امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
رمان زنبور عسل و گل
#1
روزی زنبور عسلی طبق همیشه گرد گل ها را جمع میکرد ، روزی یک گل دید و با زنبور گفت وای آن گل بسیار کم است آن هم آخرین بازمانده از آن نوع گل است . زنبور عسل به بقیه زنبور عسل ها گفت لطفا کمک کنید ، شهد جمع کنید این گل کمیاب است ،بقیه زنبور عسل ها گفتند ما شهد جمع میکنیم ،نه گل نجات می دهیم .زنبور عسل به حال گل ناراحت بود ، روزی باران می آمد او هم مشغول جمع آوری شهد گل بود که بالش خیس و افتاد روی زمین ، پرندگان هم غذا می خوردند ، زنبور عسل از یک پرنده می پرسد این نوع گل که کمیاب هست کجا هست؟ پرنده گفت در کوه ها یافت می شود و در هر آب و هوایی رشد نمی کند .زنبور عسل از پرنده راه کوه را می پرسد و پرنده پاسخ می دهد ،راه کوه خیلی دور است ، یک زنبور عسل نمی تواند کل مسیر طی کند حداقل یک ماه طول می کشد ،خانه ما هم که آن جاست در راه استراحت می کنیم . زنبور عسل به بقیه خبر می دهد و می رود ، در راه به جنگلی می رسد ، زنبور عسل کلی ماجرا ها را تجربه میکند ، اولین روز که خیلی خسته بود رفت کمی استراحت کرد بعد شهد گل جمع کرد ، او نگران گل بود که دارد نلسش نابود می شود ، زنبور عسل در روز دوم از یک گلی می پرسد آن نوع گل کمیاب کجاست؟ گل جواب می دهد ای زنبور عسل ، باید صبر بکنی راه خیلی زیاد است . زنبور عسل روز سوم به سمت کوه ها راه می افتند و به رود خانه ای زیبا می رسد تصمیم می گیرد چند روزی هم آن جا بماند ، روز اول استراحت کرد ، زنبور عسل روز دوم به جوجه پرنده ای را می بیند که می گفت همنوع هایم را عقاب ها گرفتند، زنبور عسل تصمیم گرفت به پرنده کمک کند تا راه کوه را از پرنده بپرسد، از پرنده پرسید همنوع هایت کجا هستند؟ پرنده گفت شکار عقاب ها شدند! زنبور عسل ناچار شد به دنبال همنوع جوجه پرنده برود ، زنبور عسل جا عقاب ها از جوجه می پرسد و پرنده هم جواب می دهد زنبور عسل مراقب باش! بالای کوه یک جنگل است .زنبور عسل راهی جنگل می شود که ناگهان در راه خسته می شود و جایی برای استراحت پیدا می کند و می رود ، زنبور عسل بقیه زنبور عسل ها می بیند که دارند شهد جمع میکنند ، او هم راهی کوه می شود ، عقاب ها همنوع های جوجه پرنده را گرفته بودند زنبور عسل گفت لطفا آزادشان کنید ، عقاب ها قبول کردند ، پرندگان و زنبور عسل به دنبال گل کمیاب می روند دانه هایش را جمع می کنند و پرنده ها به خانه شان برمیگردن د ، زنبور عسل دانه ها می آورد ، در نهایت دانه ها را میکارد ، و بعد به جمع آوری شهد مشغول می شود، پرندگان و زنبو ر عسل دوباره راهی یافتن دانه های بیشتر گل میشود ، زنبور عسل هم توی کوه استراحت می کند پرندگان به دنبال دانه ی گل کمیاب می روند ، زنبور عسل شاد که دید طوفانی در راه است ، ناچار شد به پرندگان خبر دهد تا پناگاه ایمنی پیدا کنند راهی کوه شد ، در روز اول به پروانه ها خبر داد و به جنگل های دیگر رفتند ، بعد بقیه زنبور عسل ها را خبر کرد که آنها هم رفتند ، بعد پرندگان می خواست خبر کند راهی کوه شد پرندگان هم با زنبور عسل راهی جنگل دیگر می شود و روزی گل کمیاب به زنبور میگوید ای زنبور عسل ، تو دانه های همنوع های پیدا کردی زنبور گفت بله من پیدا کردم ، گل گفت ممنون که نسل منو از نابودی نجات دادی و زنبور دنبال شهد گل طبق معمول می رود.
._۰
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان جالب زهر و عسل الهه ی شب 2 232 ۲۷-۰۳-۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: raha22
  غمناک ترین ماه عسل زندگی لیلی 0 413 ۲۳-۰۵-۹۲، ۱۲:۱۱ ب.ظ
آخرین ارسال: لیلی
Wink رمان يک عشق یک تنفر atena khanum 10 773 ۲۹-۰۴-۹۲، ۰۱:۱۶ ب.ظ
آخرین ارسال: atena khanum

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
8 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
~mahdis~ (۰۴-۰۴-۹۵, ۱۲:۳۷ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۸-۰۳-۹۵, ۰۸:۱۱ ب.ظ)، نويد (۱۹-۰۳-۹۵, ۰۱:۴۶ ق.ظ)، سرنای را (۲۹-۰۳-۹۵, ۰۱:۳۹ ب.ظ)، hanane (۳۱-۰۳-۹۵, ۰۴:۴۳ ق.ظ)، bahari (۲۹-۰۳-۹۵, ۰۹:۱۸ ب.ظ)، محـmahyaـیا (۲۱-۰۳-۹۵, ۱۲:۱۶ ق.ظ)، deli_amini (۱۹-۰۳-۹۵, ۰۱:۰۹ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان