امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
زندگینامه البرت دورر
#1
برادران خوشبختپدر روزها و شبها به سختی کار میکرد و مادر هنرمند بزرگی بود که میتوانست با پولی اندک خانواده بیست نفره را سیر کند. دو پسر بزرگ خانواده، «جیم» و «آلبرت» حالا دیگر بزرگ شده بودند. با آنکه عاشق هنر بودند اما میدانستند که نمیشود خانواده را رها کرد و به دنبال سرنوشت رفت. نه، این خودخواهی محض بود.نیمهشبهای فراوانی- وقتی که همه خواهر و برادرهای کوچکتر- در خواب بودند سکوت فرصت مناسبی برای فکر کردن بود، آنها عاشق نقاشی بودند و میدانستند زمانی خوشبختند که نقاشی کامل باشند.
سرانجام تصمیم گرفتند برای ورود به جاده خوشبختی هرکدام به دیگری اعتماد کند.سکهای را به هوا پرتاب کردند و به حکم قرعه «آلبرت» انتخاب شد. بنابر عهدی که با هم بسته بودند او راهی نورمبرگ میشد و «آلبرت» برای تامین مخارج تحصیل برادر به معدن خطرناک نزدیک روستا میرفت تا در شرایطی سخت، کاری دشوار را آغاز و زمینه تحصیل «آلبرت» را فراهم کند تا او نیز پس از چهار سال و پایان دوران تحصیل در رشته هنر در صورت موفقیت با اندوختههای هنری جدید و در صورت عدم موفقیت با کار در همان معدن امکان تحصیل «جیم» را فراهم کند.

دوران کار و تلاش هر دوی آنها بسیار زود آغاز شد.«جیم» مجبور بود روزهای سختی را در معدن از جان خود مایه بگذارد اما تصور رسیدن به خوشبختی و پایان این دوران رنج امروز را برایش سادهتر میکرد.«آلبرت» نیز شب و روز درس میخواند و به تمرینات هنری خود مشغول بود.

مدت زیادی نگذشت که حتی از استادان خود نیز بهتر میدانست و عمل میکرد. تابلوها و آثارش در همان دوران دانشجویی فروش خوبی داشت و نزد بسیاری از هنردوستان شناخته شده بود.

و اینک دوران تحصیل به روزهای پایانی خود میرسید...۴ سال سخت تلاش و کوشش آن دو در دو عرصه مختلف، اما با هدف مشترک رسیدن به خوشبختی به پایان رسید.

هنرمند جوان اکنون شرایط مالی بسیار خوبی داشت، آثار هنریاش به خوبی فروش میرفت و تصمیم به بازگشت به زادگاهش و حمایت از آلبرت را گرفت.

... با ورود او به خانه، مهمانی شام گرفته شد و تمام اعضای خانواده بر سر میز شام حاضر شدند. «آلبرت» پس از صرف شام و گذراندن ساعاتی خوش با تکتک اعضای خانواده برخاست و رو به «آلبرت» کرد و با تحسین و تشکر گفت: «حالا... برادر خوب من. نوبت خوشبختی توست. حالا تو میتوانی به نورمبرگ بروی و به آرزوهایت برسی. من نیز طبق قولی که دادهام از تو حمایت میکنم».تمام سرها مشتاقانه به سوی «جیم» چرخید. اشک از صورت رنگ پریدهاش به پایین میآمد. صورت ضعیف و لاغر خود را به اینطرف و آنطرف تکان داد و هقهقزنان گفت: «نه... نه... نه... نه». سرانجام برخاست، اشکایش را از روی گونه پاک کرد. به برادرش نگاه کرد و دست راست خود را نشان داد و به آرامی گفت: «نه. برادر. من نمیتوانم به نورمبرگ بروم. برای من، بسیار دیر شده است. نگاه کن... نگاه کن... چهار سال کار در معدن با دستهای من چه کرده است. هرکدام از استخوانهای انگشتانم حداقل یک بار خرد شدهاند. دستانم قدرت پرداختن به کار ظریف و دقیقی چون هنر را ندارد. اکنون خوشبختی من در گرو خوشبختی توست».

... بیش از ۴۵۰ سال از آن تاریخ میگذرد و همچنان بسیاری از آثار هنری «Albrecht Durer» در بسیاری از موزههای دنیا دیده میشود.در میان تمام آثار ارزشمند او اثری به چشم میخورد که به پاس زحمات برادر، از او کشید. او جیم را با دستان ضعیف و لاغری که از کف به هم چسبیده و رو به آسمان در حال دعا بودند ترسیم کرد و نام ساده «دستان» را بر آن نهاد.

... اما کسانی که داستان زندگی او را میدانستند، این اثر را «دستان نیایشگر» نامیدند گویا به خوبی دریافتند که این دستها در حال دعا برای خوشبختی کیست و چگونه امید خوشبختی توان خود را از دست داده است.
پایان رمانتون رو اینجا اعلام کنین

http://forum.iranroman.com/showthread.php?tid=129070&pid=782078#pid782078
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مروری بر زندگینامه محمد حسین بهجت ،شهریار !!Tina!! 1 254 ۰۲-۰۸-۹۶، ۱۰:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  زندگینامه حسین خسرو جردی fatemeh . R 0 355 ۳۰-۰۹-۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ
آخرین ارسال: fatemeh . R
  زندگینامه میخائیل برمن fatemeh . R 0 308 ۳۰-۰۹-۹۴، ۰۷:۳۸ ب.ظ
آخرین ارسال: fatemeh . R

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
fatemeh . R (۳۰-۰۹-۹۴, ۰۷:۳۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان