امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات یک عاقد!
#11
آرزوی مشترک



مادر بزرگ با واکر راه می رفت و با سختی فراوان درحالی که مرد میانسالی او را همراهی می کرد و مراقبش بود پس از خطبه عقد و آیین های ویژه از سالن عقد خارج شدند.

این منظره توجه همه را به خود جلب می کرد بخصوص خانم مسنی که آنسوی میز من نشسته بود.. از مرد پرسید : مادرته؟ جواب داد : نه مادر مادرمه.. گفت : آفرین پسرم .. خداخیرت بده.. کار خیلی خوبی کردی.

زن مسن آنها را با نگاه حسرت آلودی تعقیب کرد....و پس از آه بلندی صحبت قطع شده اش را با من از سر گرفت: آخه مگه میشه آقا . من که راضی نبودم.. باباش هم که خبر نداره.

گفتم: خانم قانون و شرع فقط رضایت پدر عروس ، عروس و داماد رو نیاز داره.. من خیلی متاسفم ولی باور بفرمایید اون دیگه تقصیر پسر شماست که شمارو در جریان نذاشته.. وگرنه ما کار خلاف شرع و قانون انجام ندادیم.. ایشون هفته گذشته مراسم عقدشون اینجا برگزار شده و الان دیگه همه چیز رسمیت داره.

خانم مسن قدری برای من درد دل کرد ، بلند شد و چادر را برسرش تنظیم کرده ، ناامید و لنگ لنگان از دفتر خارج شد.

تجربه یک عاقد : ما فقط یک مادر داریم و یک پدر... و یک آرزوی بزرگ مشترک در دل هرکدامشان.. دیدن ما در لباس دامادی یا عروسی!
پاسخ
سپاس شده توسط: admin ، sadaf ، لیلی ، nafas
#12

زان سوی او چندین کشش!




موبایل گالکسی خود را محکم در دستان فشرده بود ، وقی این جوان ۲۴ ساله با من درد دل می کرد.. گویا موبایل تخلیه کننده ای بود که فشار های عصبی اش را از طریق آن خنثی می کرد... این موبایل موضوع درد دل او بود با من در زمانیکه آمده بود تا بپرسد که چه باید کرد؟!

می گفت : من نوازنده سینتی سایزر هستم و در مجالس می نوازم.. همین امر زنگ خور موبایل من را به شدت بالا برده است.. قبل از ازدواج به خانمم گفتم که موبایل من زیاد زنگ می خورد و او باید قول دهد که با این قضیه مشکلی نداشته باشد.. او هم قبول کرد ، اما الان دیگر سر ناسازگاری دارد و قصد جدایی...

او ادامه داد : حالا من مانده ام و دو کشش : از سویی موبایلم که نمی توانم از آن دل بکنم و بدون آن خرجم را در بیاورم و از سویی خانمم که تمام زندگی من است و بی او نمی توانم سر کنم...

[b]تجربه یک عاقد : زن یا موبایل.. مساله این است!!

[/b]
پاسخ
سپاس شده توسط: admin ، sadaf ، nafas
#13
زهرا خانوم و پدر شوهرش




" من همه چیزم مال زهرا خانومه!"

مرد حدود ۴۵ ساله با پیراهن آبی و صدای خش دار و موی سر جو گندمی به دنبال سخن خانمی که گفت : عروس زیرلفظی می خواد بلند شد و رفت کنار عروس ایستاد و این جمله را هنگامی گفت که پشت به من ایستاده بود و چیزی را به عنوان زیرلفظی بالا برده بود تا همگان ببینند و بعد در دستان عروس گذاشت.
مرد که عنوان پدر داماد را داشت این جمله را گونه ای ادا کرد و نگاه های معنا داری با حرکت سر به جمعیت انداخت گویا می خواهد منت عظیمی بگذارد و همگان باید قدر این بذل و بخشش وی را بدانند.
کنجکاو شدم بدانم این منت گذاری برای چه چیزی است...... او که آمد و کنار من نشست با نگاهی به دستان عروس یا همان زهرا خانوم می شد دید که او ازپدر شوهرش دو برگه اسکناس ده هزار تومانی را به دنبال آن جمله طلایی هدیه گرفته است.
تجربه یک عاقد : هرچند مهم نیست که کی چقدر زیرلفظی می دهد اما تناسب گفتار و عمل در همه موارد نیکوست.
پاسخ
سپاس شده توسط: admin ، sadaf ، nafas
#14
12 روز...



چهارماه بعد از اینکه از خانم اولش جدا شده بود ، به خواستگاری دختر دیگری رفته و به عقدش درآورده بود. حاصل این ازدواج با برکت ۴ فرزند بود.
و حالا مرد میانسال ، ۱۲ روز پس از آنکه زن دومش را هم طلاق داده بود و پس از آنکه من خطبه عقدش را جاری کردم ، حلقه ای در انگشت زن سوم زندگی‌اش کرد .. البته همراه با پس زمینه و افکت دست‌زدن و هیاهوی اطرافیان... ؛ اطرافیانی که لابد چهار فرزندش را هم شامل می‌شدند که برای مادر... نامادری چادر سفید بر سر کرده ، دست می‌زدند.. آن هم ۱۲ روز پس از آنکه مادر از زندگی‌شان خارج شده بود.
تجربه یک عاقد : در ۱۲ روز نمی‌شود زنی برای زندگی پیدا کرد مگر آنکه....
پاسخ
سپاس شده توسط: sadaf ، nafas
#15
خانه خاله






کارگر بود و حتی به نظر می رسید سن کارگری اش هم گذشته بود با کت نیمدار سرمه ای و کفشی که از جای جایش دوخت ها بیرون زده بودند.

دختر اما حال خوشی نداشت و حتی چیزی برای شرح ماجرا نگفت... فقط گاهی خیره بود به نقطه ای که احتمالا او را به چندسال پیش از آن می برد... زمانی که او با جدیت تمام در کلاس های کنکور قلمچی شرکت می کرد و در آزمونهای آزمایشی همواره رتبه دو رقمی کسب می کرد. مربیان و مشاوران به او سخت دلبسته بودند و منتظر تا روز کنکور فرا رسد و آنها با افتخار نام دختر را بر سردر آموزشگاه بنویسند در حالی که توانسته است رتبه خیره کننده ای را فراچنگ آورد... اما دختر حدود یک ماه قبل از کنکور غیبش زده بود.. نبود.. سرکلاس ها نیامده بود ... مسئولان آموزشگاه که پی اش را گرفته بودند سر از واقعیتی عجیب درآورده بودند... دختر را همان زمان به عقد و پس از آن به عروسی پسرخاله درآورده بودندو او حالا شده بود عروس خانه خاله و خانه دار....و کنکور بی کنکور!

پیرمرد که انگار واگویه ذهنی دختر می کرد ،افزود : خدامی داند با چه زحمتی هزینه کلاس هاشو در می آوردیم! ولی ازکی گله بکنم که هرچه کردم خودم کردم... ول کن نبودن تا دختره رو بردن... حالام که اینجام تا دخترمو از دستشون نجات بدم.... دیگه نمیتونه باهاشون زندگی کنه.. خاله ش که شده دشمن خونیش.. هرکاری که این دخترم بکنه مثل سوزن توچشماشه.. پسره هم که.. چی بگم؟!

تجربه یک عاقد : آیا ما هنوز تا رسیدن به جامعه ای که آدم ها میل ، خواسته و اندیشه شان در آن احترام داشته باشد..................................................فاصله داریم؟
پاسخ
سپاس شده توسط: nafas
#16
دندان روی جگر بگذار پدر عروس!



پدر عروس را توجیه نکرده بودند. اهل روستا بود با لباس محلی و سن زیاد. وقتی می خواستم از عروس بله بگیرم و عروس طبق رسم عروسان در گفتن بله تامل کردُ دادش درامد که "بگو بله دیگه". عروس ناشنیده گرفت . بار بعد هم پرسیدم آیا وکیلم ؟ عروس بله نگفت چون رفته بود گلاب بیاره و پدر نگران و عصبی از این رسوایی بازهم دختر را خطاب کرد " بگو بله چته دختر؟. من که چهره عروس و اطرافیان و فامیل عروس را ندیدم . شما هم ندیدید اما هردو می توانیم حدس بزنیم که چه عرقی بر پیشانیشان نشسته بود‌ از این رسوایی بزرگ آنهم جلو خانواده داماد که کلی برایشان کلاس گذاشته بودند.. چقدر خود را سرزنش می کردند برای این خبط. فکر همه چیز را کرده بودند غیر از توجیه کردن پدر عروس. و فکر کنید من در این بین چه فشار ی تحمل کردم. چاره ای نداشتم . پدر عروس کنار دستم بود یواشکی زانویش را فشردم که "ول کن بابا".

تجربه یک عاقد: توجه داشته باشید برای مراسم عقد از توجیه بودن پدر عروس اطمینان حاصل کنید!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
کارگردانی برای مراسم عقد


وارد اتاق عقد که شدم خانمی بند سلامم کرد. کنار عروس و داماد ایستاده بود. کم کم فهمیدم نقش این خانم کلیدیست. بله کارگردان بود . کارگردان مراسم عقد. دیدم جنب و جوشی داره و پچ پچی می کنه و علامت هایی میده. خواستم بله از عروس بگیرم که دیدم خانمه با دست اشاراتی کرد.. خانم سیاهی لشکر و بازیگرهایی داشت درمیان جمعیت که بلافاصله بعد از درخواست وکالت شروع کردند. ده دوازده تا پسر به ناگاه فریاد زدند: عروس رفته گل بچینه. راستش منم جاخوردم که به جای صدای آرام و معمولا خجل یک دختر کم سن وسال - ده دوازده پسر کلفت صدا داد بزنند. لبخندی بر لبم نشست. کار ادامه یافت بازیگرانش در مرحله بعد از گلاب آوردن عروس گفتند تا نوبت به عروس رسید برای بله گفتن. دیدم مکث کرد و خانم کارگردان صدا برآورد که عروس زیر لفظی می خواد و مادر داماد باید زیرلفظی بده. مادر داماد هم که از قبل توسط کارگردان آموزش دیده بود این کار رو کرد. اما جالب اینکه برای بله گفتن داماد هم گفت : داماد زیر لفظی ! می خواد و مادر عروس که اتفاقا ایشان هم تعلیم دیده بود زیرلفظی داماد رو داد . خلاصه کارگردان مجلس رو تا آخر اداره کرد. برام جالب بود.

تجربه یک عاقد: برنامه های مراسم عقد رو یک بار همه تمرین کنید . البته با فرماندهی یک کارگردان.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی صنم بانو 1 213 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart خاطرات مردی که زنش به مسافرت رفته بود . خانوم معلم 3 359 ۲۵-۱۰-۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ
آخرین ارسال: deli67
  از خاطرات یک سیاستمدار . خانوم معلم 1 260 ۲۴-۱۰-۹۴، ۰۲:۰۵ ق.ظ
آخرین ارسال: barooni

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۱:۱۶ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان