امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سایه های شرور
#1
حدودسه سال پیش پروژه ای روتویه کارخونه توشهرصنعتی پرندقبول کردم.مجبوربودم برای رفتنوآمدواستفاده ازسرویس ایاب وذهاب کارخونه خودم روتاپل جهادبرسونم.اواخرپائیزبودهوادسردبودوبعدازظهرها خیلی زودتاریک میشد.برگشتنه برای فتن به شرق تهران نرسیده به پل جهادپیاده میشدم وبرای رفتن به سمت افسریه مسیرپرتی روازپارکی که کنارجاده بودطی میکردم .علت انتخاب مسیرپارک این بودکه رمپ کنارپل جهادبعلت تاریکی هواونبودنورکافی خطرناک بودوهرلحظه احتمال تصادف بود.مسیرپارک خلوت وهول انگیزبودهرلحظه احتمال داشت که معتادی دزدی حمله کنه ضمن اینکه پرازسگ های ولگردهم بود.همه چی مثل همیشه میگذشت تااون شب خاص که ماجرا شروع شد.اون شب سگ ها بطرزعجیبی پارس میکردندوبه سمت چپ من نگاه میکردند.به لای درختها نگاه کردم اما چیزی ندیدم.ازترس اینکه سگ ها به من حمله کنندیه چوب وچندتا سنگ برداشتم.که یه دفعه سایه کوتاهی رودیدم که پابه پای من درمیان درختها حرکت میکردگفتم این بچه طفل معصوم این وقت شب اینجا چیکارمیکنه؟خوب دقت کردم خیلی روان جابجا میشد.یه دفعه سگها دمشون روگذاشتندوسط پاشون وزوزه کشان فرارکردند.خلاصه چندشب این اتفاق افتاد.با این تفاوت که دیگه ازسگ ها خبری نبودوسایه ها بیشترشده بودند.کم کم سایه ها هم رفتندودرحقیقت من فکرمیکردم که دچارتوهم شده ام تا اون شب....
تا اون شب که متوجه توده سیاهی روی شاخه یکی ازدرخت ها شدم حدود10متربا درخت فاصله داشتم.چیزی شبیه به دوددرهم می پیچیدوصدایی شبیه به جیرجیرموش ازاون توده به گوش می رسیدلابلای این توده درحال پیچش برقی شبیه به برق چشمهای موش کاملا مشخص بود.باهمون فاصله ایستادم واقعیت اینه که من به شدت نسبت به موش صحرایی حساسیت دارم وبقدری چندشم میشه که به مرزبیهوشی میرسم.به خودم گفتم اینهمه موش صحرایی این وقت شب آویزون یه شاخه خشک یعنی چی؟توهمین فکربودم که توده به پائین افتاد ونیست شد.درحالیکه هنوزفکرم مشغول بودراه افتادم که احساس سنگینی وسردی اطرافم روفراگرفت وبعدصدای نفس های خشک وسنگینی درپشت سرم احساس کردم.گفتم معتادی خلافکاری پشت سرمه.با وحشت وترس برگشتم.موجودی با چشمان ریزوبراق وپیشانی بیرون زده وپوزه ای شبیه به میمون ودهانی بدون لب درحالیکه صورت وکل بدنش ازموهای بسیارریزقهوه ای پوشیده شده بوددرست روبروی من ایستاده بود.من قدبلندم با این حساب اونهم قدبلندبود.برای مدتی که برای من به اندازه سال گذشت بهم نگاه کردیم یه لحظه سرم روتکون دادم تا توهم برطرف بشه وشد.بدنم ازداخل میلرزیدعرق سردی روی بدنم نشسته بودبه زحمت خودم روبه کنارخیابون رسوندم یه ماشین دربست تا خونه گرفتم.به خونه که رسیدم رعشه تمام تنم روگرفته بود.دیگه چیزی نفهمیدم تااینکه توبیمارستان چشم بازکردم.قسمتی ازموهای سرم ریخته بود.پزشک ها تشخیص های متفاوتی دادنداما یکیشون گفت بعلت ترس شدیداین اتفاق افتاده...سرتون رودردنیارم بیمارستان ودکترها نتونستندکاری برام بکنندتا اینکه یه دعا نویس ازدهات های اطراف قدمگاه اراک اومدبالای سرم.گفت جن اونو دنبال کرده.تعویذی نوشت وبه آب زدوآب روخوردم وبه مروربهترشدم.دعانویس بهم گفت ازمحل زندگی جن ها ردشدی واونها روناراحت کردی دیگه ازاونجا ردنشو.چندماهی گذشت وحال منم کاملا خوب شدتااینکه یه شب با صدای جیغ همسرم ازخواب پریدم همسرم وحشت زده گوشه اتاق رونشون میداد.موجودی کوچک با سری گردوکوچک چشمان گردبزرگ ودهانی گشادبا بدنی سیاه ازگوشه اتاق حرکت کردوبه گوشه دیگه رفت وناپدیدشد.خودم روزدم به اون راه که یعنی چیزی ندیدم تاهمسرم وحشت نکنه.ازاونشب یه سری اذیت وآزارها شروع شد.زنگ زدم به همون دعانویسه گفت این جنها مسلمون نیستندیه دعایی روتومفاتیح معرفی کردگفت تا چهل شب هرشب بخون بعدبخواب.همین کارروکردم وازاونشب به بعدالحمدالله دیگه مشکلی پیش نیومده...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
وایییییییییییییییییییییییxcvb
اگه زندگیت ته کشید
بشین با ته دیگش حال کن
هی نشین بگو به اخرش رسیدم...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  حکایت های غفلت صنم بانو 2 179 ۰۵-۰۱-۹۷، ۰۶:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Rainbow کفش های من !! صنم بانو 1 96 ۲۴-۰۸-۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi
Thumbs Up روی شانه های خود چه چیزهایی حمل می کنید ؟! صنم بانو 1 129 ۲۲-۰۸-۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ
آخرین ارسال: taranomi

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
4 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ghazaleh (۰۴-۰۶-۹۴, ۰۴:۱۴ ب.ظ)، Aiden22 (۰۴-۰۶-۹۴, ۰۴:۴۱ ب.ظ)، raha22 (۰۳-۰۶-۹۴, ۰۴:۵۰ ب.ظ)، heliia (۰۳-۰۶-۹۴, ۰۴:۵۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان