۰۲-۰۳-۹۴، ۰۵:۰۴ ب.ظ
داستان جالب گربه ی باهوش و مرد بدشانس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.
آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه،
یه روز گربه را میزنه زیر بغلش و چهار تا خیابون اون ور تر ولش
میکنه...
وقتی میرسه خونه می بینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه...
این کارا چند بار دیگه تکرار میکنه اما نتیجه ای نمی گیره...
یک روز گربه را بر می داره میذاره تو ماشین،
بعد از گشتن چند تا بلوار،پل و رودخانه و...
خلاصه گربه را پرت می کنه بیرون...
یک ساعت بعد زنگ میزنه خونش،
همسرش گوشی رو بر میداره...
مرده می پرسه:
-اون گربه ی کره خر اومد...
همسرش میگه:
آره.
مرده میگه:
گوشی رو بهش بده...من گم شدم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.
آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه،
یه روز گربه را میزنه زیر بغلش و چهار تا خیابون اون ور تر ولش
میکنه...
وقتی میرسه خونه می بینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه...
این کارا چند بار دیگه تکرار میکنه اما نتیجه ای نمی گیره...
یک روز گربه را بر می داره میذاره تو ماشین،
بعد از گشتن چند تا بلوار،پل و رودخانه و...
خلاصه گربه را پرت می کنه بیرون...
یک ساعت بعد زنگ میزنه خونش،
همسرش گوشی رو بر میداره...
مرده می پرسه:
-اون گربه ی کره خر اومد...
همسرش میگه:
آره.
مرده میگه:
گوشی رو بهش بده...من گم شدم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ