ارسالها: 111
موضوعها: 16
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۲
اعتبار:
307
سپاسها: 64
45 سپاس گرفتهشده در 32 ارسال
سلام بر کاربرای گل و مهربون؛امیدوارم هرجاکه هستید دلتون شاد و حالتون خوش باشه.
دوستان همه ما از دوران کودکی خود خاطراتی جالب و خنده دار داریم، ازتون خواهش میکنم هرکسی که وارد میشه یک خاطره از کودکیه خودش بنویسه.
یادتون باشه این بخش رو خوده شما باخاطراتتون جالب میکنید.
از تمام دوستای نازنینی که همکاری میکنن متشکرم.
ارسالها: 124
موضوعها: 18
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۲
اعتبار:
180
سپاسها: 315
144 سپاس گرفتهشده در 82 ارسال
چیزی یادم نمیاد شیطون نبودم
یه همسایه داشتیم خدا رحمتش کنه اسمش یادگار بود با دوستم هرروز میرفتیم در خونه ش داد میزدیم عمو یادگار خوابی یابیدار
خلاصه 1بار عصبانی شد عصاشو پرت کرد خورد توسر دوستم سرش شکست
دیگه اونطرفا پیدامون نشد
ما عظمتی نداریم، همین اندازه عظمت داریم که می ایستیم بعد همین را در رکوع نصفه میکنیم...
وبعد به سجده وخاک برمیگردیم.
ارسالها: 2,935
موضوعها: 204
تاریخ عضویت: تير ۱۳۹۲
سپاسها: 930
1410 سپاس گرفتهشده در 375 ارسال
والا خاطر خیلی خوبی که دارم اینه که وقتی 3 سالم بود پسر داییم همیشه اذیتم میکرد یه بار خیلی موهامو کشید منم انداختمش تو استخر بعد که اوردنش بیرون بهم گفت من دیگه غلط کنم با تو شوخی کنم
تنها خاطره ای که خیلی دوسش دارم همین بوده
ارسالها: 111
موضوعها: 16
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۲
اعتبار:
307
سپاسها: 64
45 سپاس گرفتهشده در 32 ارسال
وقتی کلاس اول دبستان بودم تو مجتمع زندگی میکردیم.دوتا بسر دیگه بودن یکی دانیال یکی بنیامین.منم کوچیکترین بودم. میرفتیم بالا بشت بوم بادکنک آب میکردیم ول میکردیم رو سر مردم. تا میومدن دم مجتمع میرفتیم تو خونه. یه دفعم من بچه بودم سرم نمیشد بالا که بودیم دیدم یه زنه لب بنجرست. سوتم بلدنبودم. رو به خونشون دادزدم خاومه شوت شوت مارو ببین مارو ببین.
تااومد دم در مجتمع ببینه مال کدوم خونه ام مامانم بهش گفت این اصلا بلدنیست سوت بزنه .خیلی حال داد
ارسالها: 1,306
موضوعها: 55
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۲
اعتبار:
441
سپاسها: 951
735 سپاس گرفتهشده در 248 ارسال
من خاطره خاصی از بچگی ندارم که به نظرم جالب باشه من خیلی خیلی شیطون بودم
فکر کنم 6سالم بود پسر همسایمون دبیرستانی بود اذیتم کرد منم سیـ ـگارت انداختم زیر پاش انداخت دنبالم منم از تیر برق رفتم بالا اخرشم افتادم پایین لبم پاره شد بخیه خورد چند وقت بعدش هم یکی از پسرا رو کتک زدم از ترسش از لوله گاز رفتم بالا باز هم افتادم اینبار چونم پاره شد
یه بارم سر لجبازی و کل انداختن با پسرا روی توپ چل تیکه وایسادم پرت شدم زمین دستم در رفت
یه بارم دوستم خیلی بابت عروسک تازش قیافه گرفت منم عروسکش رو کش رفتم پاره پورش کردم انداختم در خونشون
خاطره های من همش همینطوریه کتک کاری و کل انداختن با پسرا و کرم ریختن به دخترا
ارسالها: 751
موضوعها: 36
تاریخ عضویت: تير ۱۳۹۲
اعتبار:
332
سپاسها: 2
523 سپاس گرفتهشده در 211 ارسال