امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانی بی نظیر از جان اولیور هاینر
#1
مسافری خسته كه از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت كه در
سایه آن قدری اسـتراحت كند غافـل از این كه آن درخت جـادویی بود ، درختی
كه می توانست آن چه كه بر دلش می گذرد برآورده سازد...!

وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب می شد
اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد.
فـوراً تختی كه آرزویـش را كرده بود در كنـارش پدیـدار شـد !!!
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذای لذیـذی داشتم...
ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـكار شد.
پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید...
بعـد از سیر شدن ، كمی سـرش گیج رفت و پلـك هایش به خاطـر خستگی و غذایی
كه خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا كرد و در حالـی كه به
اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فكـر می كرد با خودش گفت :
قدری میخوابم. ولی اگر یك ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید...
هر یك از ما در درون خود درختی جادویی داریم كه منتظر سفارش هایی از جانب ماست.
ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افكار منفی ، ترس ها ، و نگرانی
ها را نیز تحقق می بخشد.
بنابر این مراقب آن چه كه به آن می اندیشید باشید...
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی

به وجود می آورند که نامش تقدیر است.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستانی کوتاه E.sahel 0 212 ۲۱-۱۱-۹۷، ۰۸:۴۶ ب.ظ
آخرین ارسال: E.sahel
  داستانی لطیف از خاندان ال عبا d.ali 2 227 ۱۱-۰۹-۹۶، ۰۶:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  لقمه نان و لقمه جان !!Tina!! 3 309 ۰۹-۰۷-۹۶، ۰۶:۴۱ ق.ظ
آخرین ارسال: d.ali

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
خانوم معلم (۱۰-۰۴-۹۴, ۰۷:۵۱ ب.ظ)، SilentCity (۱۰-۰۴-۹۴, ۰۷:۰۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان