امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانک؛ شمع قرمز
#1

برترین ها: مردي در بستر مرگ افتاده بود. همسرش را فراخواند تا نزدش بيايد و به او گفت: «ديگر زمان وداع ابدي من و تو فرارسيده است؛ پس بيا و براي آخرين بار به من مهر و وفاداري خود را ثابت کن...

چراکه در مسلک ما گفته شده مرد متاهل هنگام گذر از دروازه بهشت بايد سوگند بخورد که تمام عمر کنار زني والا زندگي کرده است. در کشوي ميز من شمعي قرمز هست، اين شمع متبرک است و آن را از کشيشي گرفته‌ام و براي همين ارزشي بسيار دارد. سوگند بخور تا زماني که اين شمع وجود دارد دوباره ازدواج نکني.»

زن سوگند خورد و مرد مُرد. در مراسم تشييع جنازه مرد، زن بالاي قبر ايستاده بود و پذيراي تسليت اقوام بود و شمع قرمز روشني در دست داشت و تا تمام شدن آن بالاي سر قبر ايستاد!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
افرین به این عشقfv
تمام باورهای من خدا
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  سه داستانک زیبا‌. خانوم معلم 0 331 ۰۵-۰۸-۹۴، ۰۶:۵۲ ب.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم
Star داستانک نیت SilentCity 0 233 ۳۰-۰۴-۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ
آخرین ارسال: SilentCity
  داستانک؛ بوی کباب همسایه SilentCity 0 396 ۳۰-۰۴-۹۴، ۱۰:۵۵ ق.ظ
آخرین ارسال: SilentCity

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان