امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ثانیه های رسیدن!
#1


[عکس: rejf91enn3q034uoano9.jpg]


چهار تا چهار راه رو طی کردم. دقیقاً الان پشت چراغ قرمز پنجمین چهار راهم. یعنی کی میرسم؟! وای خدا کی تموم میشه این چهار راهها؟! ... یعنی الان چی میخواد بهم بگه؟ ... دلم داره مثل سیر و سرکه میجوشه. اضطراب زیادی دارم. از وقتی بهم زنگ زد و گفت میخوام ببینمت و یه سری حرفا رو بهت بزنم ، دل تو دلم نیست. به قول خانم جون که همیشه میگه انگار این وقتا تو دل آدم رخت میشورن ، واسه منم همین حالته. انگار یکی داره رخت میشوره. هرچی هم لباس کهنه داشته با خودش جمع کرده و آورده داره تو دل من میشوره. هی داره میشوره. هی داره میشوره ... بیخیالم نمیشه!
حالا تو این وضعیت رخت شوری دل من ، چهار راههای جلو رومم دارن بازی در میارن ... کلافه م کردن. چراغ قرمز چقدر بده! بعضی وقتا خیلی بده! ... 78 ثانیه دیگه باید منتظر بمونم تا این چهار راه هم تموم بشه!
گوشیم زنگ میخوره :
-الو؟!
-الو سلام الهه کجایی؟
-سلام ... دارم میام. تو کجایی؟ ... رسیدی؟
-من 2 دقیقه دیگه میرسم. فعلاً
-خداحافظ
باز یادم رفت از زیر زبونش حرف بکشم. باز باید برم تو فکر و خیال که خدایا چی میخواد بهم بگه؟!
52 ثانیه ...
ای خدا پس کی تموم میشه؟! ... مردم از این همه صبر! ... این خیابونم که این همه ماشین دور و برش هست و انگار تمومی ندارن ماشینا ...
این ضبط وامونده چی میگه؟!
خاموشش کردم. حوصله شو ندارم. مدام میگه :
-تو عشق منی ... تو عشق منی ...
گور بابای عشقم کرده! ... عشق میخوام چیکار؟! ... عشق من رفته و هرگز برنمیگرده! ... اگه آدم بود ، نمیذاشت بره!
37 ثانیه ...
نگاهم به فرمون و کیلومتر شمار و آمپر بنزین افتاد ...
بنزینم آخراشه! ... چراغش قرمز شده و فکر کنم تا چند دقیقه دیگه باید گوشه ی خیابون وایسم و درخواست بنزین کنم!
خدایا کی تموم میشه این ثانیه های لعنتی؟!
گوشیم دوباره زنگ خورد ؛
شماره ناشناس ؛
با تردید و اضطراب گفتم :
-بله؟! ... نازی تویی؟!
صدایی نیومد. خیلی اعصاب معصاب درست حسابی دارم ، بیام به نفس زدن یه غریبه که نمیشناسمش ، گوش بدم!!!
گوشی رو پرت کردم رو صندلی شاگرد ...
قیافه خودمو تو آینه دیدم. چشمام گود رفته. وای خدا سه روزه نخوابیدم. شالمو مرتب کردم و موهامو دادم تو ... الان باز نازی منو ببینه میگه این چه ریختیه؟! ... دانشجوی دکتری این مملکت و این قیافه؟! ... هیچ وقت نفهمیدم دکتر شدن چه ربطی به محجبه شدن داره؟! ... این دختره ی خل و چلم با این خانواده ش و اون داداش گری گوریش که پنج ساله معلوم نیست کدوم گوریه؟!
11 ثانیه ...
گوشیم باز زنگ خورد ؛
نازیه ...
-الو؟! ... دارم میام.
-من رسیدما
-تو که گفتی دو دقیقه طول میکشه!
با خنده گفت :
-حالا زودتر شد ... اشکالی داره؟!
-نه ... من الان میام.
بالاخره سبز شد.
دِ برو که رفتیم ...
3 دقیقه بعد رسیدم. یه گوشه ماشین رو پارک کردم. طبق معمول به پارکبان گفتم :
-آقا ببخشید من 5 دقیقه بیشتر کارم طول نمیکشه. همین الان برمیگردم.
اونم باشه ای گفت و من داخل پارک شدم.
ولی چرا دو نفر روی نیمکت نشسته ان؟!
رسیدم جلوی نیمکت و به خانم چادری ای که روی اون نشسته بود ، گفتم :
-نازی؟!
نازی برگشت و منو نگاه کرد. با لبخند گفت :
-سلام الهه جان
-سلام خانوووووم ... ایشون ...؟!
بعد با چشم اشاره به مرد نصفه و نیمه کچلی کردم که کنارش نشسته بود ...
موهاش چقدر ضایع بود! ... روشو که برگردوند ، یک آن جا خوردم.
ریش های نصفه و نیمه ... ابروهای ریخته شده ... موهای ناقصش ... و در آخر صدای گرفته اش اشک رو تو چشمام جمع کرد ...
با صدایی که از ته چاه در می اومد و لبخندی که بر لب داشت ، گفت :
-سلام الهه ...
خشکم زد ... دستام بی حس شد و لرزش گرفت. اشک تو چشمام جمع شده بود ... حرفی نمیتونستم بزنم ...
فقط داشتم به قیافه ش نگاه میکردم ...
زل زده بودم تو صورتش تا بلکه یه چیزی از اون مرتضای سابق پیدا کنم ...
ناخود آگاه چشمام به چشماش افتاد ...
برق چشماش هنوز همونه ...
هنوز همون مرتضای سابقه ...
با صدایی که می لرزید ، گفتم :
-پس تو خارج نرفتی؟!
صدای آشنای نازی گفت :
-پنج سالی که نبود ، رفته بود جبهه ...
پس این ثانیه ها ، ثانیه های رسیدن بود ...
رسیدن من به مرتضی!

پیش کش روح یکی از شهدا
بر اساس یک داستان واقعی [عکس: -2-15-.gif]

آخرشو نمیخواستم بنویسم. ولی گفتم بنویسم از ابهام دربیاد ؛
چند سال بعد مرتضی به خاطر شیمیایی شدن فوت میکنه. [عکس: -2-39-.gif]

" س . سپهر "
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط: لیلی ، sadaf
#2
خدا روح همه شهیدان روشاد کنه
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  حکایت های غفلت صنم بانو 2 179 ۰۵-۰۱-۹۷، ۰۶:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Rainbow کفش های من !! صنم بانو 1 96 ۲۴-۰۸-۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi
Thumbs Up روی شانه های خود چه چیزهایی حمل می کنید ؟! صنم بانو 1 129 ۲۲-۰۸-۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان