امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
[color=#ff0000]رقص[/color] در رویا|راحله نیاز
#21
نگاهم کن


از پشت پنجره احساس
نگاهم کن
شاید آن وقت،
دلت به حال
این کبوتر شکسته بال بسوزد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
داستان بلند


در تمام زندگی
در هجوم بی کسی
یادت،
تنها داستان بلند
دفتر کوتاه زندگی من است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
یک بغض...




در غبار بی امان لحظه ها...
با یاد تو...
یک ابر گریه ام...
و با خیال تو...
یک بغض شکفته...
اما ترک خورده...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
بهار


آن گاه که سر بر روی شانه هایت می گذارم
گویی بهار در من زنده می شود
آری.تو،شانه هایت و آغوش گرمت
بهار را،برایم معنی می کنید.
ای طراوت گل ها
ای بهار زندگی...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
بازی سرنوشت

آن روز که دست سرنوشت
مرا به بازی دعوت کرد،
گمان کردم
شاید،تنها لحظه هایم را ببازم
اما حالا همه چیزم را باختم
اما،می ترسم
می ترسم از آن روز
که تو را نیز ببازم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
پیوند دست ها

دستهایم را بگیر،شاید
پیوند دست هایمان،پلی باشد
برای پیوند قلب هایمان!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
کاش...


کاش سرنوشت تو
خالی از من نبود
کاش،من برایت
مثل یک نسیم رهگذر نبودم
کاش مثل آسمان
همیشه در کنارت می ماندم
کاش...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
اشتیاق

روزها را به اشتیاق دیدنت
و شب ها را با خیال خواب دیدنت
سپری می کنم
تا تو بیایی و لحظه هایم را
با حضورت سبز سبز کنی
و بهشت را برایم معنا کنی!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
تماشایی


نماز عشق را به تو اقتدا می کنم
چه تماشایی است
نماز عشق دو کبوتر!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
مسیح...

مسیح را تو برایم معنا کردی
ای غزلواره ی عشق و دوستی
حالا که هم کیشت شده ام
عشق را نیز
تو برایم معنا کن!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان