امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان ماهیت اعتماد
#1
دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.

پدر يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.

دختر کوچيک گفت: نه بابا، تو دستِ منو بگير

پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد: چه فرقی می کنه؟

دخترک جواب داد: اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي برام بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما

اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان ميدونم هر اتفاقي هم که بيفته، هيچ وقت دستم رو ول نمي کني.

در هر رابطه دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست؛ به عهد و پیمان هاش هست. پس

دست کسی رو که دوست داری رو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رو بگیره.....!ا
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان تکان دهنده/ یک چشم صنم بانو 1 346 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان تکان دهنده/ تصادف ماشین صنم بانو 0 292 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی صنم بانو 1 249 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
4 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
نويد (۱۱-۰۴-۹۴, ۰۷:۳۳ ب.ظ)، خانوم معلم (۱۱-۰۴-۹۴, ۰۳:۰۲ ب.ظ)، SilentCity (۱۱-۰۴-۹۴, ۰۳:۰۶ ب.ظ)، آشوب (۱۱-۰۴-۹۴, ۰۲:۱۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان