امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حسن کچل ! | FooLaD کاربر انجمن
#1
ننه حسن دیگه از دست حسن کچل خسته شده بود ، چند سالی میشد که از خونه بیرون نرفته بود ، در حالیکه الان همه هم سن و سالهاش ، مشغول تحصیل در راهنمایی بودند .
هر نقشه ای هم که کشیده بود ، نقش برآب شده بود ، از حیاط تا بیرون خونه رو سیب گذاشته بود ، اما از بخت بد ، چون سیبها نشسته بودند ، حسنم حال شستنشون رو نداشت ، به دو سه تا سیب نرسیده ، مسموم شد و ننه حسن مجبور شد براش دکتر بیاره
دوستاش رو خبر کرد تا بلکه به خاطر بازی با دوستاش راضی بشه از خونه بره بیرون ، اما حسن خودشو به مریضی واگیردار زد ، بچه ها هم ترسیدن و نرفتن باهاش بازی کنن .
تا اینکه یه روز ، مثل همیشه که حسن کچل روی راحتی روبروی تلویزیون لم داده بود و مشغول تخمه شکستن بود ، تبلیغ فست فود دید و هوس ساندویچ کرد ، ننه حسن ، اولش مخالفت کرد اما ... فکری به ذهنش رسید !
بهش پول ساندویچ رو داد و گفت : اینم پول ساندویچ ، خودت برو بخر ... بعد هم برای اینکه بحث و جدل نداشته باشه باهاش ، خوشحال و امیدوار از اینکه بالاخره میتونه حسن رو بیرون بفرسته ، رفت توی اتاقش و خوابید ، اما خبر نداشت که فست فودی که تبلیغ کرده بود سرویس رایگان هم داشته !
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  جاذبه ی بندگی امام حسن عسکری (ع) خانوم معلم 0 228 ۰۳-۱۰-۹۴، ۰۸:۰۳ ق.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم
  داستانهای کوتاه | parisa1367 کاربر انجمن parisa1367 3 579 ۳۰-۰۹-۹۴، ۰۷:۳۲ ب.ظ
آخرین ارسال: parisa1367
  داستان کوتاه درباره کودکی امام حسین(ع) وامام حسن(ع) nza3380 0 543 ۲۸-۰۶-۹۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: nza3380

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان