همین دیگه ....
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
میگم آ :
گذر عمر به تعداد موهای سفید ت نیست به اون عدد تو شناسنامه ات هم نیست

به تعداد روزاییه که زندگی کردی یعنی تو اون روز زنده بودی ......

روزهایی که واسه دلت زندگی کردی

ساعتهایی که گذرش رو حس نکردی

روزهایی که دلت تو سینه خودت نبوده

ساعتهایی که ضربان قلبت فقط یه تعدادش واسه خونرسانی بوده چهل تا تپش اضافیش دلیل دیگه ای داشته

لحظه های خنده از ته دل

وقتهایی که دلهره داشتی اضطراب داشتی نه بی دلیل ها ...

ثانیه های شوق ؛ دقیقه های اشک

تموم لحظه های دلتنگی

اینا رو جمع کن تا بدونی چقدر زندگی کردی ....

کوتاهی زندگی دلیلش اینه .... غیر از این چهل سال هم زیاده ...
همین....
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
دلم کمی.....
میگم آ:
دلم کمی خدا میخواهد
کمی خلوت
دلم یه کوچه میخواد ، بی بن بست
کمی برزخ
کمی آخرت
کمی قدم
بی واسطه
چند تا سوال
از حکمتت ؛ از رحمتت
از بهشتت ؛ از جهنمت
از سرنوشت
از مشیت، از جبر
راستی پس چرا دعا ....
چرا تعظیم
چرا دادگاه
چرا مجازات، قیر و آتش
پس عشق کجاست
چرا ظلم، چرا مظلوم
سوال آخر
واقعا از روح خودت ، دمیدی؟
یه میز دونفره دو تا استکان چای..... و سکوت

همین....

پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
میگم آ :

فکر کنین نصفه شبی تو تاریکی برین تو آشپزخونه

دنبال لیوان میگردین آب بخورین

همینطوری کور مال کورمال دستتون رو بکشین رو قوری

یهویی غول چراغ جادو جلوتون ظاهر بشه

بعد از هوار حسین و جیغ و داد و کمک و این حرفا

ازتون بخواد فقط و فقط یه آرزو بکنین تا برآورده کنه

فقط یه دونه ....

چه آرزویی میکنید ؟؟

من که بدون معطلی آرزو میکنم آرزوی تو برآورده بشه

اگه من آرزوی تو باشم که به هزار تا از آرزوهام رسیدم

اگر هم نباشم که آرزویی ندارم .... از این دنیا هم هیچی نمیخوام



همین ...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
ارزوم اینه که همه ارزوهام براورده بشه O_O‎:-D‎^_~‎

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،غصه هم می گذرد،!آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
(۱۶-۰۶-۹۵، ۰۸:۰۷ ب.ظ)barooni نوشته: چرا همش آ؟

سلام اول ممنون ،منت گذاشتین که خوندین
( آ )، اول و (همین) اخر یه جورایی امضای منه
ولی کلا همینجوری ،

همین...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Heart فاصله ی غزل | فاطمه سلیم زاده کاربر انجمن ایران رمان Faty khanm 26 2,199 ۱۱-۱۱-۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ
آخرین ارسال: Faty khanm
  مهدى جان|محمودى كاربر انجمن ايران رمان محمودی 22 1,299 ۲۸-۰۹-۹۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ
آخرین ارسال: محمودی
  هفته ای یک روز با پسر عمه ام ناصر| دختر علی کاربر انجمن ایران رمان d.ali 5 724 ۲۰-۰۶-۹۷، ۱۱:۲۸ ب.ظ
آخرین ارسال: d.ali

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
26 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۱۸-۱۰-۹۷, ۰۴:۱۴ ب.ظ)، sadaf (۲۸-۰۵-۹۶, ۰۱:۰۰ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۰۸-۰۶-۹۵, ۰۷:۴۷ ب.ظ)، نويد (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۴:۱۲ ب.ظ)، خانوم معلم (۲۹-۰۶-۹۵, ۰۷:۰۲ ب.ظ)، Mahdiye (۱۵-۰۶-۹۵, ۰۳:۰۷ ق.ظ)، • Niha • (۱۴-۰۶-۹۵, ۰۱:۳۹ ق.ظ)، آیداموسوی (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۲:۴۲ ق.ظ)، fatemeh . R (۲۵-۰۵-۹۵, ۰۹:۳۴ ق.ظ)، #*Ralya*# (۲۵-۰۵-۹۵, ۱۲:۰۳ ب.ظ)، barooni (۱۶-۰۶-۹۵, ۰۸:۰۷ ب.ظ)، صنم بانو (۰۵-۰۶-۹۵, ۰۳:۱۶ ب.ظ)، برف سیاه (۲۳-۰۶-۹۵, ۱۲:۴۱ ب.ظ)، پژمان فروزش راد (۱۰-۰۳-۰, ۰۲:۴۳ ب.ظ)، ماه شب (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۵۹ ق.ظ)، ثـمین (۲۰-۰۶-۹۵, ۰۱:۲۴ ب.ظ)، maryamix (۰۵-۰۷-۹۵, ۰۴:۰۰ ب.ظ)، ft.samadi (۰۵-۰۷-۹۵, ۰۲:۴۰ ب.ظ)، hananee (۱۴-۰۶-۹۵, ۰۱:۳۷ ق.ظ)، m@hshid (۲۵-۰۵-۹۵, ۱۱:۵۷ ق.ظ)، _AYNAZ_ (۱۴-۰۶-۹۵, ۰۱:۴۹ ق.ظ)، فاطمه۲۷ (۰۵-۰۶-۹۵, ۱۲:۳۵ ب.ظ)، farnaz83 (۲۳-۰۶-۹۵, ۰۲:۴۶ ب.ظ)، یاس ارغوان (۲۰-۰۶-۹۵, ۰۲:۲۷ ب.ظ)، d.ali (۱۹-۱۲-۹۵, ۰۲:۵۳ ب.ظ)، دختربهار (۰۶-۰۹-۹۵, ۰۷:۱۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان