امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درویش و کریم خان
#1
درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیـ ـان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیـ ـان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیـ ـان را به بازار برد و قلیـ ـان بفروخت . خریدار قلیـ ـان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیـ ـان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیـ ـان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیـ ـان تو هم سر جایش هست . . .
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  درویش و توانگر .. !!Tina!! 2 90 ۰۶-۰۶-۹۶، ۰۶:۲۷ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  داستان کوتاه درویش یک دست الهه ی شب 2 234 ۲۸-۰۳-۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ
آخرین ارسال: admin
  داستان پندآموز درویش تهی دست نج الهه ی شب 1 243 ۲۷-۰۳-۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ
آخرین ارسال: Ghazaleh.gh

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
N!rvana (۱۴-۰۲-۹۵, ۰۳:۰۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان