خاطرات کودکی
#1
سلام بر کاربرای گل و مهربون؛امیدوارم هرجاکه هستید دلتون شاد و حالتون خوش باشه.

دوستان همه ما از دوران کودکی خود خاطراتی جالب و خنده دار داریم، ازتون خواهش میکنم هرکسی که وارد میشه یک خاطره از کودکیه خودش بنویسه.

یادتون باشه این بخش رو خوده شما باخاطراتتون جالب میکنید.
از تمام دوستای نازنینی که همکاری میکنن متشکرم.
پاسخ
سپاس شده توسط: behe6t ، استاد ، sadaf ، n@st@r@n ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#2
چیزی یادم نمیاد شیطون نبودمzaps
یه همسایه داشتیم خدا رحمتش کنه اسمش یادگار بود با دوستم هرروز میرفتیم در خونه ش داد میزدیم عمو یادگار خوابی یابیدار asna
خلاصه 1بار عصبانی شد عصاشو پرت کرد خورد توسر دوستم سرش شکستzaps
دیگه اونطرفا پیدامون نشد
ما عظمتی نداریم، همین اندازه عظمت داریم که می ایستیم بعد همین را در رکوع نصفه میکنیم...
وبعد به سجده وخاک برمیگردیم.
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، sadaf ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#3
والا خاطر خیلی خوبی که دارم اینه که وقتی 3 سالم بود پسر داییم همیشه اذیتم میکرد یه بار خیلی موهامو کشید منم انداختمش تو استخر بعد که اوردنش بیرون بهم گفت من دیگه غلط کنم با تو شوخی کنم
تنها خاطره ای که خیلی دوسش دارم همین بوده
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، sadaf ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#4
من بچه که بودم یه فروشگاه داشتیم <<اسمش جانبازان بود >>من میگفتم بانجانزان ...همه میخندیدندxcvl
یکی دیگم بچه که بودم گیره سر قورت داده بودم ...هرکی میفهمید میگفت چی جوری رفت پایین از گلوت ؟منم میخندیدم ...یه بار عموم به شوخی گفت حداقل یه سسی ..یه مخلفاتی کنارش میذاشتی که راحت تر پایین بره ....بازم میخندیدم ...ولی خیلی شرایط بدی بوداasna
*باران همیشه میبارد اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند*

نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن*
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، sadaf ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#5
5سالم بود که رفته بودم مشهد یه تپه بود 3تا دختر بودیم بهمون گفتن مسابقه بدین هرکی برد جایزه داره ما رفتیم بالا روبروی من یه بوته علف بود منم که ترمز نداشتم با سر رفتم تو بوته همه به من میخندیدن منم که اشکم لب مشک تا تونستم گریه کردم اینقد گریه کردم که هرکی واسم یه چیز گرفت Tongue
اینقد کیف دادasna
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، sadaf ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#6
(۲۵-۰۸-۹۲، ۰۸:۲۱ ب.ظ)Farzad نوشته:
(۲۵-۰۸-۹۲، ۰۸:۱۷ ب.ظ)مهرسا نوشته: من بچه که بودم یه فروشگاه داشتیم <<اسمش جانبازان بود >>من میگفتم بانجانزان ...همه میخندیدندxcvl
یکی دیگم بچه که بودم گیره سر قورت داده بودم ...هرکی میفهمید میگفت چی جوری رفت پایین از گلوت ؟منم میخندیدم ...یه بار عموم به شوخی گفت حداقل یه سسی ..یه مخلفاتی کنارش میذاشتی که راحت تر پایین بره ....بازم میخندیدم ...ولی خیلی شرایط بدی بوداasna
این برام سواله چجوری اومده بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خخخخخخخ.
ممنون آجی مهرسا خیلی جالب بود
یادم نمیاد ...ولی فکر کنم یه عمل کردن در آوردند...جالب اینجاست اینکه دکتره بهم میگفت گیر رو یادگاری نگه دار ..
مامانم گرفتش فوری انداخت سطل zaps
*باران همیشه میبارد اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند*

نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن*
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، sadaf ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#7
یه خاطره دیگم دارم
اینکه واسه کلاس اول دبستانم میخواستم کیف بگیرم یه کوله نارنجی بود منم اونو میخواستم ولی مامانم میگفت نه این کوچیکه ولی من اینقد گریه میکردم تا فروشنده گفت بیا عمو جون بیا این کیف مال خودت بعدم منم رفتم ازش گرفتم رفتم جلو مامانم وایسادم زبونمو براش در اوردم گفت دیدی این عموهه مهربون تر از توasnaasna
اینقد خندیدن بهم منم مونده بودم اینا به چی میخندن
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، sadaf ، TNTgirl ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#8
وقتی کلاس اول دبستان بودم تو مجتمع زندگی میکردیم.دوتا بسر دیگه بودن یکی دانیال یکی بنیامین.منم کوچیکترین بودم. میرفتیم بالا بشت بوم بادکنک آب میکردیم ول میکردیم رو سر مردم. تا میومدن دم مجتمع میرفتیم تو خونه. یه دفعم من بچه بودم سرم نمیشد بالا که بودیم دیدم یه زنه لب بنجرست. سوتم بلدنبودم. رو به خونشون دادزدم خاومه شوت شوت مارو ببین مارو ببین.
تااومد دم در مجتمع ببینه مال کدوم خونه ام مامانم بهش گفت این اصلا بلدنیست سوت بزنه .خیلی حال داد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
من خاطره خاصی از بچگی ندارم که به نظرم جالب باشه من خیلی خیلی شیطون بودم
فکر کنم 6سالم بود پسر همسایمون دبیرستانی بود اذیتم کرد منم سیـ ـگارت انداختم زیر پاش انداخت دنبالم منم از تیر برق رفتم بالا اخرشم افتادم پایین لبم پاره شد بخیه خورد چند وقت بعدش هم یکی از پسرا رو کتک زدم از ترسش از لوله گاز رفتم بالا باز هم افتادم اینبار چونم پاره شد
یه بارم سر لجبازی و کل انداختن با پسرا روی توپ چل تیکه وایسادم پرت شدم زمین دستم در رفت
یه بارم دوستم خیلی بابت عروسک تازش قیافه گرفت منم عروسکش رو کش رفتم پاره پورش کردم انداختم در خونشون
خاطره های من همش همینطوریه کتک کاری و کل انداختن با پسرا و کرم ریختن به دخترا
jue t`aim
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، TNTgirl ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀
#10
اول از همه از اقا فرزاد معذرت میخوام که نتونستم تایپه اولو من بزنم چون نتونستم این مطلبوپیداکنم والانم باکمک صدف جون پیداش کردم..و دوم میریم سراغ خاطره :ببخشید یکم طولانیه
مممممممممم چی بوگوام براتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
HuhHuhHuh

راهنمایی که بودم دوتا پسره بودن هر روز صبح جلومو میگرفتن واذیتم میکردن منم محلشون نمیدادم تا برن یه روز که اعصاب نداشتم پسره جلومو گرفته بود هرچی من میرفتم راست میومد راست هرچی میرفتم چپ میومد چپ یهو وایسادم بهش گفتم یا برو اونطرف یا میزنم حالتو میگیرم گفت نمیدونستم جوجه هام بلدن بزنن منم کارد میزدی خونم در نمیومد
خلاصـــــــه: چندبار دیه اخطار دادم بهش گوش نداد یهو خابوندم تو گوشش..اومد منو بزنه زدم وسط پاش افتاد رو زمین یهو یه دوستام از راه رسید منم تا پسره میخورد با پام میزدمش اسم پسره امیر بود اسم دوستشم محمد بود
محمد هی میخواست منو بکشه عقب ولی میخواست دستشم بهم نخوره هی کیفمومیکشید دوستمم که دید اینطوریه اومد جلو خلاصه من باپام میزدم توکمرامیر محمد کیف منومیکشید دوستمم باکیفش میزد تو سرمحمد
asnaasnaasnaasnaasnaasna
اینقدر خنده دار بووود که خدامیدونه
و این بود یکی از خاطرات من از بین هزاران خاطره ام... امیدوارم خوشتون اومده باوشه دوذتانasna
بهترین نیستم..اما.. گردن م کلفته بهترینارو میخوام..
پاسخ
سپاس شده توسط: Farzad ، vid@ ، ❀ღÅℤⅈℕღ❀


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
11 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۱۸-۰۷-۹۴, ۰۹:۱۲ ب.ظ)، ملکه برفی (۰۷-۰۴-۹۴, ۰۴:۲۶ ب.ظ)، خانوم معلم (۰۴-۰۶-۹۵, ۰۵:۵۵ ب.ظ)، Mahdiye (۱۰-۰۶-۹۵, ۱۱:۱۶ ب.ظ)، hedy (۱۸-۰۶-۹۴, ۱۲:۵۹ ب.ظ)، • Niha • (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۳:۵۵ ب.ظ)، ❀ღÅℤⅈℕღ❀ (۲۰-۰۴-۹۴, ۱۱:۵۹ ق.ظ)، vid@ (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۳۶ ب.ظ)، sara bano (۲۷-۰۴-۹۵, ۰۸:۴۹ ب.ظ)، _AYNAZ_ (۱۷-۰۸-۹۵, ۱۲:۴۵ ق.ظ)، d.ali (۲۳-۰۸-۹۵, ۱۰:۴۳ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان