يه خاطرس از رفيقم تو فيسبوك خنده داره ميشه بهش گفت بدشانسي بخونين ضرر نميكنن
.
.
.
سالها پیش یه دوست خانوادگی داشتیم که یه دختر داشتن..من با اینخانم در ارتباط بودم البته نه از اون ارتباطهای عاطفی(love)..زن گ میزدیم به هم..اگه کاری داشتیم به هم میگفتیم..یه شب زنگ زد خیلی حالش بد بود..گفت سلمان دیگه طاقت ندارم..گفتم چی شده؟؟گفت من یکیو دوست دارم ولی خودش نمیدونه...تو بهم کمک میکنی؟؟(منم که میدونستم اون طرف خودمم) گفتم باشه عزیزم..گفت چیکار کنم.؟؟گفتم چرا بهش نمیگی؟؟گفت میترسم فکر بد کنه..گفتم من میشناسمش همچین آدمی نیست..گفت تو میدونی کیه ؟؟؟گفتم اره..گفت از کجا ؟؟گفتم من حسم خیلی قویه..گفت باورم نمیشه یعنی اینقدر تابلو بودم..گفتمنه تو تابلو نبودی من خیلی تیزم..گفت خب حالا که میدونی کیه به نظرت بهش بگم..گفتم خر خدا دیگه لازم نیست بگی..فهمید دیگه..گفت از کجا ؟؟پیش خودم گفتم داره خودشو لوس میکنه برام..خجالت کشیده میخواد به رو خودش نیاره..گفتم بذار خودم کارو یه سره کنم..گفتم عزیزم منم خیلی وقته ازت خوشم میاد ولی رو حساب رفتو امدی که با هم داشتیم نمی خواستم ناراحتی ایجاد بشه..گفتم درست نیست..ولی حالا که تو هم منودوست داری و مثل من دوست داری که با هم باشیم دیگه مشکلی نیست..من و تو از اول هم واسه هم بودیم...یهو لحنش عوض شد و گفت سلمان چی داری میگی واسه خودت..من تو رو دوست دارم ولی مثل برادر..من از پسر اقا کریمی (اونا هم دوستای خانوادگیه مشترکمون بودن)خوشم میاد..خدایی بد جوری خورد تو پرم..از اون روز به بد سعی کردم دیگه نببینمش خیلی بد ضایع شدم..
امتیاز فراموش نشه
.
.
.
سالها پیش یه دوست خانوادگی داشتیم که یه دختر داشتن..من با اینخانم در ارتباط بودم البته نه از اون ارتباطهای عاطفی(love)..زن گ میزدیم به هم..اگه کاری داشتیم به هم میگفتیم..یه شب زنگ زد خیلی حالش بد بود..گفت سلمان دیگه طاقت ندارم..گفتم چی شده؟؟گفت من یکیو دوست دارم ولی خودش نمیدونه...تو بهم کمک میکنی؟؟(منم که میدونستم اون طرف خودمم) گفتم باشه عزیزم..گفت چیکار کنم.؟؟گفتم چرا بهش نمیگی؟؟گفت میترسم فکر بد کنه..گفتم من میشناسمش همچین آدمی نیست..گفت تو میدونی کیه ؟؟؟گفتم اره..گفت از کجا ؟؟گفتم من حسم خیلی قویه..گفت باورم نمیشه یعنی اینقدر تابلو بودم..گفتمنه تو تابلو نبودی من خیلی تیزم..گفت خب حالا که میدونی کیه به نظرت بهش بگم..گفتم خر خدا دیگه لازم نیست بگی..فهمید دیگه..گفت از کجا ؟؟پیش خودم گفتم داره خودشو لوس میکنه برام..خجالت کشیده میخواد به رو خودش نیاره..گفتم بذار خودم کارو یه سره کنم..گفتم عزیزم منم خیلی وقته ازت خوشم میاد ولی رو حساب رفتو امدی که با هم داشتیم نمی خواستم ناراحتی ایجاد بشه..گفتم درست نیست..ولی حالا که تو هم منودوست داری و مثل من دوست داری که با هم باشیم دیگه مشکلی نیست..من و تو از اول هم واسه هم بودیم...یهو لحنش عوض شد و گفت سلمان چی داری میگی واسه خودت..من تو رو دوست دارم ولی مثل برادر..من از پسر اقا کریمی (اونا هم دوستای خانوادگیه مشترکمون بودن)خوشم میاد..خدایی بد جوری خورد تو پرم..از اون روز به بد سعی کردم دیگه نببینمش خیلی بد ضایع شدم..
امتیاز فراموش نشه