۱۲-۰۵-۹۶، ۱۲:۵۹ ق.ظ
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد و بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :
“اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم”.
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:
یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه …
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت:
“نه … خدا نکنه… اصلآ کفش نمی خوام
“اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم”.
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت:
یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه …
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت:
“نه … خدا نکنه… اصلآ کفش نمی خوام
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
سکوت و زمان